تاریخ حضور ترکان در ایران قبل از اسلام و بعد از آن
+0 به یه ناشاره: این نوشته بخشی از یک مقاله بلند یا کتابچهایست که به تاریخ ادبیات ترکی در ایران پرداخته است و قرار است به ضمیمه مقالاتی از نویسندگان دیگر در یک مجموعه منتشر شود.
بخش نخست یا مقدمه آن نوشته به بررسی کوتاه تاریخ ترکان در ایران میپردازد که تقدیم خوانندگان آلما یولو میشود.
سید حیدر بیات
تاریخ حضور ترکان در ایران, تاکنون بحثهای داغی را برانگیخته است. برخی، تاریخ
ترکان ایران را از دوران باستان و زمان سومریان که قرائنی بر ترک بودن آنان اقامه
شده است، شروع میکنند و برخی نیز با نادیده انگاشتن قراین تاریخی، حضور ترکان را
تا زمان سلاجقه و حتی بعد از آن نفی میکنند.
نگارنده در این مقاله به اختصار
حضور ترکان قبل از زمان سلجوقیان و بعد از آن را بخصوص در مناطق شرقی آذربایجان و
عراق عجم (شیراز و اصفهان و ساوه و تهران (ری) قزوین و قم) یعنی مناطقی که تاریخ
نگاران دیگر در مورد آنها تمرکز نکردهاند خواهد پرداخت. شایان ذکر است که منابع من
در بخش نخست و تاریخی این پژوهش، کتب مؤرخین اسلامی در سدههای میانه است. چرا که
تاریخ ترکان این مناطق از این زاویه کمتر بررسی شده است. اصرار نگارنده برای
استفاده از این منابع دلیل دیگری نیز دارد. معمول کسانی که حضور ترکان را در ایران
انکار کردهاند در واقع با حذف و جرح مطالب این منابع به این کار دست زدهاند که
برای پاسخ به آنان لاجرم باید به این منابع استناد کرد و دیگر اینکه مطالب موجود در
این منابع، سخنان همدیگر را تکمیل و تایید میکنند و یک نوع تواتر تاریخی بر حضور
پررنگ ترکان در ایران، در این تواریخ دیده می شود.
یکی از این کتابها تاریخ قم
است. این کتاب در سال ۳۷۸هـ/۹۸۸م حدود نیم قرن قبل از حضور سلجوقیان در ایران توسط
حسن بن محمد بن حسن قمی به زبان عربی نگاشته شده است. اصل عربی این کتاب به دست ما
نرسیده است اما ترجمهای از این کتاب در سالهای ۸۰۶-۸۰۵ هجری قمری به دست حسن بن
علی بن حسن عبدالملک قمی انجام گرفته است که باز تنها یک جلد (جلد اول) آن به دست
ما رسیده است.
مولف این کتاب در ص ۳۷به روستایی به نام ترک آباد اشاره میکند که
نام روستا خود دلیل حضور ترکان در آن است. در جای دیگر از ساخته شدن رستاق انار
توسط ترکان سخن میگوید. به نوشته این مورخ انار نام یکی از نوادگان افراسیاب ترک
است که این رستاق را نیز به وی نسبت دادهاند: «رستاق انار، آن را نام نهاندهاند
به “انار بن سیاران بن سهره بن افراسیاب ترکی» (تاریخ قم ص۶۹)
همچنین او از
منطقه «شادقولی» در قم نام میبرد (تاریخ قم ص ۵۵، ۱۱۴، ۱۳۵). شادقولی یک کلمه ترکی
به معنای غلام شاه یا پیشکار شاه است که هم به معنای اسم شخص و هم به معنای اسم
منطقه در تواریخ متعدد مربوط به قم، به کار رفته است. شادقولی اکنون به دو منطقه در
استان قم اطلاق میشود که یکی شهرکی در جنوب غربی استان قم است که ساکنان بومی آن
را ترکان خلج تشکیل میدهند. این شهرک قبلا روستا بوده و بعد به شهر چسبیده است و
دیگری نام تپهایست که اکنون حفاریهای باستانی بر روی آن انجام میشود. در واقع
وجود تپه باستانی شادقولی در قم و همچنین ذکر نام شادقولی در هزار سال قبل از این
در تاریخ قم خود دلیل بسیار روشنی برای حضور دیرین ترکان در این منطقه است.
یکی
دیگر از مولفانی که به حضور ترکان در این مناطق اشاره کرده است علامه محمود کاشغری
(قرن پنجم هجری) است. وی در کتاب معروف خود دیوان لغات الترک بعد از اشاره به بنای
قزوین توسط دختر افراسیاب مینویسد: «بسیاری از ترکان، قزوین را مرز سرزمین ترکان
میدانند. شهر قم (=قومQum) نیز در این مرز قرار دارد. چرا که لفظ قُم، در ترکی به
معنای ماسه است و دختر افراسیاب در آنجا به شکار میرفت»
(دیوان لغات الترک،
ترجمه فارسی، ص۵۰۲)
البته حضور ترکان در این مناطق به معنای انکار اقوام و
ملتهای دیگر نیست. بلکه اقوی این است ترکان در کنار سایر اقوام در این مناطق زندگی
کردهاند.
قراین دیگری نیز بر حضور ترکان در این منطقه وجود دارد. از جمله
نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان
در این منطقه تشکیل شده است. مورخان معاصر ایرانی معمولا به جهت اغراض خاص خود از
این دولت ترک نام نمی برند. نام این دولت، دولت سُبکری (Sübkəri) و پایتخت آن شهر
شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته
است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور
امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز
نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک
الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و مینویسد: « و
این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را
به خیر خیر برداشتند» (تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابنخلدون: ج۴،
ص۳۲۹-۲۳۰)
بسیاری از نامهای مناطق موجود در عراق عجم و آذربایجان نامهایی
هستند که در زبان ترکی دارای معنا هستند و یا نام شخصیتها و قهرمانان ترک را تداعی
میکنند. برای مثال نام ساوه نامی است که در فارسی معنای مشخصی ندارد. اما واژه
ساوه در تاریخ ترکان دارای یک هویت ویژه است برای مثال آن گونه که از متون تاریخی
پیداست نام پادشاه گؤیتورکها ساوه بوده است .در مقدمه شاهنامه بایسنقری
(ابومنصوری) میخوانیم:
« … و در هنگام که ساوه شاه ترک بر در هری آمذ پیش او شذ
بجنگ و ساوه شاه را با نیزه بیفکند» (سبک شناسی بهار، ج ۲، ص ۷)
در شاهنامه
فردوسی نیز جنگ ساوه شاه با بهرام چوبین به تفصیل آمده است و تصریح شده است که ساوه
شاه، شاه ترکان بوده است. (شاهنامه: ص۴۶۴-۴۶۰)
به هر حال بحث حضور ترکان در
ایران، از زمانهای باستان تاکنون یک نظریه جدید نیست. ابن خلدون که در جهان به پدر
جامعه شناسی مشهور است و یکی از چهرههای ارجمند جهان اسلام به شمار میرود، در
تاریخ معروف خود می نویسد:
«و فی الکتب ان ارض ایران هی ارض الترک …فاما علماء
الفرس و نسابتهم فیابون من هذا کله: در کتابها هست که ایران سرزمین ترکان است اما
دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلی این مسئله را انکار میکنند.» (تاریخ ابن خلدون
ج ۲ص ۱۵۴چاپ موسسه الاعلمی و ص ۱۸۱ انتشارات دارالفکر) فردوسی نیز به حضور ترکان در مرکز
و شمال ایران اشاره کرده است. طبق نوشتهی تاریخ پژوه معاصر ناصر پورپیرار، شهرری
یعنی بخش جنوبی تهران و آمل، دو شهری هستند که شاهنامه آنها را شهرهای تورانی یعنی
شهرهای ترکان قلمداد کرده است. وی می نویسد:
«کز ایران اگر زال زر با دو
مرد،
بیایند و جویند با او نبرد
گران مایه اغریرث نیک پی،
سپه واگذارد از
آمل به ری»
اغریرث بنا بر متن شاهنامه، یک سردار تورانی ـ خراسانی است و زال زر،
حاکم نشینی در سیستان، که فردوسی در مقاطعی مانند بیت بالا، آن را ایران نیز خوانده
است، بدین ترتیب تصور فردوسی در این ابیات از آمل و ری، دو شهر تورانی
است»
نگارنده نمیخواهد به بحث ترکان و آذربایجان بپردازد و بیشتر تاریخ ترکان و
ادبیات آنان در بخشهای شرقی آذربایجان و عراق عجم را مد نظر دارد اما از آنجاییکه
شبهاتی از جانب انکار کنندگان هویت تاریخی ترکان آذربایجان هماره مطرح میشود ارائه
چندین سند تاریخی خالی از فایده نخواهد بود.
طبری در جلد نخست تاریخ خود در ذکر
پادشاهان یمن مینویسد: تبع پادشاه یمن معاصر بشتاسب و همچنین اردشیر بهمن بن
اسفندیار بن بشتاسب بود «… ثم إلى الموصل ثم إلى أذربیجان فلقی الترک بها فهزمهم»
وی به انبار و سپس موصل رفت و از آنجا راهی آذربایجان شد و در آنجا ترکان را دید و
شکستشان داد. (طبری ج ۱ ص۴۰۴ )
ابن خلدون نیز در تاریخ خود «ج ۱ ص ۱۲» به این
واقعه اشاره کرده است.
همچنین طبری در باب وقایع سال نود هجری می نویسد: «و فیها
غزا مسلمه بن عبدالملک الترک حتی بلغ الباب من ناحیه آذربیجان ففتح حصونا و مدائن
هنالک: در این سال (۹۰ هجری)مسلمه بن عبدالملک با ترکان جنگید و تا منطقه باب
الابواب (دربند) آذربایجان رسید و در آنجا شهرها و قلعهها را فتح کرد.». (طبری ۵ ص
۲۲۶)
همچنین طبری در وقایع سال ۹۹ هجری از شبیخون ترکها به عربهای فاتح و مسلمان
در آذربایجان سخن میگوید: و فی هذه السنه اغارت الترک علی آذربیجان فقتلو من
المسلمین جماعه. (طبری: ج ۵، ص ۳۰۹)
عین همین واقعه را ابن کثیر در البدایه و
النهایه ج ۹ ص ۲۰۹ نقل کرده است.
اما شاید جالبتر از همه سخن دیگری از طبری باشد
که آذربایجان را سرزمین ترک نامیده است. وی در وقایع سال ۱۰۴ هجری مینویسد: «و فی
هذه السنه غزا الجراح بن عبدالله الحکمی و هو امیر علی ارمینیه و آذربایجان ارض
الترک ففتح علی یدیه بلنجرم و هزم الترک: و در این سال جراح بن عبدالله الحکمی جنگ
کرد. او امیر ارمنستان و آذربایجان سرزمین ترکان بود. وی بلنجرم را با دستان خویش
فتح کرد و ترکان را شکست داد.» (طبری ج ۵ ص ۳۶۸) مولف البدایه و النهایه نیز در ج ۹
ص ۲۵۶ به این امر اشاره کرده است.
غیر از قراین و اسناد کتب تاریخی میتوان به
اسناد دیگری نیز اشاره کرد. ناصر خسرو در سفرنامه خود تصریح میکند ک«در تبریز
قطران نام شاعری را دیدم، شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیک نمیدانست.(گزیده
سفرنامه ناصر خسرو ص ۵). به زعم تاریخ نگاران رضاخانی، قطران تبریزی فارسی دری را
نیک نمیدانسته و به زبان پهلوی تبریزی! حرف میزده است.
علاوه بر وجود لغات
ترکی در شعر قطران میتوان به لغت فرس اسدی نیز در باب رواج زبان ترکی در آذربایجان
استناد کرد. اسدی طوسی مولف لغت فرس اسدی که در قرن پنجم میزیسته است لغات فارسی و
ترکی رایج در خراسان را در کتاب خود گرآوری کرده است و علاوه بر آن به برخی از
کلمات و لغات رایج در مناطق دیگر ایران نیز اشاره نموده است. وی در توضیح لغت پالیک
مینویسد: «پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند.»
(لغت فرس، ص۲۷۷)
عین
لغت چارق که در قرن پنجم در آذربایجان استعمال میشده است در دیوان لغات الترک محمود
کاشغری نیز آمده است و از واژههای اصیل ترکی به شمار میرود. کاشغری
مینویسد:
«جَرِقـْلادیçarıqladı : اُلْ اَذاقِنْ جَرقْلادیol ažaqın çarıqladı
یعنی: او به پای خود, چارق پوشید. (جَرِقْلارْ- جَرِقْلاماقْ
çarıqlar-çarıqlamaq).»
(دیوان لغات الترک، ترجمه فارسی ص۵۷۷)
با توجه به قراین و اسناد فوق حضور ترکان در این مناطق بلکه در کل ایران، از دیرباز در میان مورخان امری مسلم بوده است که متاسفانه تاریخ نویسان معاصر بر اساس نظریه یک کشور – یک ملت رضاخانی به پنهانکاری در این زمینه پرداختهاند. البته حضور ترکان در این منطقه به هیچ وجه به معنای این نیست که بعدها گروههای مهاجر ترک همراه سلجوقیان و سایر سلسلههای ترک از آسیای میانه به ایران نیامدهاند. اما مهم اینست که قبل از آمدن این ترکهای مهاجر نیز ایران و آذربایجان به تصریح ابن خلدون و طبری «ارض الترک» (سرزمین ترکان) بوده است.
۲. تاریخ ادبیات ترکی در ایران
بعد از ارائه دلایل تاریخی بر حضور ترکان در
این مناطق شایسته است از تاریخ ادبیات ترکان در این مناطق نیز سخن گفته شود. برای
ورود به این بحث تذکر یک نکته بسیار مهم ضروری است. تاریخ ادبیات اعم از ادبیات
ترکی و فارسی از خراسان شروع میشود و تاریخ ادبیات نویسان فارس و ترک معمولا در
ابتدای تاریخ ادبیات، از شعرا و نویسندگانی مینویسند که در مناطقی مانند ترکستان،
افغانستان و تاجیکستان امروزی میزیستهاند. از جمله این شعرا در فارسی رودکی
سمرقندی، شهید بلخی، آغاجی بخارایی و در ترکی ادیب احمد یوقنهکی، یوسف خاص حاجب و
خواجه احمد یسوی هستند که نخستین صفحات تاریخ ادبیات ترکی و فارسی را زینت
میبخشند. در واقع شعر فارسی و ترکی بسیار دیر به ایران بخصوص مناطق شرقی آذربایجان
وعراق عجم آمده است. برای مثال ادبیات فارسی در شیراز قبل از سعدی چیز زیادی برای
گفتن ندارد. دکتر کاووس حسنلی استاد ادبیات دانشگاه شیراز مینویسد: « شعر پارسی
دری تا پیش از سدهی هفتم هجری، در پارس(شیراز)، کمرنگ و کممایه بوده است. در این
دوره، شعر پارسی در حوزهی خراسان ـ مرکز حکومتهای مستقل ایرانی ـ رواج داشته و
هنوز آنگونه که باید در جاهای دیگر گسترش نیافته بوده است… آیا پیش از سعدی یا در
زمانِ او کتابِ شعرِ فارسی، بدون سعدی، در فارس اینچنین کمبرگ و بار بوده است؟!
یا اینکه تاریخِ فراموشکار برگهایی از کتاب خود را گم کرده است؟!»
(سهم فارس
در شعر فارسی، دکتر کاووس حسنلی)
در مورد سایر مناطق ایران نیز وضع به همین
منوال است و تقریبا بعد از قرن ششم و هفتم است که شاعرانی به زبان فارسی و ترکی در
این مناطق شعر میگویند. سعدی در قرن هفتم، حافظ، فخرالدین عراقی همدانی و سلمان
ساوجی در قرن هشتم هجری به فارسی شعر گفتهاند. اما قبل از سخن گفتن از دانشمندان و
شاعران ترک در این منطقه شایسته است که نکتهای را یادآوری کنم. ابوعلی سینا اصالتا
اهل خرمیسین آسیای میانه است اما بسیاری از مردم او را به غلط، اهل همدان
میشناسند. تاکنون شعرهای چندی به زبان عربی و فارسی به او نسبت دادهاند که در
ایران نیز در لابلای کتابهای مختلف بنا به مناسبتهایی این شعرها چاپ شدهاند. لیکن
نویسندگان ایرانی تاکنون در مورد شعرهای ترکی ابن سینا چیزی ننوشتهاند. بر اساس
نوشتهی فهرس المخطوطات الفارسیه چهار صفحهی خطی در میان نسخ خطی مصر وجود دارد که
در آن اشعار عربی، فارسی و ترکی منسوب به ابن سینا نگهداری میشود. عین عبارتی که
در فهرس المخطوطات آمده چنین است: «اشعار ابن سینا و هی اشعار عربیه و فارسیه و
ترکیه منسوب له فی الطب و الحکمه، بدون تاریخ ضمن مجموعة من ورقة ۱۹۲-۱۹۳»
(فهرس
المخطوطات الفارسیه فی دارالکتب المصریّه بالقاهره: ج۱، ص۱۸)
گویا برخی شاگردان
ابن سینا نیز به ترکیگویی استادشان اشاره کردهاند ولی نگارنده از منبع این سخن
اطلاعی در دست ندارد. اگر این سخن درست باشد در آن صورت صحت انتساب این اشعار به
ابن سینا تقویت میگردد.
به هر حال همانگونه که اشاره شد در این مقاله صرفا از
شعرا و نویسندگانی سخن خواهد رفت که در داخل مرزهای ایران کنونی بالیدهاند و عمدتا
به مناطق شرقی آذربایجان و نیز عراق عجم، ایران مرکزی و مناطق دیگر منسوب هستند.
چون نویسندگان دیگر به حد کافی در مورد ادبیات ترکی در آذربایجان بحث کردهاند و
نوشتههای صاحب این قلم چیزی بر تحقیقات آنها نخواهد افزود؛ لاجرم در این مقاله
تنها به بررسی کوتاه تاریخ ادبیات ترکی در سایر مناطق ایران بسنده خواهد شد. گفتنی
است که ادبیات ترکی در ایران از بدو بالندگی تاکنون هماره در خدمت دین اسلام و مکتب
تشیع و جامعه بوده است، از این روی دولتمردان و نهادهای فرهنگی – مذهبی که داعیه
مذهبی دارند باید به این ادبیات بهای بیشتری بدهند.
منابع
الف: کتابها و نشریات
- آذربایجان ادبیات تاریخینه بیر باخیش ج۲،
دکتر جواد هئت، تهران ۱۳۶۹.
- البدایه و النهایه، ابن کثیر، حققه و دقق اصوله:
علی شیری، الطبعة الاولی، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۸۸بیروت.
- تاریخ ابن خلدون
(کتاب العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم)،
الطبعة الرابعه، منشورات موسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان)
- تاریخ
سیستان، تصحیح محمدتقی بهار، انتشارات معین، تهران ۱۳۸۱.
- تاریخ طبری (تاریخ
الامم و الملوک)، مطبعه بریل، لیدین۱۸۷۹.
- تاریخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمی،
تصحیح و تحشیه سید جلال الدین طهرانی، مطبعه مجلس، تهران ۱۳۵۳.
- دیوان لغات
الترک، شیخ محمود بن حسین کاشغری، ترجمه دکتر محمدزاده صدیق، نشر اختر، تبریز
۱۳۸۴.
- کتاب دیوان لغات الترک (متن عربی)، مؤلفی: محمود بن الحسین بن محمد
الکاشغری، تاریخ تالیف ۴۶۶ سنه هجریه، تصحیح: معلم رفعت کلیسلی، برنجی طبعی،
دارالخلافه العلیه، مطبعه عامره ۱۳۳۵. (۳جلد)
- ره آورد سفر(گزیده سفرنامه
ناصرخسرو)، تصحیح و توضیح: سید محمد دبیرسیاقی، چاپ سوم، انتشارات سخن، تهران
۱۳۷۳.
- سبک شناسی، محمد تقی بهار، چاپ هفتم، امیرکبیر، تهران۱۳۸۳.
- شاهنامه
فردوسی، انتشارات جاودان، چاپ هفتم، تهران ۱۳۷۰.
- فهرس المخطوطات الفارسیه التی
تقتنیها دارالکتب حتی عام ۱۱۹۶۳ م القاهره، مطبعه دارالکتب ۱۹۶۶.
- - لغت فرس،
تصحیح عباس اقبال آشتیانی، تهران چاپخانه مجلس ۱۳۱۹.
- معجم البلدان، الحموی،
دار احیاء التراث العربی، بیروت ۱۹۷۹.
ب: سایتها و وبلاگهای اینترنتی
هویت
اقوام فعلی ساکن در ایران، ناصر
پورپیرار:
http://www.igtae۱.blogfa.com/post-۷.aspx
هویت بازیافته تُرکانِ ایران
+0 به یه ن
در شرایط متحول شونده مدنیت امروز، ترکهای ایران در سودای رسمیت زبان خود و در باززایی هویت تاریخی و فرهنگی هستند که دگردیسیهای زمانه، آنها را به پستوی اذهان رانده و در بازیهای سیاسی و سرزمینی به خفا برده است؛ هویتی در امتداد تاریخ و فرهنگی در استمرار زیستی اینک با تجدید مطلعی که حقوق طبیعی انسانها را به رسمیت شناخته و کرامت انسانی را در ارزشگذاری دوباره ارزشها به محور همزیستی اقلیمی و فرهنگی کشانده است، ترکهای ایرانی را به تکاپو واداشته تا داشتههای خویش را به سنجه گرفته و در ضیافت جهانی مدرنیته، حضوری فعال و شادخوارانه ارائه کنند.
بی تردید هویت بازیافته ترکان ایرانی فراتر از بازیهای سیاسی و در گیرودار حقیقت انسانی قرار دارد و بسی گستردهتر از تحمیلهای روزمرّه، به نهادینه ساختن زبان ترکی، شناخت فرهنگی و ثبت ادبیات و هنر ترکی نظر دارد؛ طرفه آن که در جهان روادار مبتنی بر حقوق بشر و احترام به اقوام و ملل، در انتخاب سبک شخصی زندگی و آزادی اختیار باور و اندیشه، پدیداری باززایی هویت به حاشیه رانده شده و خوانده شده به اقلیت ترکان ایرانی، از لوازم و الزامات مدرناندیشی و کنشگری حقوقی بوده و حلقهای از مدرنیته ناتمام ایرانزمین و ترکان ایرانی به شمار میرود.
بیتردید هر پروژهای در فرایند مدرنیزاسیون و استناد به بنیادهای دانایی آن در رواداری و حقوق بشر، بی توجه به حقانیت هویت بازیافته ترکان ایران و باززایی آن در پاسخگویی به نیازهای مردمان ترک، ناتمام بوده و رکنی از لایههای مدنیت نوین را تهی خواهد گرداند؛ از سویی به بازیچه گرفتن حقیقت ترکی و استفاده ابزاری از مطالبات هویتی، کجراههای در مدرنگرایی بوده و راه به جایی نمیبرد؛ از سوی دیگر وادادگی به روایتهای رسمی و تسلیم در برابر دوران سپری شده ملتگرایی که حقیقت تاریخی و فرهنگی هویت ترکان ایرانی را به نام اقلیت قومی و به اسم جداییخواهانه، به سکوت میکشاند، کجفهمی است که با پایان فراروایتهای وانموده، حیات آن به سر آمده است. اختراع «آذری بودن»، «اقلیت قومی»، «محدودیت زبانی» و… ترفندهایی هستند که ریشه در پانگرایی ایرانیست- ترکیست (تمامیت خواهی- الحاق گرایی) غیرحقوقی و جنجالهای سیاسیکاری داشته و به دور از دانایی تاریخی و حقیقت هویتی سیر میکنند.
هویت بازیافته ترکان ایران از پیوند خاطره فردی و حقیقت آن ناشی میشود؛ پیوندی که تاریخ را به امروز میکشاند و دنیایی چندگانه و زیباییشناختی را در حضور زبان ترکی، اسطورههای تراژیک و حماسی آن، رقص و موسیقی، سوگ و رنج انسانی را در فرهنگ و ادب ترکی، به دیده احترام مینگرد.
هویت برساختهای از بود و نمود آدمی در آگاهی به خودیت خویش است؛ طرح مساله هویت تُرکان ایران و خودآگاهی تاریخی- فرهنگی به آن، سخنی پدیدارشناختی و فراتر از جنجالهای سیاسی و احساسات قومی است؛ سخنی از حقیقتی زنده و تاریخمند و در برآمدی از پذیرش آن در گستره فرهنگی و اجتماعی ایران زمین به زمانه دگردیسی ذهنی و فکری.
در واقع با خروج از سنّت فرهنگی و الگوهای دانایی قدمایی، سخن هویت و بحرانهای آن (خودآگاهی) موضوعیت پیدا میکند. چرا که آدمی تا در همان هویت زندگی میکند و حامل امانت خاطره قومی خویش است، نمیتواند هویت را به پرسش بگیرد و مسائل و مفاهیم آن را مطرح کند.
هویت(identity) در واژهشناسی به معنای الف) همسانی و یکنواختی، و ب) تمایزی با لحاظ تداوم زمانیاست. همین مشخصهها و دگردیسی که در هویت زمانه مدرن پدید آمدهاند، معنای سنّتی و ازلی و ابدی هویت را با تکثیر آن به زمینههای چندگانه، به پرسشهای جدی در ساحتهای وجودیـ معرفتیـ اجتماعی و اخلاقی گرفتار کردهاند؛ هویت در دنیای سنّتی مفهومی از پیش داده شده و در میان مقولات متافیزیکی فهمیده میشد که از گزند تغییرات زمانه در امان بود، پیش از وجود انسان در نهاد آدمی به ودیعه گذاشته شده و تا ابد و حتی بعد از اتمام حیات جسمانی انسان و مرگ او از یک معنای دائمی برخوردار بود.
هویت در زمانه مدرنیته جهانی شده متاثر از تحقیقات علمی و زمینههای اجتماعی تعریف میشود و بر اختراعی بودن آن بیش از هر مفهوم و مقولهای تاکید میشود. از دیدگاه مدرنیته، مؤلفههای هویت عبارتند از: ۱) گشودگی. ۲) تفکیکشده. ۳) اندیشنده. ۴) فردیتیافته. با فرهنگ جهانی شده مدرنیته است که هویت نقشی دیگر مییابد. «در بافت اجتماعی ماقبل جدید، سنت نقشی اساسی در پیوند بین کنشو چارچوبهای وجودی ایفا میکند. سنت وسیله معینی برای سازماندهی زندگی اجتماعی ارائه میدهد که چرخدندههای آن به طرزی خاص با احکام و فریضههای وجودی درگیر میشوند. سنت، قبل از هر چیز، زمان را چنان تنظیم میکند که گشادگی افق ممکنات آینده حتیالمقدور محدود گردد. در تمام فرهنگها، حتی در سنتیترین آنها، مردم آینده، حال و گذشته را از هم تمیز میدهند، و بر اساس ملاحظات آینده محتمل روندهای عملیاتی مختلف را با یک دیگر میسنجند. در جوامعی که روشهای عملیاتی سنتی حکمفرما است، گذشته طیف پهناوری از «روشهای مرسوم» را به آینده میکشاند. زمان تهی نیست، و نوعی «شیوه هستی» قاطع و بیچونو چرا آینده را به گذشته متصل میسازد. افزون بر این، سنت مفهوم خاصی از استواری و قوام امور را به وجود میآورد که به طور معمول عناصر شناختی و اخلاقی را درهم میآمیزد. دنیا چنین است که هست، چون عملاً همان طور است که باید باشد. البته، در بسیاری از فرهنگهای سنتی، و عملاً در همه نظامهای مذهبی عقلایی، مفاهیم وجودی صریح یافت میشود ـ هر چند ممکناست اینگونه مفاهیم با برقراری روشهای اجرایی سنتی در تعارض کامل باشند.»
در واقع، جهان پیشین هویت را در پیوند با باورها، انگارهها، وقایع و حوادث میفهمید و لایههای آن را از یک سو به آموزههای متافیزیکی میکشاند و از سوی دیگر در کنشها و ایدههای عینی میفهمید؛ هویت جدید که حاصل معناسازی در فرایند فرهنگیاست، در چندین صورت فرصت بروز یافته است: هویت اجتماعی که شامل حضور خویشتن در میان افراد دیگر است و ناظر بر چگونگی روابط بین شهروندان است؛ تطابق خود با دیگران، درونی کردن هنجارهای جمعی و کنشهایی که در جامعه به منصه ظهور میرسند، نشانگر هویت اجتماعی هستند. بنابراین «موجود اجتماعی، همانند موجودی فردی خود محیط سازمان دهنده است.»
بر اساس پدیدارشناسی، هویت تاریخی نیز ناظر به کنشها و کارکردهایی است که انسان در طول چندینهزار سال از خود بروز داده و دورانهای متفاوتی از هم در جهت گسترش ذهنیت خود به وجود آورده است؛ رویدادها، ایدهها، اسطورهها و باورها را میتوان سازنده هویت تاریخی دانست.
از این دیدگاه میتوان از هویت قومی سخن گفت که با ورود به عصر جهانی شدن و گسترش روابط بین فرهنگی، به عرصه آمده و از قومیت فراموش شده و به عقب راندهشدهای حمایت میکند که با سیطره مدرنیته کلاسیک و غرب گرایی مفرط به محاق فراموشی سپرده شده بود.
از این دیدگاه است که به تعریف و حضور هویت ترکان ایران اشاره کردم. بر پایه آن میتوان به نقش فعال ترکان در تاریخ ایران پرداخت؛ از هنر و ادبیاتشان نوشت. به تحلیل سیاست و حکومت تُرکان رسید و از فرهنگسازیشان روایت کرد. نادیده گرفتن تُرکان در تاریخ ایران، حاصلی از نگره سنتی و الحاقگرایی است که بر ذهن و زبان بخش عمدهای نخبگان فرهنگی و کوشندگان ادب و هنر چیره شده و اقتدار سخن ایران زمین را در شکل تمامیتخواهی آن پدیدار ساخته است.
امپراتوری غزنویان دولت بزرگ تركان ایران
+0 به یه ندورنانیوز- سرویس تاریخی و فرهنگی: امپراتوری غزنویان، وسیع ترین امپراتوری شرق دنیای اسلامی است. اطلاعات وسیعی در باره ی این امپراتوری به زبان های عربی، فارسی و تركی كه در همان زمان حكومت آنان نوشته شده باشد وجود دارد. البته باید اضافه كرد كه متاسفانه بعد از روی كار آمدن سلسله ی پهلوی در ایران، جهت گیری خاصی صورت گرفت و همه ی حقایق را به نفع شوونیزم وارونه نشان دادند. این حركت غلط تا امروز هم تداوم یافته است. نه تنها غزنویان، بلكه مجموعه ی تركان را با عناوینی چون غلامان ترك و…-در ترجمه ها، بررسی ها و اصولا در همه ی موارد، روبرو ساخته و ضمن وارونه نشان دادن حقایق، نفرت خود را نشان داده اند.
البته اروپا از ۵ قرن پیش دست به چنین كینه توزی ها زده است، اروپا حق دارد!؟ چرا كه اروپا سه بار شمشیر تركان را بر بالای سر خویش احساس كرده است: اولین بار در سال ۱۷۰ پیش از میلاد مته خان توانست تا قلب اروپا را به تسخیر درآورد؛ در قرن چهارم میلادی آتیلا دوباره امپراتوری خود را تا اروپا گسترش داد و سومین بار هم سلطان محمد فاتح توانست پایتخت رم را تسخیر و تمام ممالك شرق اروپا و شاخ آفریقا را در دست بگیرد.
لذا اروپا سه بار طعم تلخ شكست در برابر تركان را تجربه كرده است و آخرین بار كار به جایی رسید كه در كلیسا نشستند و دعا خواندند تا خداوند شر تركان را از سرشان رفع كند و هنر گوتیك تمام توان خود را در این جنگ مقدس! به كار گرفت. اروپا همواره در مقابله با اسلام، با پرچمدار آن – تركان روبرو گشته است و جنگهای ۱۸۰ ساله صلیبی با شكست اروپا به اتمام رسید. اما به تدریج این جنگ مقدس جای خود را به صلح مقدس داد و آن، زمانی بود كه كتابها و كتیبه های تركی یكی بعد از دیگری از دل خاك بیرون می آمد و گنجینه های بزرگی چون كتیبه های اورخون، یئنی سئی، بالاخره دومین گنجینه ی طلا و جواهرات تاریخ جهان از دل خاكهای اولان باتور بیرون آمد و ارزشمندتر از این همه طلا و جواهرات، یك سینی نقره ای در ابعاد كوچك ۶۰* ۳۰ سانتیمتر بود كه با الفبای گؤگ تورك و مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش و متنی كه از مرگ یك شاهزاده ی ترك در ۲۵۰۰ پیش خبر می داد. جالبتر آنكه الفبای این سینی و متن توركی، با الفبای كتیبه های ۳۷ گانه ی اورخون و یئنی سئی كه بعد از روی كار آمدن بومین خاقان (در سال ۵۵۲ میلادی) نوشته شده، یكی بود.
به عبارت دیگر خط ملی توركان كه حداقل هزار سال پاییده بود همین خط گؤگ تورك می شد. این كشف بزرگ در سال ۱۹۷۵ رخ داد. اگر در طی سده های ۱۸ و ۱۹ با كشف كتاب های عظیم “دیوان لغات التورك” و “قوتادقو بیلیك” كه در زمان نزدیك به هم – سال های ۴۶۷ و ۴۶۶ هجری / ۱۰۶۹- ۱۰۷۶ میلادی نوشته شده اند- اروپائیان به خود آمده و از شدت ترك ستیزی كاسته بودند با این كشفیات تازه به سوی صلح مقدس كشیده شدند. و این در حالیست كه شونیستهای آریامهری هنوز بر طبل ترك ستیزی می كوبند. (از رابطه ی شوونیزم با صهیونیزم و امپریالیزم قبلا سخن گفته ام.)
كتاب های فراوانی به زبان های عربی، فارسی و توركی در طول قرن های چهارم و پنجم هجری و قرن های بعدی در باره ی غزنویان نوشته شده اند كه از مهمترین آنها می توان به كتاب های زین الاخبار، تاریخ الیمینی، تاریخ بیهقی، سلجوقنامه ها، تاریخ گزیده، مجمع التواریخ، راحه الصدور و آیه السرور، آداب الملوك، سیاست نامه و … نام برد. در میان این كتابها، كتابی مهمتر نام برده اند كه به گفته ی كلیفورد ادموند باسورث اكتفا می كنیم. وی با صراحت می نویسد: “منافع فراوان به یك سو، كشف كتاب عظیم “دیوان لغات التورك” محمود كاشغری نوشته شده به سال ۴۶۶ ق / ۱۰۷۴ م خود گنجینه ای ارزشمند است و با انتشار آن، از این كان سرشار خبر همگان بهره برده اند”[۱]. این كتاب، علاوه بر آنكه نخستین فرهنگ واژگان تركی به عربی است، اطلاعات بسیار موثقی را در مورد زبان، ادبیات، فرهنگ و ساختار تشكیلاتی تركان ارائه داده است.
هرچند كه این نویسنده، دارای دیدگاههای ترك ستیزانه است، با این حال بسیاری از واقعیات تاریخی را منكر نگشته و آب پاك روی دست شوونیست های وطنی ریخته است. آنچه از این كتاب درمی یابیم، دسترسی وی به كتب تاریخی قدیمی، همچنین استفاده از دیدگاه های محققان غربی در این باب است. در مقالات پیشین، در باره ی اشكانیان، كوشانیان، خزرها و گؤگ توركها كه همگی امپراتوری های عظیم تركان بوده اند سخن راندیم و گفتیم كه در این سرزمینهای گسترده از آسیای میانه تا آناتولی، تركان اسكان داشته و مردم بومی این سرزمینها بوده اند. از محققان در باره ی تركان، ماركوارت تمامی این مناطق را از آن تركان دانسته و از غلبه ی خصوصیات نژادی تركان در این مناطق سخن رانده است.[۲] باسورت هم با آن كه در گفته های ماركوارت تردید دارد با این حال، می نویسد: “معذلك بی گمان اقوام ترك در دوره های پیش از غزنویان در این نواحی اسكان داشته اند”. نویسندگان عرب و عجم – اصطخری، ابن خرداد، ابن خلگان، بلاذری، ابن حوقل، یاقوت حموی و دیگران از اسكان تركان و داشتن زمین و عمارات، هیات ظاهری و حفظ زبان تركی سخن رانده اند. پیش از آنكه وارد تاریخ غزنویان شویم لازم می دانم در باره ی “غلام” و “غلامان ترك” سخن گویم. متاسفانه تمام تواریخی كه در باره ی غزنویان و سلجوقیان به فارسی نوشته شده است، همواره آنان را غلامان ترك نامیده، بسیاری از حقایق را نادیده گرفته اند و بنای تحریف را به اندازه ای محكم كرده اند كه حتی كتابهای درسی نیز پر از چنین تحریفات است. به طوری كه گویا سلجوقیان و غزنویان غلام بوده اند و از بردگی و نوكری به سلطنت رسیده اند؟! نخست آنكه در ترجمه كتب قدیمی مانند تاریخ طبری عبارت “جیش الترك” و جند الترك” به تحریف و غلط “غلامان ترك” ترجمه شده است و مترجم محترم بیش از ۵۰۰ تحریف در این ترجمه به انجام رسانده است. مسلما روزی پاسخ این بی حرمتی ها داده خواهد شد. فعلا به وفاداری آنان در امانت داری تردیدها به یقین تبدیل گشته است..
غلام به معنی نوجوان زیبا(غلمان بهشتی نیز از این كلمه آمده است)، پسر خردسال، مرد میانسال، شاگرد تربیت بیافته و در نهایت در افواه عمومی برده ی زرخرید می باشد. این واژه در قرآن هم آمده است كه به معنای جوانان بهشتی ، اهل جنت، همچنین چهره ی نورانی و زیبا و تعریفی برای مومنان و ابرار و اهل تقوا آمده است. اما در سیاست و در تاریخ اصولا غلام به معنای مطیع و تحت فرمان می باشد، به طوری كه صاحب ملك و ثروت فراوانی را می بینیم كه در مقابل سلطان، خود را غلام حلقه به گوش می خواند؛ یعنی مطیع اوست، فرمانبردار اوست و نه نوكر و برده!؟ ترجمه ی تركی غلام نیز “قول” می باشد كه در اسیامی مردم نیز به صورت غلامعلی، غلامحسین و غیره آمده و ارادت شخص را نسبت به ائمه نشان می دهد. قول و غلام در كل تاریخ آذربایجان و ایران، به معنای كارگزار دربار آمده و از آن جمله “قوللار آغاسی” به معنای وزیر تشریفات بوده است و مقامی والا و رفیع در دربار بوده است. اما خیانت مورخان و تاریخ نویسان امروز دست به تاریخ برده و از این كلمه معانی غیر واقعی منظور داشته اند و كار را بدانجا كشانده اند كه در ترجمه از عربی نیز، تركیباتی چون جیش الترك و جند الترك را غلامان ترك ترجمه كرده اند. اگر غلام به معنی برده و نوكر بود آلپتگین چگونه غلامی است كه ثروت و املاكی به مراتب بیشتر از شاه سامانی داشته است؟ رقم بسیار ستغلات و اموالی داشته كه در خراسان و ماوئراالنهر شامل چند صد دیه، سرایها، باغها، كاروانسراها، حمام ها در شهرهای عمده ی آن زمان بوده است. عایدان این املاك و نیز یك میلیون گوسفند و صدهزار اسب و استر و اشتر دارایی او بوده است[۳] . او چگونه می توان نوكر و غلام به معنی نوكر و برده دانست كه ثروتش چند برابر شاهنشاه سامانی و شاه آل بویه و صفاری و غیره و غیره است؟ مگر چنین غلامانی نبودند كه بسیاری از شاهان را از تخت شاهی به زیر كشیدند؟ مگر احمد بن اسماعیل سامانی را در سال ۳۰۱ ق در سرای خود به قتل نرساندند؟ همین غلامان نبودند كه چندین خلیفه ی عباسی را از خلافت خلع كردند و یا در دربار خلافتش به زنجیر بستند و … دفاعی از چنین اموری نمی كنیم اما یقینا می دانیم كه معنی غلام آنگونه كه مورخین معاصر ایران از آن دریافت دارند غلط و مغرضانه است. متاسفانه كتاب های درسی نیز پر است از چنین عبارات، تا ۳۰ % از مردم ایران را مورد تحقیر و توهین قرار دهند. اگر چنین نیست می بایست در حداقل زمان نسبت به پاك كرده این لكه ی ننگ آریامهری گام بردارند! می دانیم كه جوانان و نوجوانان برومند و زیبارو را به دربار برده و سالها در تربیت و پرورش آنان صرف می كردند تا افرادی لایق و باكمالات باشند. غلامان، تربیت سختی می دیدند كه نظام الملك در نظام آرمانی خود برنامه ی ۷ ساله ای را برای تربیت غلامان ترسیم می كند. در كتاب قوتادقو بیلیك(علم سعادت) كه در همین زمان در دربار قاراخانیان نوشته شده است و نویسنده ی آن یوسف بالاساغونلو(خاص حاجب) بوده است اصول كشورداری و آداب الملوك را به تحریر كشیده است و به نظم آورده است). بسیاری از همین تربیت یافتگان امارت مناطق گسترده ای را در دست می گرفتند. آداب الملوك و سیاست نامه و قوتادقو بیلیك از كتابهایی هستند كه در تربیت این افراد نظر داده اند. اینك برگردیم به تاریخ غزنویان.
بر اساس تحقیقات بسیاری از پژوهندگان تاریخ غزنوی، تمامی سرزمین های ماوراالنهر و خراسان، زمانهای بسیار زودتر از این زمان، در دست تركان بوده است. آنان از سلطه ی كوشانیان، اشكانیان و هپتالیان یا همان هیاطله بر این سرزمین سخن رانده اند. ماركوارت این سرزمین ها را در اوایل ظهور اسلام سرزمین تركان می نامد؛ اصطخری نیز از تركان خلج نام می برد كه آداب تركی، هیات و زبان تركی را حفظ كرده و در این مناطق سكونت دارند. (قابل توجه نویسندگان كتاب های درسی – تركان، كوچ نشین و بیابان گرد نبوده اند و گر نه چگونه این همه املاك داشته اند؟) همو می نویسد كه سبكتگین نخستین فرماندهی بود كه همه ی تركان را متحد ساخت(باز توجه كنیم كه از مناطق خراسان سخن می راند و گرنه، قاراخانیان امپراتوری بزرگ خود را دارند و پیش از آنان خزران حكومت مناطق وسیعی را در دست داشته اند و تركان ساكنان اصلی این مرز و بومند). آلپ تگین فرمانده تركان بود كه همچون شاهی مستقل حكومت می كرد. قره تگین نیز در سال ۳۷۱ ق حكومت خود را تشكیل داد. آلپ تگین چنان قدرتمند بود كه امیرانی داشت و مناطقی را بدانان سپرده بود. یكی از این امیران بلكاتگین بود كه دست نشانده ی وی به شمار می آمد. مدتی نگذشت كه مردم اورا به عنوان فرمانده خویش برگزیدند. مورخان اذعان می كنند كه در سال ۳۵۵ق/۹۶۶م این امر صورت گرفت و گزینش او به حكومت غزنه بنا بر آرای عمومی تركان بوده است. وی ۱۰ سال حكومت كرد و بوری تگین بر جای او نشست. هرچند كه او برای حفظ حكومتش، خود را والی سامانیان می دانست اما، سبكتگین از طرف سامانیان امارت یافت و سبكتگین به غزنه آمد و توانست با اصلاحاتی كه در امور مالیاتی و تشكیلات اداری كرد دل مردمان را به دست آورد.
برخی از مورخان سعی كرده اند نسب سبكتگین را به ساسانیان پیوند دهند، در حالی كه می دانیم وی بر ترك بودن خود مباهات می كرد. وجهه ی سبكتگین در دوران حكومت بوری تگین و بلكاتگین رو به فزونی نهاد. اصلاحاتی هم كه در نظام اقطاع به وجود آورد و والیاتها را كاهش داد و به وضع سربازان رسیدگی نمود، به مرور نظر مردم به سوی او گرایش یافت. وی در سال ۳۸۴ق /۹۹۴م از طرف سامانیان لقب ناصرالدین و الدوله گرفت. پسر او محمود نیز لقب سیف الدوله یافت. سبكتگین در میان مردم ترك نفوذ فراوان یافت. با روی كار آمدن محمود، احترام وی رفته – رفته نسبت به سامانیان رو به كاهش نهاد و در سال ۳۹۲ق /۱۰۰۲م سكه به نام خود زد و سلسله ی غزنوی آغاز شد و خلافت عباسی نیز او را به رسمیت شناخت. امپراتوری غزنویان از هند تا آسیای صغیر توسعه یافته بود و حكومت غزنوی یكی از نیرومندترین امپراتوری های شرق به شمار می آید. اما یك نكته نیز وجود دارد و آن اینست كه به گفته ی پروفسور كؤپرولو مورخان خواسته اند با دید مورخان هند سلطان محمود غزنوی را به بررسی بنشینند و آنرا بر كل تركان تعمیم دهند و این نقیصه ای بس بزرگ می باشد.
فرهنگ و تمدن غزنوی
دوران حكومت غزنویان یكی از دورانهای طلایی فرهنگ و ادب ایران است. تاریخ به ما می گوید كه سلطان محمود با همراه شدنش پدرش در جنگها، جنبه های عملی تربیت نظامی را آموخته بود. سبكتگین تمام تجربیات و مهراتهای خود را به فرزندش انتقال داده بود. تعلیمات مدرسه ای را ابونصر حسین از پیشوایان مذهب حنفی بدو آموخته بود. محمود قرآن را از او آموخت و بعدها نیز از مشاوره ی او بهره ها برد[۴]. سلطان محمود زبان عربی را به خوبی می دانست[۵]. اطلاعش از زبان فارسی هم به اندازه ای بود كه با مشاوران فارس زبان خود سخن گوید و اشعار و مدایح شاعران را به خوبی دریابد. برخی از مورخان مانند عوفی، ادوارد براون و یان ریپكا كه با نظر منفی به سلطان محمود نگریسته اند از هوش سرشار و درك سریع او را انكار نمی كنند.
مسعود فرزند محمود نیز آموزش های نظامی و مدرسه ای را به كمال گذرانده بود. معلم وی ریحان خادم نام داشته كه اتابك می نامید[۶]. كلیموند می نویسد كه مسعود در فارسی نویسی صاحب سبك بود. او علاوه بر توقیع اسناد دیوان كه برای او مهیا می ساختند گاه خود نیز مطالبی با دست خود بر آن می افزود. او قادر بود مطالب عربی را بخواند و به عربی سخن گوید.[۷]مسعود در تمام جریانات فكری اسلامی ذهن گسترده ای داشت. او ادامه می دهد “بی گمان مسعود و پدرش زبان تركی – زبان اجدادی خود را حفظ كرده بودند و پیوسته با سربازان و فرماندهان نظامی به تركی سخن می گفتند”.[۸]
اگوست مولر، بارتولد، براون و ریپكا حمایت آنان از فرهنگ و ادبیات را ناشی از عشق بی غرضانه ندانسته اند. بیرونی دانشمند ترك زبان از حمایت بی دریخ غزنوی برخوردار بوده و “قانون مسعودی” را در نجوم به نام مسعو.د نوشته است. این شاه، زمینه نگارش كتاب تحقیق مااللهند را برای بیرونی فراهم آورده بود. در ارزیابی فرهنگ و خدمات فرهنگی این سلسله دو نظر متضاد وجود دارد. برخی نقش سلاطین غزنوی را در مقام حامی سخاوتمند هنرها و خالق فرهنگ اسلامی می دانند و برخی بر خلاف این نظرند. اما آنچه در اینجا برای ما مهم است فرهنگ تركی این امپراتوری می باشد. از یك سو می دانیم كه رقیب و همكیش این امپراتوی – قاراخانیان خود فرهنگ و ادبیاتی غنی به زبان توركی در دربار خود می آفریدند و نقطه مقابل آنان غزنویان بودند كه به جای پرداختن به زبان تركی، به زبان فارسی اهمیت دادند و این زبان را از آسیای مركزی تا آسیای صغیر توسعه دادند. اما، این گفته تماما صحیح نیست؛ زیرا بررسی كنندگان این عرصه نیز معتقدند كه اشعار و ادبیات شفاهی با حدت و شدت فراوان گسترش می یافت و به طور ملموس مورد حمایت دربار نیز بوده است. كلیمبورد نیز معترف است كه از اشعار و ادبیات تركی چیزی نمی دانیم، اما این ندانستن دلیلی بر عدم وجود آن نیست. استاد محمد تقی بهار در كتاب سبك شناسی می نویسد:”به شهادت بیتی از منوچهری:
براه تركی مانا كه خوبتر گویی
تو شعر تركی برخوان مرا و شعر غزی
به نظر می رسد كه در عصر اول غزنوی شعر توركی را می شناختند و در محافل ادبی می خواندند”.[۹] نه تنها صدها شاعر در دربار غزنوی گرد آمده بودند بلكه هنرمندان و صنعتگران نواحی نیز در دربار او جمع شده بودند. مورخان از وجود بیش از ۴۰۰ شاعر در دربارغزنویان سخن گفته اند. از جمله ی این شاعران می توان از منوچهری، فرخی، عنصری، عسجدی، فردوسی و دیگران نام برد. اكثر این شاعران مدیحه سرای سلطان محمود و سلطان مسعود بوده اند و این دو را به خاطر نسب تركی اشان ستوده اند. واژگان تركی در همین عصر به وفور وارد زبان فارسی گردید كه علاوه بر عناوین نظامی، بسیاری از كلمات را می توان در دیوان فارسی گویان این عصر یافت. غزنویان ادبیات را از عرب و معماری را از هند برگرفتند. بناهای غزنوی هنوز هم در اقصی نقاط دنیای اسلام پابرجا هستند. مقابر محمود و سبكتگین امروز هم موجودند. تندیس های فراوانی نیز در دهه های اخیر به دست آمده است و هنر پیكره سازی نیز رونق تمام داشته است. مورخان از رونق سوداگری و صنایع دستی نیز سخن رانده اند. كلیموند از وجود سوداگران و پیشه وران ترك در بغداد و دیگر شهرهای بزرگ سخن می گوید. توماس از سكه های غزنوی می نویسد و بدین نتیجه می رسد كه سكه های غزنوی سنگین تر از سكه های سامانی است. وزن سكه های سامانی ۴۵ گندم بیشتر نبوده ، در حالی كه سكه های غزنوی بین ۵۰ الی ۵۵ گندم بوده اند.
ابن فضلان از قمها[۱۰] یا گامها و شمنان نام می برد كه سازی در دست داشته اند. می دانیم كه گام در آذربایجان همان اوزان یا آشیقها هستند كه به آفرینش ادبی به صورت شفاهی و زبان به زبان می پرداخته اند. مورخان از احترامی كه طبیبان در بین غزنویان داشته اند نیز نوشته اند. روایات باستانی ترك – از اوغوز و یافث كه فرزند نوح و پیغمبر بود بر سر زبان ها بوده است[۱۱]. در این روایت ترك، غز نوه ی یافث دارای تعویذ حجرالصواعق بود كه می توانست از طریق كنترل عناصر طبیعی، پیروزی در جنگ را نصیب خود كند[۱۲]. در هر صورت با وجود توسعه ی زبان و ادبیات فارسی، ادبیات تركی نیز گسترش قابل توجهی یافته بود كه متاسفانه ادیبان ایران بدان بی توجه بوده اند. كلیمبورد معتقد است كه غزنویان در مقایسه با دیگر اقوام ترك نظیر خزران و قرلقان كه هسته ی مركزی اتحادیه ی قاراخانیان را تشكیل داده بودند از پیشرفت كمتری برخوردار بوده اند[۱۳]
منابع:
[۱] كلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان، ترجمه: حسن انوشه، تهران، انتشارات امیركبیر، ۱۳۶۲، ص۲۱٫
[۵] تاریخ غزنویان، همان، ص۱۲۹٫
[۹] ملك الشعرای بهار، سبك شناسی، تهران، ۱۳۳۷، ص۱۳۴٫
دیوان منوچهری، ویرایش دكتر محمد دبیر سیاقی، ص۱۶۸٫
حدودالعالم، ویرایش سید جلال الدین طهرانی، ص۵۴٫ / مجمل التواریخ، ص۱۰۲٫[۱۲]
نویسنده: دكتر محمد رضا باغبان كریمی
نژادپرستی درباستان شناسی ایران و كتمان حقایق اشكار
+0 به یه نشاه بالدار وشاه شاخ دار یكی ازاساطیر ونمادهای سلطنت در تمدن اكد و اشور بود ونگاره واقهع در مكان به اصطلاح پاسارگاد مربوط بهتمدن بین النهرینی واشوری است ونیز در این نگار تاثیر تمدن بزرگ مصر نیز اشكار است دو مار برروی تاج این پادشاهان قرار دارد مار برتاج كه نماد مصریان بوده است حكایت از تاثیر تمدن مصر بربین النهرین وایران است ازطرفی تاثیر شدید مصریان بر هیتتیت ها نمایان است این تاثیر از تمدن هیتی برتمدن هوری وارارتو وارد شده وسپس حكایات وافسانه ها واساطیر مصری بر تمدن ایران تاثیر گذاشته ضحاك مار به دوش تمثیلی ازتمدن مصر ونفوذ این تمدن حتی در شاهنامه است
در مورد تاج مصری......... هارپوكراتس ( خدای سكوت) فرزند اوزیریس
بانبد( داور مبارزه بین ست و هروس)
ایزیس واوزیریس خدایان مصری
فرضیات خنده دار برای تطبیق شاهنامه با تاریخ ایران كتابی كه اسطوره ای هندی وبین النهرینی وتركی رابا هم امیخته نمی تواند سند تاریخی باشد
پرچم كوروش واقعیت یا داستان خیالی دیگری؟
تو تمام تمدن ها این علامت هست و نشان شیطان (حارث) یا هوروس خدای خورشید یا هورشید (اهورا) هست
زبـان تـركـی در دربـار صـفـویـۀ ایـران تورخان گنجه ای
+0 به یه ناهمیت زبان تركی در ایران در قرون گذشته از دید مورخین، سیاحان و دیپلماتهای خارجی
+0 به یه نپادشاهان ترك در طول حكومت هزار ساله شان بعد از حاكمیت اسلام, بیشترین خدمت را به زبان فارسی كرده اند, زبان تركی هم بدون تشویق پادشاهان و با قدرت ذاتی خود به شكوفایی ادامه می داد و این زبان در مكتب خانه ها در كنار زبان عربی تعلیم داده می شد. اولیاء چلبی سیّاح نامدار ترك اهل آناتولی كه در سال ۱۰۵۰ هجری از تبریز دیدن كرده در مورد مدارس این شهر می نویسد:
تبریز چندین مدرسه دارد كه علوم مختلف در آنها تدریس می شود. تعداد این مدارس ۴۷ میباشد كه همه مهم و مورد استفاده می باشند. این مدارس برای بزرگسالان بوده و دانشمندان مشهوری در آن تدریس می كنند. به عقیده اولیاء از همه مهمتر مدرسه «شاه جهان» می باشد كه علاوه بر قرآن سخنان حضرت علی(ع) (نهج البلاغه) نیز در آن تدریس می شود. [۲]
وی میافزید: در تبریز علاوه بر این مدارس, ۶۰۰ مدرسه نیز برای كودكان موجود است كه مردم این شهر آنرا مكتب می گویند. سپس اولیاء, تعدادی از مكتبهای مشهور شهر چون مكتب شیخ حسن, مكتب حسن میمندی, مكتب تقی خان, مكتب سلطان حسن, مكتب سلطان یعقوب و غیره نام برده می گوید در این مدارس سالیانه به شاگردان لباس داده می شود.
وی در مورد زبان مردم تبریز می گوید: مردم این شهر به لهجة بخصوصی صحبت می كنند. سپس نمونهای از جملات زبانشان داده میگوید: مثلاً می گویند «هله تانیمهمیشم»[۳] یعنی (هنوز نشناخته ام).
این جملات نشان می دهد كه مردم تبریز به تركی صحبت می كردند ولی چون تركی آذربایجانی اندكی با تركی استانبولی فرق داشته و در لهجة تركی استانبولی به جای «تانیمامیشام», «تانیمادیم» گفته می شود اولیاء آن را «لهجة مخصوص» گفته كه تفاوت لهجة تركی آذربایجانی با استانبولی را نشان می دهد.
پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی كه در دورة صفویه به اصفهان سفر كرده در نامه ای كه از اصفهان به دوستش «ماریو اسكیپانو» در تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۶۱۷ نوشته چنین می گوید:
«در ایران عموماً بیشتر به تركی سخن گفته می شود تا فارسی, مخصوصاً در دربار و بین بزرگان رجال. . . غلامان شاه هم كه از اقوام مختلف اند بیشتر به تركی سخن می گویند و فارسی نمی دانند. از این رو نه تنها امرا در امور مربوط به قشون بلكه خود شاه هم كه بیشتر اوقاتش را در میان آنان بسر می برد, برای تفهیم مطالب خود به تركی سخن می گوید. و در نتیجه این زبان در تمام دربار و بین زنان و دیگران رواج یافته است.».[۴] و وی ادامه می دهد كه زبان تركی در میان طبقات آنچنان معمول بوده كه میتوان گفت زبان عامه بوده است.
پیترو دلاواله جریان نخستین دیدارش را با شاه چنین توصیف می كند. «شاه از كسانی كه نزدیكش ایستاده بودند پرسید كه آیا من تركی می دانم یا نه. و چون من تمام روز را با ایشان به تركی سخن گفته بودم, جواب مثبت شنید, پس بار دیگر رو به من كرد و تبسم كنان چنانكه رسم ایرانیان است به تركی گفت: خوش گلدی, صفا گلدی».
نیز دربارة یك سخنرانی شاه عباس چنین می گوید:
شاه عباس در جواب برخاست و به زبان تركی نطق فصیحی ایراد كرد…»[۵].
وی در نامة دیگری كه در اوایل ماه مه (مئی) ۱۶۱۸ نوشته است, دربارة ملاقات و گفتگوی خود با شاه مینویسد: «پس از آنكه شاه دستور نشستن داد, به زبان تركی از علت آمدنم به آن نواحی و . . . بر مطالب استفسار كرد. من بطور خلاصه و به نحوی كه برایم مقدور بود جواب گفتم.»[۶] این مؤلف كه در طول اقامت خود در ایران حتی یك شعر تركی هم گفته است[۷] در سال ۱۶۲۰ كتابی دربارة دستور زبان تركی تألیف كرده و در مقدمة آن دربارة اهمیت و فواید فراگیری زبان تركی به مناسبت قدرت امپراطوری عثمانی در اروپا, آسیا, آفریقا, و حكومت قزلباش ها در ایران و سایر اقوام ترك در آسیای میانه, مطالب جالبی آورده است.[۸]
یكی دیگر از اروپائیانی كه به دربار صفویان راه یافته, آدام اولئاریوس آلمانی است كه از طرف دربار فردریك فن هلشتاین به عنوان منشی سفارت به روسیه و ایران فرستاده شده و از نوامبر ۱۶۳۶ تا فوریه ۱۶۳۸ در ایران مقیم بوده است. اولئاریوس در ضمن توصیف ضیافتی كه شاه صفی برای سفرا داده بود, می گوید: «وقتی ضیافت تمام شد, ایشیك آقاسی باشی, به تركی فریاد زد:
سوفره حقّینه, شاه دولتینه, غازیلر قوتینه, آللاه دییلوم آللاه آللاه, و حاضران كلمات آللاه آللاه را تكرار كردند.»[۹]
«همین مؤلف می گوید: ایرانیان غیر از زبان خود, خصوصاً در ولایات شیروان و آذربایجان و عراق [عراق عجم, اراك امروزی و مناطق مركزی ایران تا اصفهان] و بغداد و ایروان, به كودكان تركی هم یاد می دهند. همو می نویسد زبان تركی بقدری در دربار اصفهان اهمیت دارد كه آنجا بندرت یك كلمه فارسی به گوش می خورد.[۱۰] همین مؤلف باز می گوید كه ایرانیان آثار شعری خوبی به تركی و فارسی دارند و اسامی شعرایی از قبیل نسیمی, نوایی و فضولی را در ردیف فردوسی و حافظ و سعدی می آورد.»[۱۱] وی می گوید كه فارسها با شور و شوق زیادی تركی یاد می گیرند.
شوالیه ژان شاردن كه مدت یازده سال (۱۶۷۱-۷۷و ۱۶۶۴-۷۰) در ایران بوده می نویسد:
از اَبهَر به بعد است كه زبان فارسی به گوش می خورد در حالی كه تا آنجا عموماً زبان تركی است. ولی این تركی با زبانی كه در تركیه به آن تكلم می كنند اندكی فرق دارد.[۱۲] همین مؤلف در فصلی كه راجع به زبانها در سفرنامهاش دارد, دربارة تركی می گوید:
«تركی زبان قشون و دربار است, و زنان و مردان منحصراً به تركی سخن می گویند, خصوصاً در خانواده های اشرافی. علت این امر آن است كه خاندان (صفوی) از مناطق ترك زبان و از میان تركمانان كه زبان مادریشان تركی است برخاسته اند.».[۱۳]
«سانسون» كه به نمایندگی از طرف پاپ به سال ۱۶۸۳ به ایران آمده و سه سال در اصفهان مقیم بوده است, ضمن بحث از اعتقاد ایرانیان به قدرت معنوی شاه و منزه بودن وی از معاصی می گوید: آنان در ضمن هر صحبتی عبارت «قوربان اولیم, دین ایمانوم پادشاه, باشینكا دونیم»[۱۴] را بكار می برند.
«رافائل دومان» رئیس هیئت كبوشین در اصفهان كه به سال ۱۶۴۴ به ایران آمده و همانجا در گذشته است, در كتاب «وضع ایران در ۱۶۶۰» ضمن اشاره به این كه فارسی زبانی است كه در ایران مردم عامی به آن صحبت می كنند و تركی زبانی است كه در دربار رواج دارد, شرح مختصری راجع به ساختمان این دو زبان می دهد. وی كه حُسن زبانهای یونانی و لاتینی را ناشی از فراوانی تصریف های مختلف و اهمیت خاص هریك از آنها می داند, می نویسد: «تركی از این بابت, هیچ كمتر از آن زبان ها نیست. وانگهی تركی آن همه صرف بی قاعده و اختلاف و تنوع در تصریف افعال و اسامی هم ندارد, بلكه قواعد آن همه یكسان است.»[۱۵]
این مؤلف در سال ۱۶۸۴ رسالهای راجع به دستور زبان تركی به لاتینی نوشته است كه با وجود اختصار, از لحاظ نشان دادن بعضی از خصوصیات زبان تركی این دوره مهم است.
«انگلبرت كمپفر» آلمانی كه به سال ۱۶۸۴ همراه هیأتی باسفیر سوئد به ایران آمده و سمت منشیگری و طبابت داشته است, راجع به تركی می نویسد: «زبان تركی دربار بیشتر زبان مادری خاندان سلطنت است تا مردم عادی. . . سخن گفتن به این زبان از طریق دربار در میان خانوادههای اعیان و اشراف به قدری گسترش یافته است كه اكنون ندانستن آن برای كسی كه از امتیازی برخوردار باشد, اسباب شرمندگی است.»[۱۶]
از همین دوره یك لغتنامه سه زبانه (ایتالیایی- تركی- فارسی) در دست است كه در حوزه راهبان كرملی در اصفهان تألیف شده است و نشان می دهد كه تركی تا چه حد برای تبلیغات دینی نیز مهم بوده است.[۱۷]
محمد طاهر وحید در ضمن وقایع سال ۱۰۷۰ [هـ ق] سلطنت شاه عباس ثانی می نویسد:
«چون درویش مصطفی ارادة مراجعت به وطن مالوف (الكاء روم) داشت. رقم اشرف به خط مبارك به اسم حاجی منوچهرخان بیگلر بیگی شیروان. . . در سلك تحریر بل سمط اعجاز كشیدند.». و سواد امان نامه را كه به تركی است نقل میكند. متن امان نامه به زبان تركی از سوی «شاه عباس دوم صفوی» به منوچهرخان بیگلربیگی شیروان:
«اخلاص طریقتینده راسخ العقیده, شجاعت و مبارزت یولوندا پسندیده حاجی منوچهرخان توجه و عنایتیم طرفینه نهایت سیز بیلیب, اؤزونو اكثر خاطیریمده بیله سن!
خصوصاً بعضی فصرنلو (؟) مجلیسلرده انشااللاه یاخشی وجهیله حضوروموزا یئتمك میسّر اولا!
آیینة ضمیر ائمه معصومین علیهم السلام مهریندن مصّفی, درویش مصطفی یولداشی بیرله [ایله], شیروان سمتیندن اؤز ولایتینه گئتمك اراده سی وار. مهربانلیق لازیمه سین یئره گتیریب روانه ائدهسن»[۱۸].
زبان و سبك ساده و بی تكلف این امان نامه نمونه احكام و فرامینی است كه [به] تركی در دورة شاه اسماعیل و شاه طهماسب صادر می شده است. این زبان حد وسطی است میان زبان گفتار و گفتگوی روزمره و زبان مطنطن و پرتكلفی كه در مكاتبات و مراسلات رسمی بین ایران و اروپا از دورة شاه عباس اوّل به بعد, به تقلید از منشیان عثمانی رواج داشته است. به عنوان مثال میتوان به عناوین دو نامه زیر اشاره كرد:
نامه شاه صفی به فردیناند ثانی امپراتور اتریش و پادشاه مجارستان و نامه شاه سلطان حسین به فردریك اكسدوس (اوگوست) دوك ساكسونی و پادشاه لهستان.».[۱۹]
«در دربار صفویه منصب ملك الشعرایی مقامی رسمی بود و «خدمت او [ملك الشعرا] این كه, هر سال كه تحویل آفتاب به حمل می شود, باید بیشتر قصیدهای در مدح و ثنای پادشاه یا در تعریف بهار گفته باشد, و آن روز كه عید نوروز است بیاورد و در مجلس عام, در خدمت اقدس بخواند, و به جهت ابنیه و عمارت پادشاهی كه تازه احداث میشود تاریخی بگوید و مثنوی و قصیده كه در هر باب امر اشرف صادر شود در سلك نظم كشیده رساند.».[۲۰]
در دیوان «تأثیر تبریزی» كه مدتی از مستوفیان دربار بود, غیر از غزلیات تركی, شعرهایی از قصیده مثنوی و غیره به تركی هست. از عناوین منظومه هایی كه تقدیم شده است پیداست كه در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین وظیفه ملك الشعرایی به زبان تركی را هم عملاً این شاعر به عهده داشته است.[۲۱]
…………………………………..
روند تعلیم و تدریس عربی, تركی و فارسی در كنار هم در ایران ادامه داشت تا اینكه در زمان رضاخان دستور جلوگیری از تدریس و یادگیری زبان تركی داده شد و دشمنی با زبان و فرهنگ غنی تركی در رأس برنامه های تخریباتی رضاخان و جانشین وی قرار گرفت !
امروزه نیز پان فارسیست ها به جای تشكر از سلاطین گذشته ترك كه توسعه دهندگان زبان فارسی بودند همواره با آنها و با همة تركان دشمنی می ورزند ! علت این دشمنی هم بیشتر از آنجا ناشی می شود كه در طول هزار سال, تركان در رأس حكومت های ایران بوده و پارسیان و تاجیكان بیشتر به عنوان منشیان و رعایا در خدمت آنان بوده اند؛ این عوامل باعث احساس حقارت در ناسیونالیست های افراطی شده, پس از حاكمیت خانواده پهلوی بر ایران كه خود را منتسب به پارسیان می كرد در پی تلافی این حقارت هزارساله بر آمدند !
دربارة این حسّ حقارت به متنی كه در مجلة «نگاه نو» در سال ۱۳۷۰ چاپ شده و این مجلّه به وسیله ناسیونالیست هایی چون كاوه بیات و همفكران وی منتشر میشد نظری می افكنیم:
«ملّت ایران طی حدود هزار سال از زمان غزنویان تا پایان قاجاریه زیر سلطه ایلات ترك قرار داشته است و چنان بوده كه در مدت طولانی این تسلط , از حداكثر حق و بختی كه گاه برخوردار می شده, شمشیر زنی در مقام سربازی ساده در خدمت سرداران ترك بوده است, حال لازم به یادآوری نیست كه چون همه املاك بزرگ همواره از سوی شاهان به صورت تیول و اقطاع در اختیار سرداران پیروزمند قرار می گرفت, یك ایرانی غیر ترك سهمی در این میان نمی توانست داشته باشد.».[۲۲]
علاوه بر مناسب حكومتی, تركان در امر تجارت نیز ابتكار عمل را در دست داشتند, آنها شركت هایی را بنام «اورتاق» با شركت شهزادگان تشكیل داده و از امكاناات دولتی استفاده می كردند.
تاجران ترك تمام اعتبارات تجاری را در اختیار داشتند.
«. . . . تجّار تات[۲۳] وقتی نمی توانستند قروض خود را به این شركتها بپردازند به اتفاق همسر و فرزندان به صورت غلام در می آمدند. تات ها را برای خدمت نظام قبول نمی كردند و در مواقعی هم كه سرباز می شدند با علامت مخصوص مشخص و تحقیرشان می كردند.».[۲۴]
همانطوری كه آمد, در طول حكومت هزار ساله تركان در ایران, پارسیان و تاجیكان كه در میان تركان به تاتها مشهور بودند بیشتر در كارهای خدماتی به كار گرفته می شدند, از كارهای مهم حكومتی كه بیشتر در اختیار آنان قرار می گرفت منشیگری و كارهای دیوانی بود كه گاهی از بین همین منشیان افرادی كه نظر سلطان را جلب می كردند به مقام وزارت و صدارت هم می رسیدند.
راجر سیوری در كتاب «دربارة صفویان» می گوید:
«عناصر ترك, یا درستتر تركمان, دولت صفوی طبعاً «اصحاب سیف» بودند؛ نخبگان جنگی قزلباشی كه صفویان را با شور جنگی هنگفتشان به قدرت رسانیده بودند از دید ایشان, تصدی مناسب اصلی دولت صفوی از جانب آنان, صرفاً پاداشی در خور در برابر خدماتشان به آرمان صفویان بود. عناصر تاجیك, یا ایرانی [فارس][۲۵] عموماً «اهل قلم» جامعة كهن اسلامی بودند. آنها متصدی مقامات اداری, و از تبار طویل آن مستخدمان كشوری ایرانی بودند كه تداوم و ثبات اداری را در عهد رشته ای از امرای . . . اعراب, تركان, مغولان, تاتارها و تركمانان را فراهم می ساختند. كشمكش میان این دو عنصر از این رو ناگزیر بود كه, چنانكه مینورسكی میگوید, قزلباشان با ایرانیان[۲۶] [پارسیان] پیشینة ملی مشتركی نداشتند. تركمانان [تركان] و ایرانیان [پارسیان] به سان روغن و آب, راحت درهم نمی آمیختند, و دوگانگی این تركیب تأثیری ژرف بر ادارة امور كشوری و لشكری ایران هر دو گذاشت.» به خصوص, قزلباشان تصور بسیار روشنی از نقشی داشتند كه یك «تاجیك», یعنی نا تركمان, باید داشته باشد, و تاجیك پلشت نامی بود كه آنها در حق ایرانیان [پارسیان] به كار می بردند؛ تاجیكان تنها در خور «رسیدگی به حسابها و امیر دیوان» بودند. آنها در چشم قزلباشان, استحقاق نگهداری محافظان شخصی یا فرماندهی قشون در رزمگاه را نداشتند. اگر از قزلباشان می خواستند كه زیر دست سردار ایرانی [پارسی] خدمت كنند, آنرا ننگ می دانستند.».[۲۷]
قزلباشان هرگز تصور نمی كردند كه یك فارس بتواند «لاف سپاهیگری زند»[۲۸] لذا آنها را تنها در حد رسیدگی به «دیوان» دانسته و باعناون «امر دیوان» تحقیرشان می ردند!
از آنجائیكه كارهای منشیگری و دیوان و دفتر بخاطر موقعیت خاص آن تعریف و تمجید و تملق گویی از سلاطین و شاهزادگان و دیگر مقامات كشوری و لشكری را طلب می كرده, در نتیجة تداوم این پیشه در بین پارسیان در طول قرن های متمادی, فرهنگ تملق گویی و افراط در اظهار كوچكی و بندگی, در بین این قوم پدیدار گردید و از نسلی به نسل دیگر منتقل شد تا جایی كه امروزه این پدیدة نامیمون به فرهنگ عادی در بین مردم كوچه و بازار تبدیل شده و در جایی كه برای عملكرد مثبت یك شخص تنها یك تشكر صمیمانه كافی است و هیچ نیاز و احتیاجی به كاربرد الفاظ تملق آمیز چاپلوسانه احساس نمیشود بنا به عادت دیرینه, این كلمات از زبان هموطنان فارس زبان به وفور جاری می گردد !
قربان شما (هستم), كوچك شما, فدای شما, خاك پای شما, دست بوس شما، چاكرم، نوكرم، ارادتمندم, عبدم, عبیدم, جان نثارم, مخلصم, غلام حلقه بگوشم, گدای در خانه ام, خانه زادم, نمك پروردهام, بنده نوازید, ارباب مایید, سرور مایید, قربان قدم هایتان, فدای خاك پایتان و دهها كلمة تملّق آمیز دیگری كه امروزها ورد زبان هموطنان فارس زبان است!
آیت اله سید حسن مدرس نماینده مجلس و مبارز سیاسی دوران رضاخان می گوید: «. . . به هر كلمه و جمله فریبنده از [روی] ساده دلی می گروند و چون فقیر و گرسنه اند, سر هر سفرهای جمع می شوند و ولینعمت را هر كه, شد نان دهندة خود میدانند. هیچ مملكتی به اندازة مملكت ما كلمات تملق آمیز چاپلوسانه ندارد. . . »[۲۹].
در مورد اینگونه تملق گویی, به نمونهای از متنی كه منشی ناصرالدین شاه «محمدحسن خان اعتمادالسلطنه» در كتاب «الماثر و الآثار» در باب اول, در تعریف و تمجید از ناصرالدین شاه آورده است بسنده می كنیم:
در ذكر شمه ای از شمایل و فضایل خاصة پادشاه جمجاه خلدالله ملكه و سلطانه
«شمایل همایون اعلیحضرت قدر قدرت اقدس صاحب قرانی ادام الله تعالی شوكته» كه همواره به بشاaj و فرخندگی مقرون است حاكی از تمامی خلقت و تناسب عناصر و استكمال قوی و استعداد حواس و مدارك عالیه و مشاعر كامله می باشد.
پیكر مبارك در كمال اعتدال است و هر لباس كه در بر داشته باشد به سبك جدید یا قدیم بطرز فرنگی یا ایرانی, نظامی یا غیرنظامی حتی جبه و امثال آن نهایت زیبنده و برازنده به نظر می آید چنانكه گاه شده كه قبای قدك پوشیده اند همان جلوه نموده كه خفتان مروارید و شب كلاه بر فرق فرقدسا گذاشته و از آن فر تاج كیانی پدید, و نگارنده این فصول [اعتماد السلطنه] نه تنها حضرت اقدس شهریاری را در ایران و در دربار سپهر نشان دیده كه بگوید تجمل پادشاهی و سلطنت است كه چاكر و رعیت را [اعتماد السلطنه را] بالطبع موله و مجذوب می نماید بلكه بارها در اقلیم و ممالك فرنگ با سلاطین و امپراطورهای با تمكین حضور همایون این شاهنشاه را مشاهده كرده. . . .
چهر مهرلمعان در عین خوشرویی آیت ابهت و احتشام است و سیمای صباحت انتمای معلی مبین هر گونه سماحت و اقدام انوار پادشاهی از آن پیدا و اسرار آگاهی از این هویدا. . .
گونه های مبارك متلألی باشد و درخشنده چون لئالی و می توان گفت احدی از ملوك معاصرین را این تجلی و جمال نیست و به نام ایزد حضرتش را برتری است و خدا داند كه هركس به زیارت آن جمال عدیم المثال نایل آید یك عالم خرمی و مسرت حاصل نماید. . .
مژگان به درستی سیاه و اسباب گیرندگی نگاه, كشیدگی بینی به قدری كه باید, دهن از كمال طبیعی سخن نماید, و دندان ها را از آن لمعان كه همگان را خوش آید, ذقن [چانه] مستدیر و نمایان با چاه زنخی محسوس و فی لجمله نهان. . .
دست و دل مبارك بحر و كان است و در سخا و كرامت مانند ابر و باران. ناطقه آن را وصف نتواند و دراكه حد آن نداند. خواهنده از این روست كه عموم بار یافتگان آستان سپهر نشان بلكه قاطبه رعایای این دولت جاوید بنیان تعشقی خاص و اشتیاقی مخصوص به زیارت تمثال آفتاب مثال همایون شاهنشاهی خلدالله ملكه و سلطانه دارند و دولت دیدار خسروانی را از مواهب سینه و نعم عنیر متناهیة خداوندی میشمارند, درك این سعادت و كسب میمنت را بر سر راه موكب منصور می آیند و دیده را از غبار این راه روشن می نمایند. مشاهدة آن جمال با كمال را به جان می جویند و بیاختیار می گویند كه تبارك الله احسن الخالقین.».[۳۰]
پانآریائیستهای وطنی اثر منحصر بهفرد و جهانی«ددهقورقود» (قرن ۵ هـ ق), و آثار شاعرانی چون حسناوغلو و نصیر باكویی (قرن ۷ هـ ق), فرهنگ لغات«صحاح العجم هندوشاه نخجوانی» (قرن ۷ هـ ق), قاضی ضریر, برهان الدین, نسیمی, شیخ انوار (قرن ۸ هـ ق), حقیقی, حبیبی و دیگران را كه بسیار قدیمیتر از زمان صفویان و به تركی آذربایجانی است نادیده گرفته تلاش می كنند این تفكر را بر مخاطبینشان القاء كنند كه زبان تركی, بیشتر از زمان حكومت صفویان زبان مردم آذربایجان و زبان عمومی شده است و این صفویان بودند كه زبان تركی را رونق بخشیده رواج دادند, در حالی كه ادعای اینان كاملاً غیر مدلل و غیر منطقی است و آثار مكتوب باقی مانده از سالهای بسیار جلوتر از دوران صفویان, مؤید این واقعیت است كه زبان تركی از زمانهای بسیار كهن, زبان عموم مردم آذربایجان بوده است و صفویان هم تلاشی برای رونق این زبان انجام نداده اند.
نصراله فلسفی در جلد اول زندگی شاه عباس اول با استناد به تاریخ خلدبرین می نویسد:
«شاه عباس برای اینكه از قدرت قزلباش بكاهد, یك دسته سپاه منظم تفنگدار نیز از روستائیان ورزیده و رعایای بومی ولایات مختلف ایران. . . ایجاد كرد. . . و از قزلباش ترك كه خود را اصیلتر و نجیبتر از مردم پارس زبان ایران می پنداشتند داخل سپاه نبود» و می افزاید «رعایای تاجیك یا ایرانی [فارس زبان] تا آن زمان از خدمات لشكری محروم و ممنوع بودند.»[۳۱].
در كتاب «دین و دولت در عصر صفوی» هم به نقل از مینورسكی «the middle east » صفحه ۴۵۱ آمده است: «تركی كه زبان شاهان صفوی بود به ایرانیان تحمیل نشد و با وجودیكه به دلایل سیاسی شاه اسماعیل یكم اشعار خود را به تركی می سرود, از بیشتر ترك شدن ایران جلوگیری شد. . . »[۳۲]
محمد سعید اردوباری نویسنده مشهور آذربایجانی (۱۸۷۲-۱۹۵۰) در مقالهای در سال ۱۹۳۴ و همچنین در رمان «دومانلی تبریز» (تبریز مهآلود) در مبحث تكامل زبان تركی آذربایجانی می نویسد:
اگر چه شاه اسماعیل صفوی (۱۵۰۱-۱۵۲۴) زبان تركی را به زبان رسمی دربار خویش تبدیل كرد, شاه عباس صفوی سعی كرد زبان فارسی را به تمام اهالی پادشاهی خویش تحمیل كند.[۳۳] اردوبادی معتقد است كه مهاجرت اجباری ارامنه به جلفای اصفهان و كردها به خراسان در دورة صفویان تلاشی بود جهت استحالة آنها در یك محیط فارس زبان.
با توجه به مستندات فوق, هر آنچه از رونق زبان تركی در زمان صفویان و حكومتهای قبل آن می بینیم نفوذ و گسترش طبیعی و ذاتی این زبان در بین متكلمین آن بوده كه این قدرت در جوهرة وجودی زبان تركی نهفته است كه در دیگر زبانها كمتر به چشم می خورد, و این حالت, روند عادی و جاری در كشور بوده است كه ما تكلم به این زبان را در میان عموم مردم آذربایجان تاریخی[۳۴] و مردم ترك دیگر نقاط ایران بخصوص در بین رجال و مقامهای بالای كشوری و لشكری و درباریان و پادشاهان تا قبل از حاكمیت خاندان پهلوی در ایران می بینیم.
با اینكه در دوران صفویه هم مثل گذشته, زبان علم و دین, زبان عربی بوده و در مدارس و مكاتب آن دوران بیشتر به عربی تحصیل می كردند, و طبق سنتی كه از زمان سامانیان باقی مانده بود شعرا هم بیشتر به زبان دری (فارسی) كه زبان اصلی مردم تاجیكستان و افغانستان بود و به وسیلة امپراتوران ترك در مناطق تحت حاكمیت آنها از جمله در شهرهای مركزی ایران رواج پیدا كرده بود شعر میسرودند, زبان تركی هم زبان مقامات عالیرتبه كشور بود و این زبان به زبانی تبدیل شده بود كه دانستن آن جزء مباهات و افتخارات فرد محسوب میشد. خصوصاً تكلم به این زبان برای كسانیكه از منصب و مقام بالای كشوری برخوردار بودند امری واجب و لازم به حساب می آمد.
در زمان افشاریه هم موقعیت زبان تركی با توجه به كتیبة عظیمی كه بوسیلة نادرشاه و به زبان تركی در خراسان در كلات نادری نوشته شده و هم اكنون نیز موجود است كاملاً نمایان است. نادرشاه به تركی سخن می گفت و از دیپلمات ها و فرستادگان كشورهای خارجی چون پادشاه هند و جاثلیق ارمنستان به زبان تركی استقبال می كرد.[۳۵] «آن روز كه خلیفه ارامنه به حضور نادرشاه بار یافت نادر فرمودش: خوش گلیبسن خلیفه, یاخچیسن, چاقسن, یولدا آزار چكیبسن, خوش آمدی خلیفه, چطوری, خوب هستی, سلامتی, در راه زحمت زمستان [!] را تحمل كردی. . . . ».[۳۶]
در دوران قاجاریه نیز زبان تركی جایگاه ویژه خود را داشت, گرچه در این دوران پایتخت و دارالحكومه ممالك محروسه ایران شهر تهران قرار داده شد اما بعلت موقعیت ممتاز و خاص آذربایجان, تبریز شهر ولیعهدنشین و دارالسلطنه بود و از نقطه نظر سیاسی هم اهمیت تبریز كمتر از تهران نبود, بخصوص اینكه صدای نهضتهای آزادیبخش و آوای تمدن اروپا از طریق آذربایجان و تبریز به تهران و دیگر شهرهای ایران می رسید.
كاسپاردروویل از فرماندهان سپاه عباس میرزا در مورد كاربرد زبانها در دوران قاجار در ایران می نویسد: «زبانهای متداول در ایران فارسی, عربی و تركی است. تعداد زیادی از افراد با اینكه به زبان فارسی مسلط هستند ترجیح می دهند به تركی كه زبان متداول در قشون است صحبت نمایند.».[۳۷]
دربارة زبان پادشاهان قاجار از جمله نوع تكلم ناصرالدین شاه, در كتاب «الماثر و الاثار» نوشته اعتمادالسلطنه چنین آمده است:
«. . . اما تكلم خسروانی- ناطقه در كمال فصاحت است و منتهای بلاغت. . . غالب محاورات و مكالمات ملوكانه به زبان فارسی و تركی آذربایجانی است كه دو لغت عمومی مملكت ایران می باشد. و از السنة خارجی زبان فرانسه را در كمال خوبی می دانند و زیاده از سی هزار لغت در خاطر دارند. به این زبان سخن می گویند و هم می نویسند. . . انگلیسی را در اوان ولیعهدی تحصیل كرده می خوانند. و صحیحاً تلفظ می نمایند اما بدان تكلم نمی كنند. تركی جغتایی را كه اینك در ممالك عثمانی متعارف است كاملاً می دانند و مشكلات كه در املاء و منشئات آن زبان است جمله در آن حضرت واضح و آسان باشد.».[۳۸]
آنچه از صدای مظفرالدین شاه قاجار جانشین ناصرالدین شاه بصورت صفحه ضبط شده در دست است نشان می دهد كه وی نیز در تهران اغلب به تركی سخن می گفته و در موارد خاص به فارسی صحبت می كرده است و در هنگام صحبت به فارسی نیز لهجة تركی وی حاكم بر محاورات فارسی اش بوده است.
نوشته هایی كه از مظفرالدین شاه به صورت خاطرات و به فارسی باقی مانده است نیز نشان می دهد كه وی اصطلاحات تركی را به وفور در نوشتن فارسی به كار می برده و حتی نوشته هایش را به نوعی میتوان ترجمه از تركی به فارسی قلمداد كرد.
وی در یكی از خاطرات شكار خود مینویسد: به طرف دستة آهو «تفنگ انداختم». از آنجائیكه در زبان تركی از جمله : «توفنگ آتدیم». در این نوع موارد استفاده می شود شاه قاجار دقیقاً این جمله تركی را به فارسی ترجمه كرده و منظور خود را بیان داشته است!
اینك نوشته ای از مظفرالدین شاه كه از خاطرات یك روز شكار می نویسد:
«صبح به هوای شكار آرقالی رفتیم. ما حصل شكار این شد كه ما دو دسته رم دادیم. یكی جلو میراخور رفت و دیگری جلوی منشی حضور. هر دو تفنگ انداختند هیچیك نخورد. چند دسته قوش كشیدیم. آنها بند كردند چیزی بدست نیامد. آخرالامر قوش دستی خودم را دادم میراخور برد و سیر كرد. با كمال خستگی كه لازم و ملزوم شكاریگری است خاصه وقتی كه شكار هم نشده باشد مراجعه كردیم…»[۳۹].
كلمات و اصطلاحاتی كه عیناً از تركی به فارسی ترجمه شده:
۱- آرقالی یا آرغالی= بز كوهی
۲- تفنگ انداختن= تیر انداختن یا تیراندازی.
۳- قوش كشیدن= بازشكاری را به سوی هدف پرواز دادن
۴- شكار نشده باشد= شكار بدست نیامده باشد, (اوو (شكار) اولماسا).
حسن راشدی
۲ مهر ۱۳۹۰
۱- «دربارة زبان فارسی» دكتر رحمت مصطفوی, صص ۲۶-۲۷ سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵) موسسه مطبوعاتی عطایی- تهران.
۱- « تبریز از دید سیاحان خارجی در قرن هفدهم» اكرم بهرامی (دماوندی) ص ۸۲, ۲۵۳۶ شاهنشاهی (۱۳۵۶).
[۳]- « تبریز از دید سیاحان خارجی در قرن هفدهم» اكرم بهرامی (دماوندی) ص ۸۲, ۲۵۳۶ شاهنشاهی (۱۳۵۶)/ آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار پروفسور علیار اوف, باكو ۱۹۸۹ ص ۲۳۴ / اولیاء چلبی (سیاحتنامه جلد دوم).
[۴] – مقاله: «زبان تركی در دربار صفوی در اصفهان» پروفسور تورخان گنجهای, مجله تریبون, شماره ۴, زمستان ۱۹۹۹ (قیش) ص ۷۴/ به نقل از I viaggidi pietro della valle, ed. F. gaeta, I (Roma, ۱۹۷۲), ۸.
۱ – همان مأخذ ص ۲۳۶.
۲ – مقاله: «زبان تركی در دربار صفوی در اصفهان» پروفسور تورخان گنجهای, مجله تریبون, شماره ۴, زمستان ۱۹۹۹ (قیش) ص ۷۴/ به نقل از I viaggidi pietro della valle, ed. F. gaeta, I (Roma, ۱۹۷۲), ۸.
۳- مقاله پروفسور تورخان گنجهای مجلة تریبون شماره ۴, ۱۹۹۹ ص ۷۴.
Ettore Rossi, versi turchi ealtri scritti intediti pietro Della valle, (RSO, ۲۲, ۱۹۷۴) ۹۲- ۹۸.
۴- همان مجله, ص ۷۵
Ettore
Rossi, importanza dell, inedita grammatical turcadi pietro Della valle,
attidel XIX Cangresso interzionale degi orienttalisti, (Roma, ۱۹۹۳), ۲۰۳.
[۹] – Adam olearius, vermehrte neue beschreibung dermuscovitischen/
همان مجله, ص ۷۵.
[۱۰] – همان مجله ص ۷۵/ همان مأخذ خارجی ص ۶۱۶.
[۱۱] – همان مجله همان صفخه/ همان مأخذ خارجی ص ۶۲۴.
[۱۲] – مجلة تریبون, شماره ۴ زمستان ۱۹۹۹, ص ۷۵
Voyages du chevalier chardin en perse (paris, ۱۸۱۱) ۱۱, ۳۸۳-۳۸۶.
[۱۳] – همان مجله, همان صفحه/ همان مأخذ خارجی, جلد چهارم, ص ۲۳۸. / ضمناٌّ وقتی در تاریخ صحبت از تركمانان آذربایجان و آناتولی است منظور همان تركان است نه تركمنهایی كه در شمال شرقی ایران هستند.
[۱۴] – همان مجله, ص ۷۶/
P.Sanson, estat present du Royaumede perse (paris, ۱۶۹۴), ۱۳۷
[۱۵] – همان مجله, ص ۷۶/
(۱)Raphael du mans, estatdela perese enlan ۱۶۶۰.(Paris,۱۸۹۰),۱۳۴sqq.
[۱۶] – مجلة «تریبون» شماره ۴, زمستان ۱۹۹۹ م, ص ۷۶
Enaelbert kaempfer, Amoenita tum exoticatum politico- phsico- medicarum fasc culi v, (lemgoviate, ۱۷۱۲), ۱۴۴.
[۱۷] – همان مجله, همان شماره همان صفحه.
[۱۸] – سایت تریبون «اینترنت».www.tribun.com
[۱۹] – مجله تریبون ص ۷۷.
IRan şahlarının iki turkce mektubu, T M , ۷-۷۱ (۱۹۳۴- ۳۶)۲۶۹-۲۴۷
[۲۰]- مجلة تریبون شماره ۴ زمستان ۱۹۹۹ ص ۷۸-۷۹ / دستورالملوك میرزا رفیعا, به كوشش محمدتقی دانشپژوه, مجله دانشكده علوم و ادبیات انسانی, شماره مسلسل ۶۸ (۱۳۴۸) ص ۴۲۴.
[۲۱]- همان مجله ص ۷۹.
[۲۲] – مجلة «نگاه نو» شماره ۴, دی ماه ۱۳۷۰ ص ۳۸.
[۲۳] – تركان
به مردم غیر ترك بخصوص تاجیك و فارس تات میگفتند, گروهی از دانشمندان و
زبانشناسان «تات» را واژه تركی میدانند و معتقدند كه این واژه نامی است كه
از سوی تركان به زیردستانشان داده شده, زیرا «تات» در زبان تركی معنی:
خوار, پست بیگانه دارد (قاموس عثمانی: تات= ذلیل) پروفسور ماركوارت آلمانی
واژه «تاجیك را تركیبی از دو قسمت تات» (= زیردست), جیك (= ادات تصغیر تركی
دانسته), آنرا «زیردست كوچك» معنی كرده است.
[۲۴] – سیری در تاریخ زبان و لهجههای تركی, دكتر جواد هیئت, ص ۱۷۱.
[۲۵] – وقتی
من با مترجم كتاب «در باب صفویان» راجر سیوری تماس گرفتم و پرسیدم آیا شما
در ترجمه خود از كدام كلمه انگلیسی, مفهوم «ایرانی» را استنباط كردهاید
گفت از كلمه (Persian) كه در اینجا معنی فارس را میدهد نه ایرانی را.
[۲۶] – مترجم هر جا به كلمه «persian»
. رسیده آنرا مطابق میل خود «ایرانیان» و یا تاجیكان ترجمه كرده در حالی
كه این كلمه معنی «فارسها- پارسیان» را میدهد. چه, صفویان و قزلباشان هم
در محدودة جغرافیای ایران زندگی میكردند و ایرانی به حساب میآمدند.
[۲۷] – «درباب صفویان» راجر مروین سیوری, ترجمه رمضان علی روح الهی, نشر مركز, ۱۳۸۰ صص ۲۶۰-۲۶۱.
[۲۸] – ایران عصر صفوی, راجر سیوری, ترجمه كامبیز عزیزی ص ۷۲, نشر مركز ۱۳۷۲.
[۲۹] – روزنامة ایران ۸۱/۵/۲۱ , شماره ۲۵۴۸ ستون «عبور از پل فیروزه»
[۳۰] – چهل سال تاریخ ایران در دورة پادشاهی ناصرالدین شاه, به كوشش ایرج افشار, ۱۳۶۳ ص ۲۶ «الماثر و الآثار» جلد اوّل تألیف محمدحسن خان اعتماد السلطنه منشی دربار ناصر الدین شاه.
[۳۱] – مجلة نگاه نو, شماره ۴ , ۱۳۷۰, ص ۳۸.
[۳۲] – دین و دولت در عصر صفوی, دكتر مریم میراحمدی, ص ۷۵.
[۳۳] – مجلة تریبون, شماره ۶, ص ۲۹۲.
[۳۴] – آذربایجان
تاریخی مناطقی است كه محدودة آن در تاریخ بلعمی و نزهتالقلوب حمداله
مستوفی و دیگر مورخین آمده است و سرزمینهایی كه از اراك و همدان وساوه شروع
و از ابهر و زنجان وتبریز و باكو گذشته تا در بند (در جمهوری داغستان
امروزی در شمال جمهوری آذربایجان) ادامه مییابد, آذربایجان نامیده میشده
است.
[۳۵] – تاریخچة نادرشاه, و- مینورسكی, ترجمه رشید یاسمی, ص ۹, انتشارات امیركبیر (سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی- ۱۳۵۵ شمسی) چاپ دوم.
[۳۶]- طوفان در آذربایجان, اصغر حیدری, ۱۳۸۱, ص ۷۳/ از پاریز تا پاریس, محمد ابراهیم باستان پاریزی, صص ۲۵۰/ ۸۰-۸۱
[۳۷] – طوفان در آذربایجان ص ۷۴ (زیر نویس)/ سفر در ایران (كاسپاردروویل) ص ۲۰۹.
[۳۸] – چهل سال تاریخ ایران, به كوشش ایرج افشار, ۱۳۶۳, انتشارات اساطیر صص ۲۵-۲۸.
[۳۹] – زبان فارسی در آذربایجان, گردآوری ایرج افشار, ص ۴۵۶- ۴۵۵.
بحثی پیرامون كلمه ایران و منشأ آن
+0 به یه ناسماعیل هادی
نقل از: مجله سحر، تیر و مرداد ۱۳۸۱ (دانشگاه علوم پزشكی تبریز)
این كلمه اولین بار در شاهنامه به طور و سیع به عنوان نام یك ملك و محل به كار می رود. اما مثل دیگر اسامی فردوسی از ایران نقشه ای در ذهن ندارد، جغرافیای این » جغرافیایی شاهنامه، حد و حدود آن معلوم نیست. اصولا” نجد را نمی داند و ایران او مرز معین ندارد. تنها جغرافیای موجه در شاهنامه فقط شامل خراسان (موطن خود فردوسی - هادی) است كه همه جا با ایران یكی گرفته میشود. در گفتگو از نواحی دیگر، یا شاهنامه ساكت است و یا اوهام می بافد1« جغرا فیای فردوسی مثل تاریخ او فسانه ای بیش نیست كه در یك خروار آن مثقالی حقیقت به زحمت توان یافت كه آن هم متأسفانه به فساد تعصب آلوده است.اسامی جغرافیایی شاهنامه اغلب اگر موهوماتی بیش نباشند ، هویت مشخصی ندارند كابل در هندوستان است ، مازندران محل معینی ندارد، آمل و ساری در سیستان است، البرز در هندوستان و … حتی شرق و غرب عالم به هم ریخته و معنای خاور و باختر در هم آمیخته است ٢. ارزش جغرافیایی شاهنامه چیزی در این حد بیش نیست ، هر چند كه برخی شیفتگان شاهنامه مقام فرا بشری برآن قایلند «دانشنامه ای كه … یكی از گرانمایه ترین و پر ارج ترین چكیده های اندیشه والای همه مردم گیتی(!) در درازنای تاریخ (!) (لابد به طول یك سر انگشت!) … دریایی سرشار از دانشها و آگاهی های گوناگون … چون تاریخ پیدایی تمدن دیوارگری (؟) و ساختمان سازی و پزشكی و مومیایی و جغرافی و حكمت و فلسفه و موسیقی و آیین های ملی و دینی و كشور داری و پند و اندرز و زبانشناسی و ادبیات و داستان و سخنگو یی و ده ها و. سدها (!) گونه دیگر ٣«…
در هر حال در مجموع به نظر می رسد در شاهنامه، ایران نیز مثل رقیب خود توران، بیش از یك واقعیت جغرافیا ئی، نمادی تخیلی داشته باشد. از این روست كه بعد از فردوسی این نام نه درشعر شاعری ، نه در اثر جغرافی نگار و مورخی و نه در كتاب سیاحی و... به چشم نمی خورد تا … برسیم به دوره قاجار كه به احتمال زیاد با پشنهاد فرنگ رفته های آن دوران عبارت « ممالك محروسه ایران » (معادل اصطلاح امروز: ایالات متحد ایران) ظاهر می گردد.
البته در دوره معاصر در ترجمه برخی آثار قدیم خارجی (مثل تاریخ هردوت و …) در مقابل كلمه Persia (پارس/پرس/بلادالفرس) در ترجمه «ایران» گذاشته می شود كه باید آن را ناشی از ذوق تخیلی آقایان مترجمین امین(!) دانست و ربطی به اصل منابع ندارد.
دراین باره بعضا" به اوستا نیز استناد شده و كلمه ای از اوستا پیش كشیده می شود كه بر فرض صحت مقدمات استدلال خود آن كلمه حتی از لحاظ شكل هم شباهت بسیار بعیدی با لفظ ایران دارد
به گفته آقایان در اوستا ذكری از محل مجهول الهویه ای كه در خواندن و تلفظ آن اختلاف است، به نام ائیرین وئج / ائیرین ویجه/ ائیرین ویجنگه / Airyan vaedja (كذا فی الاصل!) آمده است. (العهده علی الرّاوی!) كه آقایان با تبدیل كوچكی آن را ایران ویچ می فرمایند. البته چون این تبدیل به نظر آقایان بسیار ناقابل است، نیازی به استدلال احساس نمی فرمایند! و دو پارا در همین یك كفش كرده و می فرمایند كه آن ائیرین وئچ همین ایران است و لاغیر و نام این ملك از بدو خلقت ایران بوده و بس… و چنان سماجت و حرارتی دراین راه به كار می رود كه تو گویی اگر غیر این باشد ، همه شرف و حیثت ملی برباد خواهد رفت ! انگار كه همه ممالك عالم از اول اسامی ثابت داشته اند و اگر خدای نكرده معلوم گردد نام كشوری ریشه تاریخی بیش از چند سده ندارد ، آن كشور در صحنه جهانی رسوا می گردد. بیهوده نیست كه در مقابل كشورهای نو پا و مفلوكی مثل امریكا همین یك افتخار ما را بس كه تاریخی عمیق و عریق داریم و ریش سفید محلیم!
البته این نظریات بیش از آن كه ارزش علمی داشته باشد ، كاربرد سیاسی داشته است. حكومت پهلوی كه در حال مبازه با اسلام و دیگر تفكرات جاری وقت و به قول خود ارتجاع سرخ وسیاه بود، به اشاره معلمین خود برای پر كردن خلأ ایدئولوژیك حاصله، در صدد حقنه كردن تفكرات ناسیونالیستی قلابی و بحث ها ی ازین دست كه سابقه ای در فرهنگ ملی ما نداشت ، آمده بود. اما حرارت تصنعی بحث ها ظاهراٌّ امر را برای برخی مشتبه نموده بود كه به جد وارد این معركه در اصل فرمایشی شده و هنوز نیز سرنا را همچنان از سرگشاد می نوازند.
به هر حال در اشاره به گفته های طرفداران این نظریه، به عنوان نمونه، به گوشه ای از نوشته های آقای «هاشم رضی »نظر افكنده و می گذریم كه تفصیل این بحث بی سر و ته خود كتاب مستقل می خواهد و فراغتی مفت كه فعلا” هیچ یك از آن دو را ندارم!
آقای رضی در توضیح «ائیران وئچ» می نویسد (تأكیدات داخل هلالین از من است):
«میان دانشمندان (؟) درباره تعیین این سرزمین (ایران ویچ) اختلاف های فراوانی بوده است. برخی آنرا درشمال شرقی(؟) وپاره ای درشمال غربی (؟!) دانسته اند. دسته سومی نیز برآن عقیده بوده اند كه این سر زمین كشور مینویی و خیالی است 4«
و با وجود آن كه نظریه سوم (خیالی بودن این سرزمین) اقوی است، اما طبیعی است چنین نظریه ای در نزد آقای رضی از اول محكوم به رد باشد. چرا كه ایشان شكی در حقیقت مطلق بودن مندرجات اوستا، كتاب پیامبر ایرانی(!) ندارد:
«این آشكار است (؟) كه همه كسان و جاهای مذكور در اوستا حقیقی بوده (!) اما به موجب ازمیان رفتن اسناد و مدارك مكتوب به وسیله وحشیانی (!) چون مقدونیان مهاجم ، اعراب بربر و ضد تمدن (!) مغولان و دیگر كسان (!) وسیله تحقیق تا اندازه زیادی از دست ما بیرون رفته است5«
تنها چیزی كه از متن فوق می توان استنباط كرد، آن است كه دست نویسنده از هر مدرك و سندی خالی است و همان طور كه افاضات بعدی ایشان نیز نشان داده، سر آن دارد كه این خلأ مطلق را با پرده خیال بپوشاند! اما این كه نویسنده به عادت مألوف گناه آن را با چاشنی فحاشی های ادیبانه و میهن پرستانه (!) به گردن این و آن انداخته است، چیزی از این حقیقت كم نمی كند. باید دانست كه از قلم افتادن تر ك ها در لیست فوق كه آقای رضی از وحشیان «ضد تمدن» به دست داده اند، نه از سر خوش بینی ایشان به بخش بزرگی از هم وطنان خود ومصلحت
اندیشی و رعایت حد اقل ظاهریِ احترام به هموطنان ترك بوده و نه ازسر فراموشكاری … كه معمو لا” خیلی از آقایان در این مورد تعارفی ندارند و بی هیچ اعتنایی به وجود ملیون ها ترك ایرانی ، همه جا تر ك ها را در سلسله مهاجمان دژخوی می نویسند، با این تفاوت كه دیگر مهاجمان رفته اند و تركان جا خوش كرده اند !… این عدم تعرض در این جا كاملا” عامدانه و از آن جهت بوده كه ظاهراٌّ آقای نویسنده تركان را داخل در مجموعه مغولان دانسته و خود آنان را رقمی ندانسته كه ذكری مستقل از آنان به میان آورد. و یا آن كه آنان را داخل در لیست كلی «دیگر كسان» دانسته و تكلیف خود را با همه روشن كرده كه به نظر ایشان اغلب همسایگان ایران از همین قماشند، و همه بدند جز خودما. لابد لشگر كشی ها و قتل و غارت و جنایا ت خشایار و كوروش و شاپور ذوالاكتاف …كه موجب كینه و دشمنی اطرافیان به ایران و مایه بدبختی برای كشور ما بوده ، همه در راه بشریت و تمدن بوده است. و تهاجم فقط وقتی زشت است كه ازطرف دیگران باشد ! از نظر آقای رضی یونان مهد علم و فلسفه وحشی بوده و اعراب بنیانگذ ار تمدن وسیع اسلام ضد تمدن و بربر، اما هخامنشیان مهاجم و نظام پوسیده كسری.… متمدن و دادگر!
«اسم مركب ایران ویچ (كه به زور تحریف از ائیرن وئج حاصل شده!) به معنی زادگاه یا منشأ و خاستگاه ایرانیها یا آریا هاست، اما از این معنی نبایستی این طور استنباط كرد كه این سر زمین اساساٌّ منشأ نژاد (؟) آریایی یا ایران بوده است، بلكه این سرزمین یكی از قدیمی ترین مناطقی است كه آریاها در خط سیر مهاجرت خود برای مدت نسبتا" طولانی در آنجا سكنی كرده وخاطراتی از آن داشته اند.پس از آن كه از این سرزمین برای ادامه مهاجرت بیرون آمدند، به موجب عللی كه درست برای ما شناخته شده نیست، احساس احترام و بزرگداشتی صادقانه موجب شد كه ایران ویچ جنبه تقدس وحرمتی پیدا كند … چون كم كم در ایران وسیع ریشه دوانیدند و شهرها و روستاها بنا كردند آن نام را به تمام خطه منتشر كردند6«
وقتی قرار است شیوه تار یخ بافی فردوسی مآبانه (فسانه سرایی) حاكم شود، دیگر دلیل جستن امری عبث است ! و گرنه خواننده حق دارد از نویسنده بپرسد كه استادنا ، این فرمایشات را در باره عهد باستان كه هرچند زمان آنرا تعیین نفرموده اید ، ولی قاعدتاٌّ به عهد قرن ها قبل ازمیلاد بر می گردد، ازكجا آورده اید؟ اما نویسنده تكلیف خودر ا معین كرده: اسناد توسط وحشیان (كه همان دیوهای شاهنامه باشند) از بین رفته و باید همین خیال باف ی ها ی شاعرانه را پذیرفت.
آقای رضی اول ایران ویچ را «زادگاه ومنشأ» آریایی ها می فرمایند و درسطر دیگر همان را انكار كرده و آن را تنها یكی از قدیمی ترین مناطق كه آریاها در خط سیر مهاجرت برای مدتی نسبتا طولانی در آن اقامت نموده بوده اند، می داند. البته این تنها ایرانیان خوشبخت نبوده اند كه در این سرزمین مینویی خوش می گذراندند. بلكه پسر عموهای سیاه چرده ما از همان نژاد پاك آریا هم در كنا ر ما بوده و از مواهب این سرزمین مینویی بهره ور بوده اند و « هندوان و ایر انیان در ایرانویچ می زیسته اند7» اما با وجود آن كه این سرزمین ظاهراٌّ بسیار كوچك كه « باید خوارزم یا خیوه كنونی باشد » (ابراهیم پورداود : گاتها. انتشارات دانشگاه تهران ص ۵٩ پاورقی) خانه مردمی به این مهابت و كثرت بوده است، تا كنون هیچ ابزار و اشیا و آثار دوره نو سنگی و غیره ویا تكه سفالی نا قابل ….از آن كشف نشده و حتی اثری از خود این سرزمین مینویی كه یك سر پل صراط آقایان (چینوید پل) نیز در آن قرار دارد ! (پورداود :همان،ص ۵٨) در این كره خاكی پیدا نشده است ! گویی وحشیان و دیوان نه تنها هستی دم دست آن، بلكه تمامی آثار زیر خاكی و حتی خود سرزمین را هم به غارت برده و از صفحه تاریخ و جغرافیا زدوده اند!
البته این تنها «سرزمین گم شده » آقایان نیست. از آن سرزمین منشأ اصلی آریاهای پاك هم خبری در دست نیست و تاكنون معلوم نشده چطور و چرا آریاها از آن سرزمین خرم اصلی منشأ تمدن خود كه قاعدتا" مستعد برای آفرینش تمدن والای آریایی بوده، تا آخرین نفر كوچیده و آواره شده اند و حتی یك نفرشان هم رغبتی برای ماندن در آنجا نیافته است ! و از این قوم متمدن هیچ اثر باستانی در آن سرزمین نمانده و خود آن سر زمین هم همای نا مكشوف آریا باوران شده است!
اما این كه مهاجران یا مهاجمان اجنبی و اشغالگر آریا بعد از هجوم و اشغال كشور جدید در حسرت وطن قبلی (؟) « تمام خطه » جدید را ایران خوانده باشند، نیز جای بحث است. اولا چرا پسر عموهای نمك نشاس سیاه چرده ما از این نام مقدس استفاده نكرده و از نام گذاری كوره دهی نیز به احترام و یاد آن سرزمین مینویی دریغ داشته اند، و این وظیفه مقدس اهورایی به گردن ما تنها افتاده است ؟ ثانیا منظور از تمام خطه كجاست ؟ دیدیم كه هیچ ایرانی قبل و بعد فردوسی از جایی به نام ایران ذكری نكرده بود. فردوسی نیز در این نام گذاری حماسی وفسانه ای (كه تنها مبتكر آن است) ایران را معادل خراسان می گیرد. پس نام یك كشور عظیمی مثل ایران چقدر برای مردم آن باید مجهول باشد كه هیچ گوینده و نویسنده ای برخاسته از این ملك ذكری از آن نكند و مورخین فاتحان عرب آن كه اسامی یك یك ایالات و بلاد و حتی بعضًا كوره ده های آن را هم نوشته اند، از نام خود كشور یك بار هم كه شده یادی نكنند؟!! شاید این هم زیر سر وحشیان و دیوان بوده است؟!
حال به بینیم این سرزمین مینویی كه تااین حد مورد احترام و تقدس صادقانه بوده چگونه سر زمینی است؟ رضی به نقل از بخش « ویدیودات » اوستا در توصیف آن چنین آوده است: « بهترین كشور و نخستین سرزمینی كه آفریدم ایران ویچ بود كه از رود « ونگوهی دائی تیا» (Vanguhi Daitya) مشروب می شود. اما اهریمن بدسگال برضد آن مار آبی (بزرگ، زیان آور، سرخ، گزنده) و زمستانهای سخت و طولانی پدید آورد.. در ایران ویچ زمستان ده ماه… و بسیار سرد است، تابستان دوماه ، در آن دو ماه نیز آب سرد است. زمین سرد است، ازبرای گیاهان » (رضی، همان ) آیا این سرزمین چون دوزخ سرد و سترون كه با قطب یخ بسته انطباق دارد ، همان «بهترین ممالك» (رضی، همان ج ١ ص ٣۵٩) برخوردار از «همه مواهب» (همان ص ١٠١) است كه پسران دیگر فریدون، ازجمله تورانیان به خاطر تصاحب آن از طرف ایرانیان بدانان حسادت ورزیده و جنگ ها به پا می كردند (رضی همان، ذبل كلمه توران ص 359) و ایرانیان در حسرت و حرمت آن «تمام خطه» خود را با نام آن تقدس بخشیدند؟!!
جل الخالق ! وقتی قرار می شود برای مقابله با اسلام زیر پوشش وطن خواهی و ناسیونالیزم شاه فرموده، و مبارزه با تسلط اعراب (بعد ازگذشت ده قرن و اندی از این تسلط !) پیامبری فسانه ای علم شود و تاریخ قلابی نوشته شود، آدم چقدر دچارسفسطه می گردد؟!
حال ببینیم اساسا ارزش علمی منبع افسانه «ایران ویچ» (اوستا) چه مقدار است؟ طبعا" این بحث خود كتابی مستقل می طلبد ما ناچار به اشارتی كفایت خواهیم كرد.
اول باید بدانیم كه كتابی باستانی مثل اوستا كه نه محل تنظیم و نه تاریخ تحریر آن معلوم است، چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ ظهور زردشت و تاریخ اوستا را هفت صدسال قبل از میلاد گفته اند. در آن ایام با درنظر گرفتن قحطی امكانات نوشتاری، اوستای مورد ادعای آقایان به صورت شفاهی باید باقی مانده باشد. و در واقع نیز چنین بوده و نخستین تحریر را «احتمالا"» و با حدس و گمان، در زمان اشكانیان (قرن اول میلادی) گفته اند. اما نه از آن تحریرحدسی و نه از تحریرهای احتمالی ادعا شده زمان ساسانیان در قرون بعدی، هیچ خبری در دست نیست و «زمان كتابت دست نوشته های موجود پیشتر از قرن ١٣ تا ١۴ میلادی نیست» (س. ن. سوكولوف : زبان اوستایی، مؤسسه مطالعات وتحقیقات ١٣٧٠ ص: هشت) البته در اینجا هم قدرت تخیل شاعرانه و روحیه خیالبافانه قلمداران ما وارد میدان شده و مسئله را حل كرده و به نقل از نامه ادعایی «تنسر» مدعی شده اند كه اوستا بر پوست دوازده هزار گاو !! نوشته شده بود (ماشاالله! و صد البته كه كتاب ما باید از همه كتابهای دینی عالم سرآمد و بیش باشد) و در « دژنپشت » شاهی نگهداری می شد كه توسط «اسكندر ملعون» از بین رفت (محمد جواد مشكور : دینكرد ١٣٢۵، ص 56) و «اسكندر گجستیك … از روی نادانی و كینه وری و رشك(!) آن گنجینه بزرگ جهانی (!) را كه برروی دوازده هزار پوست گاو به دبیره زرین (!) نوشته شده بود، سوخت و خاكستر كرد و به دریا ریخت» (بهرامی، پیشین. پیشگفتار. به قلم فریدون جنیدی) البته جای تأسف است و لیكن جای شكرش باقی است كه اقدام دوباره برای باز نویسی آن نشده بود و الا گاوی به كشور نمی ماند و زراعت مملكت می خوابید! لازم به ذكر است كه در منشأ خبر كه همان نامه ادعایی تنسر باشد، ذكری از دبیره زرین و خاكستر و دریا … نیست، از آن نامه چنین نقل است: « می دانی اسكندر كتاب دینی ما در دوازده هزارپوست (گاو) بسوخت، به اصطخر » (مشكور، همان)
و چنان كه دیدیم لفظ گاو را مترجم نامه به صلاح دید خود افزوده ! و چیزی بیش از این نیست. لذا چون منبع اصلی خبر كافی به مقصود دیده نشده، نویسنده غیور ما، جناب جنیدی پاك و پاكزاد، با استمداد از روحیه میهن پرستی و تخیل حماسی فردوسی وار خود این نقص بزرگ تاریخ را مرتفع نموده و باخامه مینویی و پارسی پاك و پالوده از گند تازی و انیرانی، این دشخوار (دشوار) ر ا آسان « ساخته» و آبروی مردمان (ملت) را رهانیده اند. مگر می شد نامه ای چنین سترگ و گنجینه جهانی ای چنین بزرگ، به دبیره (خط) و دوات سیاه و معمول باشد؟! مگر ما زر كم داشتیم ویا كٍنس بودیم ویا ارج نامه اهورایی و فرّ ایزدی خود نمی دانستیم؟!
در هر حال از فسانه دلنشین دبیره زرین و تخیلات زرین تر كه بگذریم، می رسیم به كتابی كه منشأ آن معلوم نیست و دست نوشته های ادعایی آن بیست قرن بعد از زمان خو م یباشد كه معلوم نیست از صافی ناصاف چند موبد و یا حتی چند غیر موبد و دین فروش متقلب گذشته است؛ چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ حتی روایات اسلامی با آن همه قرب زمانی و دقت و امانتداری محدثان و راویان و علمای رجال و علم الدرایه … بعضًا از هجوم موریانه اوهام و وضاعان و جاعلان و حدیث بافان در امان نمانده است. حال متون اوستایی چگونه این دو هزار سال دوره شفاهی را به سلامت از سر گذرانده است؟! تازه این دستنوشته های قرن ١۴ هم حكایت است. تنها تاریخ ظهور واقعی اوستا را باید ١٧٧١ میلادی گرفت كه انكتیل دوپرون Anquetil Duperon فرانسوی آنرا به تقریر موبدان هند به تحریر درآورد. (سوكولوف، همان مقدمه)
كتابی این چنین، هر چند به صورت خرافه و افسانه، سه ارزش می تواند داشته باشد: دینی، زبان شناختی، علمی و تاریخی. ببینیم اوستا در این سه زمینه از چه وزنه ای برخوردار است.
در مورد ارزش دینی با ید بگویم كه اوستا امروزه كتاب دینی عده قلیلی از هم وطنان ما و گروه كوچكی از گبران (پارسیان) هند است كه اجداد آنان بعد از استقرار اسلام در ایران به هند گریخته و به دین قدیم باقی مانده بودند …
در همه حال اینان به عنوان پیروان یك آیین، قطع نظر از منشأ و مبنای اعتقادشان، باید محترم شمرده شوند. این در مورد پیروان دیگر مذاهب نیز صادق است. و لیكن این احترام نمی تواند ما را از نقد و برسی علمی باز دارد.
آیین زردشت نه تنها امروزه در مقایسه با ادیان دیگر از وزنه ای برخوردار نیست، در گذشته نیز یك دین فراگیر نبوده است. و اگر هم در زمان ساسانیان مذهب رسمی دربار بوده ، عمومیت و رواج عام نداشته است. دلیل روشن آن هم عدم مقاومت مردم در برابر مسلمین به نام دین، بوده و این درحالی است كه در عهد قدیم اغلب تصادمات صبغه دینی داشته ویا عنصر دین برای تهییج مردم به دفاع به كار گرفته می شد. اصولا جز مقابل ه ها ی قشون شاهنشاهی هیچ مقاومت مردمی در برابر مسلمانان وجود نداشته...
ازطرف دیگر آیین زردشت از تعلیمات محكمی برای اداره جامعه و غیره برخوردار نیست. عجیب آن كه این آیین ناتوان ٢٧ قرن بعد از زمان خود از طرف برخی روشنفكران به اصطلاح ناسیونا لیست به حربه ای در برابر دین قویم و حنیف اسلام علم می شود. آن هم بعضًا از طرف كسانی كه وحی و دین را منكرند ! (نمونه اش خزعبلات شجاع الدین شفا در : تولدی دیگر )…جادارد كه به انتخاب و ذكاوت آقایان آفرین گفت كه با شمشیر چوبین به جنگ درختی این چنین تناور رفته اند! …
درمورد ارزش زبانشناختی اوستا كه خیلی ها به همان دلیل به اوستا روی آورده و آن را به گونه ای با فارسی مرتبط می دانند و ….باید دانست كه به رغم همه تلاش ها برای كشف چند نمونه تشابه زوركی بین زبان اوستا و فارسی (حتی بعضًا تركی!) ظاهرًا اوستا (برفرض قبو ل وجود آن) به یكی از لهجه ویا نیمه زبان های كشور در ناحیه بلخ تعلق داشته و حتی در زمان خود نیز برای مردم قابل فهم نبوده و برای تفهیم آن به مردم زمانه گزار ش هایی از آن به زبان های رایج نوشته می شد (مثل: دینكرت، زند، پازند) «در همان هنگام نیز زبان اوستا بر ای گویندگان پهلوی، زبانی نهفته ودور بوده است.چنان كه ایرانیان (؟) آنرا به درستی در نمی یافته اند و انبوه نامه ها(؟) (شرح ها) كه به زبان پهلوی بر اوستا نگاشته می شد همه از برای گزارش واژه های دور از زبان و سخنان دور از اندیشه مردمان بود»
(بهرامی همان مقدمه.ص: الف. پیشگفتار از: فریدون جنیدی)
حال باید دید زبانی كه در زمان خود نیز برای مردم ناآشنا بوده، اینك بعد از طی ٢٧ قرن ! و آمیخته شدن بالهجه گجراتی هند و … موبدان دوره های مختلف چه ارزشی می تواند برای فارسی امروز (كه بحث بی طرفانه از منشأ و تواناییهای آن هم فرصت دیگر می طلبد) داشته باشد؟ ! چنان كه عرق ریختن ها و تحقیقات چندین ساله دراین وادی نیز نشان داده كه تشنگان آن به دنبال سرابی له له بی نتیجه زده اند. البته برای اخذ بورسیه و بودجه و یا صرف اوقات بیكاری چند استاد اجل شاید اوستالوژی بد نباشد. واز این بابت ما هم كاوش در این مقبره را مفید می دانیم. ولی اثر دیگری بر این مترتب نمی تواند باشد.
اما ازلحاظ علمی و تاریخی محتویات اوستا كه نمونه چند خط آنرا پیشتر دیدیم، با وجود آن كه در طول زمان به دست موبدان غالبا زیرك و ادیب صیقل یافته است … محتویات آن از حد مندرجات كتابهای رمالی نیز نازلتر است. در این جا فرصت پرداختن بیشتر نیست. طالبان می توانند به ترجمه های ارائه شده از آن كه از حسن اتفاق در این چند دهه اخیر رشد قارچ وار داشته و از اوستا نوشتن و ترجمه كردن با ژست ادیبانه و عالمانه و حتی ملی گرایانه ! مد شده بوده، مراجعه نموده وصرف نظر از زحمات حضرات محققین و مترجمین در ارائه نثر سره و وارسته و فخیم از این كتاب دینی(؟) ایرانی(؟) در محتویات آن غور نموده و بر مبلغ و مقدار علمی آن واقف شوند.
باتوضیحی كه دادیم معلوم شد كه استناد به اوستا در مورد ارائه سند به قدمت نام ایر ان، دست برطناب پوسیده انداختن است.
نكته دیگر كه باید اضافه نمود آن است كه همان طور كه اشاره شد، اوستا جایی در فرهنگ این دیار نداشته وتنها در ظل توجهات دولت فخیمه انگلیس به « ایران نوین» رضاخانی همراه با ظهور«شاه سایه» یعنی اردشیر رپورترجی، گبر هندی دست پرورده انتلیجنت سرویس، با هیاهوی فراوان تبلیغ شد؛ از مطبخ موبدان هند نشین سر بر آورد و با بوق وكرنای روشنفكرانی خاص به میدان آمد و با هیاهوی مكارانه در عین حال مذبوحانه سیاسی برای علم كردن آن در جهت مبارزه با اسلام به كار گرفته شد. بنا براین مسئله بیش از بحث علمی و فرهنگی بار سیاسی داشته است. و شرح این خود داستان دیگری است و فرصت دیگری می طلبد، تا ریشه ها ی شوو ینیزم و نقش زرتشتیان هندنشین (پارسیان هند)، استعمار انگلیس و فراماسون های وطنی … در شكل گیری آن روشن گردد و علل رویكرد به ایرانِ به اصطلاح «باستان» و نوشتن تاریخ قلابی بر این قوم معلوم شود…
باتوجه به آن چه گفته شد ایران / توران ساخته و پرداخته تخیل فردوسی و همفكران او بیش نبوده، لذا دنبال تحلیل آن رفتن نیز شاید چندان مثمر ثمر نباشد. با وجود این در این باب سخنانی گفته شده و یا می توان گفت. مثلا گفته شده است كه این كلمه از ایر / آریا اخذ شده و یادآور خاطره اقوام آریایی است و بر اساس همان آریا اندیشی بوده كه شاه لقب «آریامهر» را بر گزیده و بدان می بالید. اما تحقیقات اخیر نشان داده كه ایده آریاباوری كه در اروپا توسط ایدئولوگ های نژادپرست نازیان هیتلری ساخته و پرداخته شده بود و به عنوان سوغات فرنگ رفت هها ی آن دوران به ایران آمده بود ، اندیشه ای موهوم بیش نبوده است 8. اخیراٌّ در همین راستا اما با استدلال تقریباٌّ مقبول تری گفته شده: «ایر، در لغت به معنی آزاده و جمع آن ایران -آزادگان می باشد. نام های آریا و آریائیان نیز ازهمین ایر می باشد9»
اگر افسانه آریا و نژاد موهوم آریا را از این نظریه حذف كنیم، می ماند بحث لغوی آن. بنده در فارسی «ایر» به معنای آزاده سراغ ندارم. اما در تركی «ار» كه می تواند ائر/ ایر نیز تلفظ شود، و جمع آن ارن/ ایران است، به معنای انسان /مرد/آزاد مرد /آزاده آمده و صحیح است. برخی نیز كلمه ایران را تركی ولی از بن ارمك / ایرماق (به معنای : واصل، از راه رسیده، واردین، قوم وارد، مهاجر …) گفته اند (ازهمان بن درفارسی قدیم: ایرمان، بعداٌّ مهمان آمده ). و لیكن اگر كلمه را تركی بدانیم ، چرا آن را از : ار/ائر/یئر نگیریم؟ كلمه مذكور كه به سه تلفظ مذكور ضبط شده است، به معانی زمین، ملك، كشور، وطن … آمده است. پسوند _آن علامت نادر جمع در تركی نیز است، به ویژه جمعی كه معنای مفرد را افاده می كند. برای توضیح بیشتر نگاه كنید به: اسماعیل هادی، فرهنگ تركی نوین، ، ذیل كلمات: یئر /ار ٣ /ارن/ارمك/ اوْغلان. رد پای این كلمه را علاوه بر لفظ ایران، در زبانهای دیگر نیز می توان یافت. مثلا”: ارض (عربی)، Earth(انگلیسی) Erd (آلمانی) هاآرِتس (عبری)
در هر حال چون اصل و بنیان مسئله بر وهم و خیال است از هر دری وارد شدن رو به بیراهه بوده و چندان قابل اعتماد نخواهد بود. این امر در مورد لفظ توران نیز به همان دلایل گذشته صادق است.
اما نكته ای كه بر این سخن باید افزود آن است كه بحث فوق یك بحث علمی و تاریخی است و نباید نتیجه سیاسی از آن گرفت. كشور ما تنها مصداق این مورد نیست. اسامی بسیاری از كشورها و شهرهای دنیا، حتی اسامی اشخاص، یا از اصل فاقد معنا بوده یا معنای آن امروزه مكشوف نیست. اغلب معانی داده شده دراین زمینه ها هم حدسی هستند و چندان قابل اعتماد نیستند. درمورد اسامی، مردم هنگام انتخاب بیشتر به موسیقی آن توجه دارند تا به معنای آن ، و كلمه ایران، صرف نظر از منشاء آن، برای ما یاد آور خانه مشترك اقوام ساكن آن و وطن محبوب و دلنواز بوده و خواهد بود. امروزه لفظ ایران برای ما یك موسیقی دلنشین است، ریشه آن هرچه می خواهد باشد. و دراین زمینه، چنان كه گفته شد، كشور ما تنها مورد نیست.
منابع و ارجاعات
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ناصر پور پیرار: پلی بر گذشته نشركارنگ ١٣٨٠. ص ٢٧٧
2. همان
3. حسین شهیدی: فرهنگ شاهنامه، دیباچه
4. هاشم رضی: فرهنگ نام های اوستا، ج ١، ص ١٠٠ ، انتشارات فروهر.
5. همان
6. همان
7. احسان بهرامی: فرهنگ واژه های اوستایی بنیاد نیشاپور، ١٣۶٩ مقدمه صفحه د
8. برای اطلاع بیشتر نگا: پور پیرار، دوازده قرن سكوت، نشر كارنگ ١٣٧٩ ، ص ٨٧
9. حسین شهیدی: فرهنگ شاهنامه، ذیل واژه ایران، به نقل از زندگی و مهاجرت نژاد آریا بر اساس روایات ایرانی
زبان مردم تورك ایران و علم
+0 به یه نیازار: خزر اوغلی
نقاط قوت و ضعف
هر ملتی و هر فرهنگی و هر زبانی به جای خود نقاط قوت و ضعفی دارد.
ما با ملل دیگر كاری نداریم. ما باید به آینه بنگریم و لااقل صورت ظاهر خویش بیاراییم. به آینه حقیقت بین بنگریم و درون و باطن خویش بیاراییم. چشم بصیرت خویش را قدرتمند نماییم تا بتوانیم داخل و بیرون خویش را از ضعفها بیالاییم.
ما مردم تورك ایران به هر دلیلی بیرونی و درونی در این صد سال اخیر محروم از حقوق انسانی خویش و متحمل خسران زیادی شده ایم. چیزی كه واقع شده و گذشته را نمی توان برگرداند. و میتوان امروز را دریافت و حال روز بهتر و آینده ای روشنتر را ساخت.
مهمترین كار نقد است. نقد گذشته و حال. این نقد بسان همان آینه می ماند كه می تواند به ما كمك نماید در جهت بهبود.
البته مقایسه نیز به كار نقد می آید. اینكه ملل قدرتمند چه كرده اند و ما چه و این خود می تواند چراغ راه ما باشد و البته نه به تمامی.
با مقایسه مردم جهان پی به مهمترین مسئله كاستی های خود میرسیم و آن درك این واقعیت است كه عدم رواج صحیح علم بین مردم ما منجر به ضعف عمومی ما شده است.
رنسانس و بیداری غرب منجر به عمومی شدن علم و ترجمان علم به زبان قابل درك عموم مردم اوروپا شد و چنین شد كه غربیان توانستند گوی سبقت را از ملل شرق بربایند.
علم را چگونه میتوان در جامعه اشاعه داد؟ علم مهمترین راه قوت بخشیدن و قوام ملتها است. اگر در فرهنگ مردم علم وارد شود خود بخود خواهیم توانست علم را بین مردم اشاعه دهیم. یعنی مانعی برای پیشرفت مردم وجود دارد و آن در بسته فرهنگ است. برای باز نمودن هر در بسته ای باید كلیدی داشت. كلید عالی قاپوی فرهنگ همانا زبان مردم است. اگر بتوان علم را در زبان مردم مفهوم نمود حتم كه علم در بین مردم اشاعه خواهد یافت.
در توركیه قدمهای مهمی برای ارتقای زبان مردم برداشته شده است.
پس اختلاف فاحش در وضعیت رفاهی و زندگی جمعیت كشور توركیه با همسایگانش چون عراق و سوریه را می بینیم و می توانیم بفهمیم این اختلاف در چیست و با مقایسه توركیه و افغانستان میتوانیم به درك درستی در روند پیشرفت نائل شویم.
مشكل توركیه امروز این است كه باید بیشتر و بیشتر ذهن مردم را با علم آشنا نماید ولی در افغانستان هنوز در ابتدای راه است.
و اما ما توركان ایران. ما نیز همین مشكلات را بصورت عمده تر متحمل هستیم، زیرا مردم ما از داشتن مدارس و دانشگاهها به زبان اصیل خود یعنی توركی محروم هستند و همینطور مردم كورد ایران و بلوچها و دیگران.
اگر می بینیم كه در محافل خانوادگی و فامیلی و دوست و آشنا بیشتر چشم و هم چشمی و تعارفات كاذب وجود دارد و اگر می بینیم كه دانشمندان ما در سرزمین و كشور خود نمی توانند بازده مناسبی داشته باشند و مسایل مختلفی مانع از پژوهشهای آنان میگردد ولی همان دانشمندان ما در غرب فرصتی یافته و می توانند خودی نشان دهند و برنده جوایز ارزنده بین المللی گردند و یا باعث حل یك مسئله علمی گردند، دلایل كاملا اجتماعی و فرهنگی دارد.
اجتماع و فرهنگ رایج در بین مردم همان دغدغه های فكری آنها است كه در محدوده زبانی آنها میگنجد.
یك روستایی با زبان آشنای خود دغدغه های یك روستایی را دارد و كاملا درست و بجاست ولی یك محقق و دانشمند به دلیل اینكه علم را با زبان دیگری آموخته پس نمی تواند در محفلها و گردهماییهای بین خویشان و آشنایانش علم را مطرح نماید، چون زبان آشنای آن محفلها عاری از مفاهیم مدرن علمی است و نهایت آنها بتوانند از زبان آشنای خویشان خود در همان جهت روزمرگی بهره ببرند و اگر بخواهند مفاهیم علمی را در آن محافل مطرح نمایند بدلیل عدم فهم آن زبان علمی و اصطلاحات از سوی جمع، در بین جمع خستگی و خمودی اتفاق می افتد كه خارج از تحمل جمع خواهد بود هر چند كه عده ای هم سری تكان دهند و سعی نمایند آن پژهشگران را تشویق نمایند. ولی ارتباط صحیحی ایجاد نخواهد شد و در نتیجه منجر به واكنشهای پنهان در جهت دفع یكدیگر خواهند داشت.
البته توجه به انگیزه جمع شدن و گردهمایی در جهت اشاعه مفاهیم علمی نیز می تواند ثمر بخش باشد. یعنی ارایه مطلب علمی مناسب باشد با انگیزه های جمع. باید مطلب علمی مخاطب داشته باشد.
برای ایجاد تحول در ملل شرق از جمله خاورمیانه و خصوصا ما مردم تورك ایران باید علم وارد زبان مردم بشود. خوشبختانه امروز از طرف فعالین مدنی توركان ایران برای جمع آوری فولكلور و حتی كلمات و واژگان متعدد مدنی آغاز شده. با تاثیر پذیری مثبت از زبان ارتقا یافته مردم توركیه و جمهوری آزربایجان محققان فرهنگی توركان ایران توانسته اند موج جدید علم خواهی را ایجاد نمایند. در تلاشند تا اصطلاحات علمی را هر چه بیشتر نزدیك به زبان مردم تورك ایران بكنند. با استفاده از واژگان اصیلی كه در حال و در گذشته ای نه چندان دور بین این مردم رایج بوده و منطبق نمودن آنها با علم مدرن در سیر تكوین زبانی علمی برای مردم تورك زبان ایران هستند.
این به نوبه خود سزاوار تشویق است و برای ما مسرت بخش.
امیدوارم با درك درست فرهنگ زبان مردم تورك ایران و شناخت صحیح علم ایندو را با هم آشتی داده و سرانجام نیكی را رقم بزنیم.
خدمات توركان اویغور به فرهنگ و تمدن ایران
+0 به یه نبه نقل از سایت سؤزوموز- مهران بهاری
خط و زبان توركی اویغوری
توركان اویغور از متمدنترین و از پیشگامان تمدن و فرهنگ در میان اقوام باستانی تورك بوده اند. در تاریخ توركی نام اویغورها آنچنان با مفاهیم فرهنگ و تمدن عجین و حتی مترادف شده است كه امروزه در زبان تركی مفهوم "متمدن" با كلمه "اویقارUyqar " ادا می گردد (از مصدر اویماقUymaq به معنی هماهنگ، سازگار و منطبق شدن). در میان اقوام بیشمار تورك كه همراه نیروها و ارتش مونقول به خاك ایران امروز وارد شدند، گروههای توركان اویغور جایگاه بسیار بزرگی داشته اند. در عهد الجایتوخان، هشت تن از ولایات بسیار مهم دولت توركی ایلخانی، در حاكمیت والیانی از توركان اویغور بوده است. (سئوین آقا، اسه ن قوتلوق، اویغور تای، قازان، باییتمیش، سونجاق، توروم تاز، سونوك داش، و ارتنه كه بنام خود در شرق تركیه –بخش آزربایجانی این كشور- دولتی تاسیس نموده است). علاوه بر تاریخ سیاسی خلق ترك و آزربایجان، توركان اویغور بر تاریخ و فرهنگ ایران امروز نیز دو تاثیر عمده داشته اند. یكی آثار مدنی بیشنمار چون آشنا ساختن ایرانیان با مفاهیمی مانند كاغذ، خط توركی اویغوری، تقویم توركی-اویغوری دوازده حیوانی، نوآوریهایی در نگارگری، موسیقی و ...... و دیگری اشتراك در تشكل تباری خلق ترك در ایران و آزربایجان. هر دوی این رشته از تاثیرات در آموزه نژادپرستانه و رسمی - دولتی فارسی نادیده گرفته شده و حتی انكار می گردند.
در زیر به تاثیرات فرهنگی توركان اویغور بر مدنیت ایرانیان و از جمله آزربایجان جنوبی اشاره ای فهرست وار شده است. تاكید بر خط توركی اویغوری كه یكی از خطوط رسمی و دولتی دولتهای تورك و آزربایجانی حاكم بر ایران بوده است هم از آن جهت ضروری است كه امروزه در میان محورهای سیاست رسمی تركی زدایی و فارس سازی دولتی خلق ترك در ایران، نه تنها رسمی و دولتی ساختن زبان فارسی، بلكه رسمی و دولتی ساختن خط فارسی و به عبارت دیگر نه تنها ممنوع نمودن زبان تركی، بلكه ممنوع نمودن خط تركی نیز وجود دارد:
كاغذ: هدیه مدنیت توركان اویغور به ملل ساكن در ایران
توركان آسیای میانه تقریبا در اوان پیدایش و انتشار كاغذ با آن آشنا شدهاند. آثار مكتوب به زبان توركی اویغوری كه باستان شناس آ. اشتین هنگام كاوشهای باستانشناسی در سالهای ١٩٠٨-١٩٠٦ میلادی كشف كرده است، گواه این مدعاست. این آثار در خرابههای برجهای نگهبانی در غرب دون خوآن، كه یكی از بزرگترین مستملكات بازرگانی سغدی در تركستان شرقی (امروز واقع شده در چین) میباشد، كشف شده است. آ. اشتین نه فقره نامه كشف كرده است كه بی تردید، كاغذهای آنها قدیمیترین تكه كاغذهایی میباشند كه تاكنون پیدا شده اند. مضمون یكی از این نامه ها عبارت است از مكاتبه یك مادر ساكن سمرقند با دختر خود كه به قصبههای دوردست در تركستان شرقی رفته است. و. ب. هن نینگ ثابت كرده است این مدارك كه به عنوان خطهای قدیمی سغدی معروف شدهاند، در آغاز قرن چهارم میلادی در سالهای ٣١٣-٣١٢ میلادی نگاشته شده است. "نامههای قدیمی" گواهی مینمایند كه توركها در آسیای میانه، استعمال كاغذ را اقلا پانصد سال قبل از ایران آغاز كردهاند؛ زیرا برای نوشتن كتابهای فارسی میانه كه دارای مضمون زرتشتی میباشند و در آخر دوره ساسانیان و حتی در قرون اولیه اسلام نوشته شدهاند فقط از پوست، یعنی از پرگامنت (كاغذ پوستی) استفاده شده است.
با ظهور اسلام و ورود نیروهای مسلمان عرب به آسیای میانه، تركستان و مناطق غربی چین امروزی، اعراب با پدیده كاغذ آشنا شده و به نوبه خود آنرا به دیگر نقاط جهان منتقل نموده اند. موج دوم انتقال این تكنولوژی به غرب، توسط توركان ایغوری بوده است كه همراه با گسترش امپراتوری مونقول در آسیای میانه، خاورمیانه و آسیای صغیر در تمام مناطق مذكور پخش و ساكن گردیده اند. از كاغذهای مرسوم و معروف توركی در قرون وسطی كاغذ "خان بالیغ" (نام توركی شهر پكن. كلمه "بالیغ-بالیق" به معنی كلان شهر و متروپل است)، "سمرقندی"، "ختایی" و ...... است.
مینیاتور-نقاشی ایرانی و یا مینیاتور-نقاشی توركی-چینی
آنچه كه قومیتگرایان فارس و دولت ایران به غلط "مینیاتور ایرانی" می نامند، در واقع و بی شك "نگارگری توركی – چینی" كه از آن با نام شیوه "مغولی" نیز یاد میشود، است. در میان فرهنگیان فارس و نهادهای رسمی فارسستان و ایران كه همه به شدت تحت سلطه اندیشه ها و آموزه های شدیدا غیرعلمی و نژادپرستانه فارسی قرار دارند، در باره مینیاتور و این كه آیا ریشه اصلی آن در ایران بوده و یا از دیگر نقاط اقتباس شده و ذوق ایرانی ؟؟؟!!! در آن تغییراتی به وجود آورده سخنهای بسیار گفته میشود. ولی نظریه هنرشناسان بین المللی چیز دیگری است. آنها به طور خلاصه بر این باورند كه مونقول ها پس از شكست دادن توركان اویغور ساكن در تركستان، از تمدن و جلوه های مختلف هنری كه در میان آنان متداول بود استفاده كرده اند. از جمله سبك نقاشی مانوی را كه در آن جا رواج داشت اقتباس نموده و هنگامی كه به اراضی ایران امروزی تاختند و به همراه توركان اویغور، این سبك را با خود به این سرزمین آورده اند. در اینجا سبك توركی مذكور بیش و كم متداول گردید و موجب الهام گرفتن نقاشان بومی ایرانی شد و از آن مكاتب جدید تركی و نیز كاملا آزربایجانی دیگری به وجود آمد كه مجددا در سراسر خاورمیانه رایج گردید. بناء علیه، مكتب های نقاشی معاصر تركی، عربی، مغولی و هندی و فارسی همه از "نگارگری توركی-چینی" منشعب گردیده و یا متاثر شده اند.
خط و زبان توركی اویغوری، از خطوط و زبانهای رسمی دول توركی حاكم بر ایران
از ماندگارترین هدیه های توركان اویغور در تاریخ فرهنگ ایران، خط توركی اویغوری است كه برای نوشتن زبان توركی باستان نیز به كار رفته است. قبل از آنكه در حدود سده ١٠ م خط عربی برای نوشتن زبان های توركی به كار گرفته شود، الفبای اویغوری در آسیای میانه در فاصله سده ٥ م. تا ١٥م. متداول بوده است. این خط از خط سغدی گرفته شده و به زبان توركی اویغوری تطبیق داده شده بود. اویغورها بعد از قبول دین مانی، الفبای گؤك تورك (رونی-اورخون) را رها نموده و به جای آن الفبای جدیدی بر مبنای الفبای سغدیان مانوی ساختند كه به الفبای اویغوری معروف و از قرن هشتم میلادی خط رسمی شد. الفبای سغدی ٢٢ حرف داشت و بر مبنای آرامی بود. اما خط اویغوری ١٨ حرف دارد و برای مشخص نمودن حروف صدادار، صرفا سه حرف بكار می برد. برای رفع نواقص خط اویغوری كه شبیه خط آشوری است از نقطه گذاری استفاده شده است.
هرچند اقوام تورك در قرون ١٠-١١ میلادی آغاز به كاربرد خط عربی نمودند، اما خط توركی اویغوری تا قرن ١٥ میلادی نیز به طور پراكنده در سراسر جهان تورك، به عنوان نمونه در ایران، به عمر خود ادامه داد. در تركستان شرقی (در حال حاضر واقع شده در چین) خط و الفبای اویغوری بعد از قبول اسلام نیز بكار رفته است. خط اویغوری در قرون وسطی به موازات زبان توركی اویغوری، در میان تمام اقوام ساكن در سرزمینهای پیرامون ایپه ك یولو (جاده ابریشم) رایج گردید و در غرب تا دربارهای دولتهای تركی آزربایجان (قاراقویونلو و آغ قویونلو) و سلطان محمد فاتح در استانبول (عوثمانلی-عثمانی) نیز راه یافت. چنانچه طبق منابع تاریخی "جهانشاه توركمان قاراقویونلو حقیقی"، برجسته ترین پادشاه دولت تركی-آزربایجانی قاراقویونلو، با استناد به اوغوزنامه ای به "زبان اویغوری" كه در كتابخانه دربارش در پایتخت خویش تبریز موجود بود به سفیر عثمانی اظهار میداشت كه پدرش قارا یوسوف (قره یوسف) و سلطان مراد عثمانی هر دو از تبار و نسب اوغوزخان میباشند. همچنین از سلطان محمد فاتح، سلطان عثمانی "یارلیق"ی نوشته شده به سال ١٤٧٣ میلادی خطاب به بیگهای دولت تركی آزربایجانی آغ قویونلو در دست می باشد كه به خط اویغوری و زبان توركی اویغوری نگاشته شده است.
خط و الفبای اویغوری در زمان مغولها و بعد از آن یكی از خطوط و زبانهای رسمی دولت ایشان و دیگر دولتهای توركی حاكم بر ایران مانند تیموریان و ایلخانیان بود. قدیمی ترین یاسای چنگیزی به خط اویغوری نوشته شده است. توركان اویغور معلمان و كاتبان خانهای مونقول بوده و توسط خط اویغوری به آنان سواد آموزی كرده اند. ایلخانان ایران و آزربایجان در فرمانها و نامه های داخلی و خارجی خود زبان مونقولی و تركی و خط اویغوری را بكار میبردند. به عنوان نمونه الجایتو خدابنده، خان بزرگ تاتار نامه هایی به زبان مونقولی و به خط اویغوری به فرمانروایان مسیحی اروپا میفرستاد ("خربنده" احتمالا محرف "خوربندا" یا "قوربندای" مونقولی به معنای سومی و یا پسر سوم؛ "اولجایتو" نیز به توركی به معنی دارای نیك بختی و یا غنیمت جنگی می باشد. "-تو" پسوند نسبت و مالكیت است).
واژه دهی توركی اویغوری به زبان فارسی
دوران دولتهای توركی آزربایجانی ایلخانان، تیموریان و ..... در عین حال دوران ورود و حاكمیت واژگان بی شمار توركی و آلتائی در زبان فارسی بویژه در عرصه اصلاحات دیوانی است. منظور از اصطلاحات دیوانی لغتهایی است كه به گونه ای با دستگاه سلطنت، دیوانهای گوناگون، سپاه، شغلهای حكومتی و درباری، مالیاتها و مانند آن بستگی داشته است. در اصطلاحهای دیوانی دولتهای توركی حاكم بر ایران، سهم زبانهای اویغوری، جغتایی، اوغوزی-سلجوقی بیش از دیگر زبانها و گویشهای گروه توركی است. این اصطلاحها از زبانهای توركی، مغولی، چینی، فارسی، عربی و به ندرت از یونانی و سانسكریت گرفته شده است. بررسی ریشه شناسی ماده های اصلی نشان میدهد كه در حدود ٤٨ درصد لغات و اصطلاحات دیوانی دولتهای توركی بعد از مغول - پیش از قزلباش، دارای منشاء آلتایی (توركی-مونقولی) هستند. پس از واژه های آلتایی به ترتیب سهم زبانهای عربی و فارسی در خور ذكر است. ضمنا تعدادی واژه چینی، یونانی و سانسكریت و واژه های دورگه آلتایی و فارسی و عربی نیز وجود دارند. همچنین توركان اویغور ناقل فرهنگ چین و اصطلاحاتی مانند "لعبت چین", "نقاش چین", "مشگ ختن", "تركان ختا" و ... به ادبیات فارسی شمرده می شوند.
كتاب سراج القلوب نوشته شده به توركی اویغوری
در
دوره مونقول-موغول، زبان و خط اویغوری سمبل تشخص و برتری شمرده می شد. خط
توركی اویغوری در میان ملل توركی آنچنان از قرب و منزلتی برخوردار بود كه
حتی صنف جدیدی از آشیقان ترك و تركمن، به صرف دانستن این خط بنام
"باخشی-بخشی" بوجود آمده است. اسپینسكی محقق روسی، در اثر خود موسیقی تركمن
مینویسد: "باخشی-بخشی به كسی اطلاق می شده است كه میتوانسته خط اویغوری
را به خوبی بخواند. باخشیها، روان پزشكانی هستند كه نفسی گرم به ایشان
بخشیده شده است". خط اویغوری علاوه بر توركان، در میان اقوام و ملل دیگر
منطقه نیز رایج شده بود. در اینباره در مقدمه تاریخ جهانگشای جوینی - یكی
از كتب معتبر و ارزشمند تاریخی ایران از قرن هفتم- اثر عطا ملك جوینی، از
منشیان و نویسندگان و درباریان دستگاه مغول، چنین گفته میشود: "امروزه،
گستره زمین عموما و شهرهای خراسان ...... زبان و خط اویغوری را هنر و دانش
بزرگ دانند". (تاریخ جهانگشای جوینی نویسنده علاءالدین عطا ملك جوینی، به
تصحیح دكتر منصور ثروت، موسسه انتشارات امیر كبیر، چاپ دوم، سال ١٣٧٨،
صفحات ٣٧ و ٣٨)
خط اویغوری به همراه خطوط اورخون (گؤك تورك-رونی)،
عربی و لاتین یكی از چهار خطی در تاریخ است كه توانسته اند موقعیت خط ملی
توركی را كسب نمایند. آثار توركی به دست آمده نوشته شده به الفبای اویغوری
بیشتر از آثار نگاشته شده به خط رونی (گؤك تورك-اورخون) توركی است. شماری
از مهمترین آثار ادبیات تورك به خط و الفبای اویغوری به تحریر در آمده اند.
از جمله این متون میتوان این آثار را ذكر نمود:
-"قوتادغوبیلیك" (علم سعادت بخش اثر بالاساغونلی)،
-"عتبه الحقایق"، "اغوزنامه" (كه با كتاب دده قورقورت همخوانی دارد)،
-"بختیارنامه" (نوشته شده به سال ١٤٣٥، اثر منصور بخشی. نسخه اصلی در آكسفورد)،
-"معراج نامه" (ترجمه شده به تركی شرقی توسط میر حیدر، و خوشنویسی شده به خط اویغوری توسط مالك بخشی هراتی، منتشر شده از سوی مدرسه زبانهای زنده شرقی پاریس، كتابخانه ملی، ضمیمه ادبیات ترك، شماره ١٩٠ با ٦٣ نگاره ١٨٨٢)،
-"تذكره الاولیا" (منتشر شده توسط پاوه دو كوریل، در پاریس به سال ١٨٨٩)،
-"محبت نامه" خوارزمی،
-"مجموعه اشعار قاسم" (در موزه بریتانیا).
در
این میان می بایست بویژه از كتاب "سراج القلوب" منصور بخشی یاد نمود كه در
سال ١٤٣٢ میلادی در شهر یزد فارسستان نوشته شده است. این كتاب یكی از
آخرین نمونه های استفاده از خط توركی اویغوری در جهان است. نوشته شدن كتاب
سراج القلوب در قرن پانزده در فارسستان، نشانگر این واقعیت مسلم است كه
ایران در قرون وسطی نیز به منزله جزیی مركزی از دنیای تورك، مهد حیات ادبی و
پاسدار فرهنگ توركی بوده است.
حماسه اوغوز خاقان اویغوری نوشته شده در ایران
حماسه اوغوز خاقان یكی از مشهورترین نمونه های ادبیات شفاهی توركان پیش از اسلام است كه پایانش با الفبای اویغوری و به اشكال مختلف تكرار شده است. بنابه نظر صاحبنظران این حماسه در ایران نوشته شده است. فاروق سومر توركی شناس برجسته در این باره می گوید: "لازم به یادآوری است كه داستان اوغوزخاقان اویغوری نیز در ایران، در عصر ایلخانیان و در زمان قازان خان و یا جانشین او به تصنیف درآمده است و در این خصوص هیچ شبهه ای نباید داشت. نوشته شدن این اثر در جایی دیگر و بخصوص در [خود] سرزمین اویغور غیر ممكن است. زیرا آن حال و هوای معنوی كه باعث به قلم گرفته شدن آن شده بود. فقط در ایران و در دربار ایلخانیان و حواشی آن احساس می شد. این هوای معنوی را نوعی شعور قوی ملیت گرایی تورك (Türkcülük) گرمی می بخشید و این شعور پان توركیستی عامل بوجود آمدن هر دو اثر گشته بود.... تفكر ملیت گرایی توركی در بارگاه ایلخانیان و قلمرو آنان شروع شده بود، .... ابوبكر تهرانی، مورخ آق قویونلو نیز به هنگام تألیف شجره نامهای در باره ارتباط اوزون حسن به یگ با اوغوزخان و نوح علیه السلام از مبحث «شجره ها»ی جامع التواریخ بهره برده است. چنین بر می آید كه قاجاریان آخرین سلسله ترك در ایران نیز اوغوزها را اجداد خود می دانستند و به آنها علاقه نشان میدادند".
در
منابع تاریخی به شناخته شدن داستان اوغوز خان اویغوری در ایران و
آزربایجان، حتی پس از ایلخانان اشارات گوناگونی شده است. شكرالله از مؤلفین
و موّرخان عثمانی قرن پانزدهم در زمان امپراتور عثمانی سلطان مراد دوم،
هنگامی كه به همراه سفیران در بارگاه جهانشاه قاراقویونلو در پایتخت تبریز
حضور یافته بود، در این بارگاه متنی در باره تاریخ اوغوز و یا اوغوزنامه به
تركی اویغوری مشاهده كرده است. همانگونه كه معلوم است قاراقویونلوها نیز
مانند توركمانان آغ قویونلو و دولتهای تورك و آزربایجانی پیش از خود، در
حفظ ویژگیهای قومی و پایبندی به سنتهای ملی تركی شان كوشا بوده اند.
جهانشاه با استناد به این اوغوزنامه اویغوری كه در كتابخانه دربارش در
تبریز موجود بود به سفیر عثمانی اظهار داشته كه پدرش قارا یوسوف (قره یوسف)
و سولطان موراد (سلطان مراد) عثمانی هر دو از اولاد اوغوزخان میباشند.
شكراللّه" در كتاب "بححجت التواریخ" [از نخستین تواریخ عثمانی، تالیف ١٤٥٦
میلادی] می نویسد: "... چنین است كه در تاریخ ۸۵۲
مرحوم "سلطان مراد" [پدر سلطان محمد فاتح] این فقیر را [به سال ١٤٤٨] به
رسالت میرزا جهان شاه منظور داشت. چون رسیدیم و خدمت به جای آوردیم، روزی
سقاول آمد كه میرزا با شما در خلوت صحبت خواهد كرد، باید آمدن. سمعاً و
طاعة گفته، رسیدیم. در اثنای صحبت میرزا فرمود كه سلطان مراد برادر اخروی
من است و غیر از برادری، خویش من است. سبب خویشی پرسیده شد. فرمود كه
مولانا اسماعیل "تواریخ خان" را بخوانند و تواریخ اوغوز بیاورند. مولانا
اسماعیل آمد و كتابی آورد مغولی [اویغوری] نوشته. از این كتاب خبر داد كه
اوغوز را شش پسر بوده. نام ایشان: گوك [گؤی] آلپ، ییر [یئر] آلپ، دنگیز
[دنیز] آلپ، گون آلپ، آی آلپ، ییلدیز [اولدوز] آلپ. میرزا فرمود برادرم
سلطان مراد به گوك آلپ بن اوغوز می رسد و نسب قره یوسف به دنگیز آلپ می
رسد".
سكههای اویغوری در تاریخ سیاسی و اقتصادی ایران
یكی از عرصه های مهم كاربرد رسمی و دولتی زبان و خطوط توركی در دولتهای توركی ایران كاربرد آنها در ضرب سكه است. قریب به تمام دولتهای توركی ایران زبان و عبارات توركی با خط اویغوری و یا عربی را در پولها (سكه ها، اسكناسها)، مهرها، طغراها ("توغرا" ویا "توغراق"، "تورا" مهری است كه بر فرمانهای پادشاهان تورك زده میشده است) توقیعات، فرمانها و نامه ها نیز بكار برده ا ند. در این سكه ها عبارت "سؤزوموز" و یا بعضن "سؤزوم" به معنی فرمان ما همیشه ضرب شده است. مونقولها، موغولها، تیموری ها (گوركانیها و میرانشاهها)، ایلخانیها (هولاكویی)، جلایریها (ایلكانی)، چوپانیها، اینجوییها (آل مظفر)، قاراقویونلوها (بارانلوها)، آغ قویونلوها (بایندریه)، صفویها (قزلباشیه)، افشارها و قاجارها در میان این دولتهای تورك و آزربایجانی هستند. بر این سكه ها نام سلاطین عموما به زبان توركی و به خط عربی، اویغوری حتی گاها چینی نگاشته شده است. مثلا در سكههای قازان خان علاوه بر خط عربی از خط توركی اویغوری و چینی به طور توآمان استفاده شده است. بر سكه های سلسله های تورك شده موغولی اكثرا عباراتی به تركی مانند "قوتلوق بولسون" (قوتلو اولسون = مبارك باد) چاپ شده است. بر سكه های چنگیز خان عبارت تركی "قاآن العادل، چنگیز خانی`ن یارلیغی" (فرمان شاهنشاه عادل، چنگیز شاه) دیده میشود. ("یارلیق" به معنی "بویروق" بوده و معادل "فرمان" فارسی و "امر" عربی است).
سكه های دوره موغولی و ایلخانی نیز به خط اویغوری است. سكههای این دوره (قازان محمود، اولجایتو محمد خدابنده، بوسعید بهادرخان، طغاتیمور، سلیمان) با خط اویغوری از بهترین سكههای ضرب ایران (در شهرهای تبریز، ساوه، سلطانیه، سمر، بغداد، كاشان، اصفهان، آمل، دامغان، جرجان، سمنان و ... ) می باشند. در دوره های بعد دولتهای تورك حاكم بر ایران در ضرب سكه از خط نستعلیق، خطی ایجاد شده توسط تركان آزربایجان، استفاده كرده اند.
خط تركی سیاقی
در
زمانهای قدیم در آزربایجان و در میان كسبه ترك با سواد خطی ریاضی بنام خط
سیاق مرسوم بود كه به عنوان وسیله ای برای نوشتن قیمتها و ارقام و اعداد و
یادداشت كردن اقلام نسیه به حساب مشتری بكار می رفت. كاسب های بیسواد نیز
با كمك فرزندان و یا دیگران این حسابها را یادداشت می كردند. بخش بسیار
بزرگی از اسناد تاریخی و مكاتبات دولتهای تركی آزربایجانی قارا قویونلو، آغ
قویونلو، صفوی، افشار و قاجار كه بالغ بر میلیونها عدد میشود، به خط سیاق
است. كلمه "سیاق" از فعل سایماقSaymaq تركی به معنی شمردن
گرفته شده است (از همین ریشه كلمه "ساییق" در زبان تركی به معانی هوشیار،
بیدار، نیمه بیدار، دارای خواب سبك، محتاط، دقیق، شمرده شده، به حساب آمده،
مورد احترام.... و كلمه "سایاق" به معنی نوع، طور، سبك، قاعده، روش....،
است). این خط را كه امروزه نیز در میان بعضی از بازاریان قدیمی ترك رواج
دارد از بقایای خط و الفبای قدیم توركان یعنی اویغوری شمرده اند. اعداد در
این خط با دو واحد قیرانQıran (از لقب فتحعلی شاه قاجار، صاحب قران) و تومه نTümәn (كلمه ای تركی به معنی ده هزار) حساب میشوند و با آن میتوان تا رقم ٩٩٩٩٩٩٩ را نشان داد.
برخی
خط سیاق را ایجاد شده از خط سیاق و یا سیاقت رایج در ممالك اسلامی شمرده
اند. انواع خطوط اصلی موجود در آثار و كتب خطی رایج در ممالك اسلامی در
تمدن اسلامی عبارتند از: كوفی، نسخ، ثلث، محقق، ریحان، رقاع، توقیع، تعلیق،
شكسته تعلیق، نستعلیق و شكسته نستعلیق. بعدها در دورههای متأخر، از سوی
عثمانیان برای محاسبات دیوانی، اسناد و دفاتر داخل و خرج، شیوه دیگری مورد
استفاده قرار گرفت كه به خط سیاق و یا سیاقت معروف شد. كاتبان این خط برای
اعداد و كلمات اختصاری وضع میكردند كه خواندن آن برای بسیاری آسان نبود.
به همه حال، حتی اگر خط مورد استفاده كسبه ترك، بازمانده خط اویغوری نبوده
بلكه مربوط به خط سیاقت بوده باشد، باز منشایی توركی دارد. زیرا خط "سیاق"
(سیاقت) به همراه خطوطی مانند "دیوانی"، "دیوانی جلی"، "رقاع"، و .....
توسط تركان عثمانی و خطوط "نستعلیق" و "شكسته نستعلیق" توسط تركان
آزربایجانی بوجود آمده اند. (خط نستعلیق، تا پذیرش الفبای لاتینی، خط ملی
تركان آزربایجانی بوده است).
هزاران سند توركی اویغوری، متروك و مهجور در موزه ها و كتابخانه های ایران
سیاست
دولتی و رسمی فارسی سازی مردم و فرهنگ و تاریخ ایران و حذف خلق، زبان و
فرهنگ و تاریخ تركی از صحنه آن، دامنگیر صدها اثر و سند ارزشمند تاریخی به
خط توركی اویغوری در موزه ها و كتابخانه های ایران نیز شده است. محمدزاده
صدیق برای این امر دلایلی را مطرح كرده و مینویسد: ".... شاید به خاطر
اینكه آثار فرهنگی سنگ نبشتههای گؤی تورك و چرم نبشتههای اویغوری از
تاریخ ایران زدوده شود. من در مقدمهی این كتاب و نیز كتاب "یادمانهای تركی
باستان" بعضی كتیبهها را معرفی كردهام كه هنوز در زیرزمین موزهی ملی
ایران مهجور و متروك مانده و اغلب به خط الفبای كهن توركی سومری، اویغوری و
اورخونی نوشته شدهاند."
امروزه در كتابخانه ها و موزه های سراسر ایران صدها، و هزاران سند و اثر، یرلیغها (یارلیقها) و نامه ها به خط توركی اویغور موجود است كه مهجور و رها شده اند، از جمله در موزه ایران باستان كه اسناد متعددی به خط توركی اویغوری و بعضا دارای مهرهای چینی را در خود جای داده است. در خبری گفته می شود كه اخیرا ١٠٠ سكه تاریخی در استان زنجان آزربایجان مستندسازی شده است. در میان این سكه ها، سكه های ایلخانی دارای خطوط مغولی و اویغوری نیز وجود دارند. در خبر دیگری گفته میشود كه با اقدام مشترك موزه ملی ایران و كتابخانه مجلس شورای اسلامی فهرست تفضیلی اسناد بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی، شامل مبایعه نامه، مصالحه نامه، اقرارنامه، رای قاضی، وقفنامه، اجاره نامه، استشهادیه، سیاهه، عریضه، هبه نامه، تقسیم نامه، قرض نامه، امان نامه، استفتاء و رسید اموال منتشر می شود. بخش اعظم این اسناد در موزه ملی ایران، بخشی در بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی در اردبیل، تعدادی در كتابخانه ملی تبریز و بخشی نیز در سازمان اوقاف و امور خیریه نگهداری می شود. مجموعه اسناد بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی كه در بخش دوران اسلامی موزه ملی ایران نگهداری می شود كهن ترین بایگانی دوران اسلامی ایران حاوی قدیمی ترین نمونه های اسناد است. این مجموعه كه شامل ٦٠٠ سند می باشد در سال ١٣٧٧ از گنجینه ذخایر مركزی موزه ملی ایران به بخش دوران اسلامی این موزه منتقل شده است. آثار مجموعه نگهداری شده در موزه دوران اسلامی مربوط به سده های پنجم تا دهم ه. ق. با خطوط تعلیق و رقاع بی نقطه و توقیع و تعدادی نیز به خط اویغوری است. این اسناد به زبان فارسی، عربی و مغولی نگاشته شده است.
تقویم توركی چینی دوازده حیوان
یكی
دیگر از هدیه های توركان اویغور به مردم ایران، تقویم توركی اویغوری و یا
چینی-توركی است. در تاریخ اسلامی این تقویم به نامهای تاریخ ترك، تاریخ
تركستان، تاریخ ختن، تاریخ اویغور و یا تاریخ تركان مشهور است. سالهای
تقویم دوازده حیوان توركی با نامهای دیگر بكار برده شده توسط اقوام مختلف
تورك در داخل پارانتز چنین است:
١-سیچان (كوسكه)، ٢-سیغیر (اود، اؤكوز)،
٣-بارس (قاپلان، بؤری)، ٤-دووشان، ٥-لوی (كلته، بالیق)، ٦-ایلان، ٧-یونت
(آت، ایلخی)، ٨-قویون (تكه، قوچ)، ٩-پیچین (كیرپی)، ١٠-تویوق (قوش)، ١١-ایت
(كوچوق)، ١٢-دونوز (قابان).