نقد و معرفی كتاب «یادمانهای تركی باستان»
+0 به یه نمقالهای از دكتر كاظم لطفی در نقد و معرفی كتاب «یادمانهای تركی باستان» به دستم رسیده است كه آن را تقدیم میكنم. برای رویت متن كامل و مقالات مشابه به وبلاگ زیر مراجعه كنید:
الله وئری بصیرتی
http://engelabbasirat.blogfa.com/
جناب دكتر حسین محمدزاده صدیق نامی آشنا در محافل دانشگاهی داخل و خارج از كشور است. كارهای با ارزش و ایشان در زمینهی ادبیات عموما و ادبیات تركی خصوصاً، بسیار چشمگیر و مطرح است و مورد استفادهی اساتید فن و دانشجویان رشتههای مرتبط قرار میگیرد. یكی از كتابهای مهم ایشان در زمینه ادبیات باستانی تركی، كتاب «یادمانهای تركی باستان» میباشد كه در نوع خود برای معرفی كتیبههای تركی به فارسی زبانان بینظیر و بیهمتاست. این كتاب در سال 1379 شمسی در شهر قم و از طرف نشر «نخلهای سرخ» چاپ شد و تا كنون چندین بار تجدید چاپ شده است و چاپ جدید آن با عنوان «سه سنگیاد باستانی» از طرف انتشارات اختر تبریز به بازار نشر عرضه شده است.
این كتاب كم حجم و پر محتوا در زمینهی تحقیق در كتیبهی یادمانهای تركی باستان، فعلا یگانه منبعی است كه در درسترس علاقهمندان در زبان فارسی وجود دارد.
نویسنده محقق در مقدمهی كتاب از این كه این كتاب را در سال 1363 آماده كرده و به بعضی از مؤسسات دولتی دانشگاهی برای چاپ پیشنهاد كرده بود سخن میگوید و از این كه حتی «فرهنگستان» هم در چاپ كتاب به او معاضدت نكرده است، اظهار تأسف میكند. واقعا جای تأسف دارد كه مؤسسات تحقیقی ما به تحقیقات سالم و علمی جدید، كم توجهاند و بیشتر به انتشار تكرار مكررات میل و رغبت دارند.
دانشمند فرزانه، پس از این مقدمه در فصل اول كتاب از این كه در گذشته صهیونیستها با هدف پنهان اسلامستیزی به امحاء آثار فرهنگی اسلامی در زبان تركی میپرداختند و برای این كار برنامهریزی میكردند صحبت میكند و سپس میگوید كه صهیونیست در ایران، حزبی با نام «پان ایرانیسم» تشكیل دادند و یاد دادند كه پژوهشگران بیدین، نژادپرستی و پارسیبازی را در مقابل اسلام قرار دهند و به نابودی روشمند ادبیات اقوام غیر فارس مخصوصا تركان مبادرت بورزند.
دكتر صدیق میفرمایند:«صهیونیسم گرچه فقط یك مكتب سیاسی غیردینی بود، براساس تعالیم یهود بنیاد گذاشته شد. پان ایرانیسم نیز پا به پای آن، بر اساس بنیادهای ورجاوند مزدیسنا و نئومزدیسنا، در منطقه پر تحركی از جهان یعنی ایران، برای محو آثار فرهنگی تركی بنا نهاده شد.» (ص 20)
محقق دانشمند در فصل دوم كتاب كه عنوان آن «زبان و ادبیات تركی در ایران» است از قدمت تاریخی ادبیات تركی و نوعبندی زبان تركی بحث میكند و از نظریههای مختلف علمی دربارهی این نوعبندی صحبت میكند و زبان تركی آذری را از شاخهی اوغوز و از تنهی «هون غربی» میداند و میگوید:«زبان تركی آذربایجانی زبان كوتاه صائت التصاقی موزون و دارای قوانین آوایی موزیكال ذاتی است. حركهها در این زبان به دو نوع ثقیل و خفیف تقسیم میشوند و این ناشی از «قانون هماهنگی آوایی» در آن است. این زبان را در ایران همیشه «تركی» نامیدهاند و در متون كلاسیك اسلامی آن را آذیه، آذریه، آذی، آسی، آزی و آذری هم نامیدهاند.» (ص 36)
دكترصدیق در این بخش از كتاب، آثاری مثل قوتادغوبیلیغ، نهج الفرادیس، عتبة الحقایق، دیوان حكمت، كتاب دده قورقود و قارا مجموعه را معرفی میكنند و سپس بحثی با عنوان «نت نویسی و ارقام سیاق» میآورد و میگوید:«اندیشمندان ترك ایرانی، با استفاده از الفبای تركی اویغوری، گذشته از موسیقی تركی، در كتابهای نظری خود برای موسیقی عربی و فارسی نیز نتنویسی كردهاند.»
ما میدانیم كه اولین كاتبان حكومت تیموری در ایران تركان اویغور بودند و ارقام سیاق كه اكنون نیز در برخی از مناطق و روستاهای آذربایجان برای نگارش حساب و حفظ محاسبات دفتری و شخصی از آن استفاده میشود، ریشهی تركی دارد و بر اساس الفبای اویغوری تركی اختراع شده است.
نویسنده در بخش سوم كتاب «گویش تركی گؤی تورك» را معرفی میكند.
«شیوهی باستانی زبان تركی ایرانی، «تركی گؤی تورك» نام گرفته است كه حدود یك قرن و نیم است نه تنها توجه ترك شناسان و تركی شناسان و تركی پژوهان، بلكه توجه شمار بسیاری از دانشمندانی را كه به مباحث تمدن اولیهی بشری میپردازند به خود جلب كردهاند.
زبان مكتوب «گؤی تورك» كه از آن به تركی باستان (Eski Türkçe) تعبیر میشود، در تاریخ زبانشناسی تركی نقش عظیم و تعیین كنندهای در شكلگیری و حیات تركی میانه (Orta Türkçe) و بالمال تركی معاصر (Çağdaş Türkçe) داشته است. تنها تركی یاكوت (Yakut) و تركی بلغار (Bulgar) بلحاظ جدایی نحوی از تركی شرقی و غربی و از آن میان شیوهی بسیار توانمند تركی ایرانی، از این تأثیر بیبهره نبوده است. هم از این روست كه در تركیپژوهی ایرانی، نیازی عمیق به پژوهش در متون تركی گؤی تورك احساس میشود.»
در این بحث، دكتر صدیق پیشینهی آثار مكتوب یادمانها را به هزارهی سوم پیش از میلاد میبرد و نتیجه میگیرد:«اكنون مسلم است كه تركی در ایران از هزاران سال پیش به صورت مكتوب درآمده است.»
ایشان با این حكم علمی كه میدهند بر تمامی فرضیههایی از قبیل این كه تركی زبان مهاجمی است كه از طرف مغولها به ایران تحمیل شده و غیره، خط بطلان میكشند. سپس به معرفی دولت گؤی تورك پرداخته، آن گاه الفبای گؤی تورك را توصیف میكنند:
«الفباها در خدمت تركی: تركان كه به دنبال جهانگشاییهای شگفتانگیز در سه قارهی جهان امپراطوریها و حكومتهای عظیم جهانی و مراكز تمدن و فرهنگ بینظیری تشكیل دادهاند، در محیطهای مختلف برای نگارش، به اختراع و یا اقتباس الفباهای گوناگونی دست زدهاند، اكنون آثار فرهنگی بیشمار تركان با الفباهای گؤی تورك، سغدی، اویغوری، چینی، مانوی، برهمایی، سریانی، عربی (= اسلامی) سه الفبای ملی تركان به حساب میآید.
نمونههای بازمانده به الفبای گؤی تورك از قرنها پیش از میلاد موجود است و از آنجا كه در عهد حكومت گؤی توركها به عنوان الفبای ملی و دولتی پذیرفته شده، از سوی تاریخپژوهان به این نام نامیده شده است. الفبا، اختراع خود تركان است و با استفاده از تمغاها و اونگونها و اشارات و علامات اولیهی تركی فورم پذیرفته است. مثلا حرف O نخستین صدای كلمهی «اوخ» در معنای تیر شبیه تیر، حرف Y نخستین صدای كلمهی «یای» در معنای كمان، شبیه كمان، حرف S نخستین صامت واژهی «سونگو» در معنای نیزه شبیه نیزه، حرف T نخستین حرف كلمهی «تاغ» در معنای كوه شبیه شكل كوه و حرف B تنها صامت موجود در كلمهی «ائب» در معنای خانه شبیه چادر است كه حتی گرافیك حروف لاتین و اسلاو نیز از بركت حضور الفبای تركی باستان در جهان بهره برده است.
نظریههای غرض آلود: گر برخی از پژوهندگان تركستیز و تركیستیز سعی كردهاند این الفبا را تقلید از الفبای آرامی، سغدی، پهلوی و یا ژرمنی و اسكاندیناوی و حروف رمزی رونیك قلمداد كنند (!) و با نظریههای غرضآلود، تركان را كه خالقان و گسترندگان تمدن بشری هستند، بدوی و وحشی جلوه دهند، اما وجود نمونههای بازمانده از پیش از میلاد و تكامل ساختار الفبای گؤی تورك از 150 نشانه به 28 حرف و میل به گسترش و جهانگشایی در عنصر ترك و توسعهی فرهنگ و مدنیت تركی در اقصا نقاط جهان و رهبری قافلهی تمدن بشری بویژه بعد از اسلام از سوی تركان، نافی این نظریههای غرضآلود دشمنان تركان است. این الفبا دومین الفبای غیرتصویری بوده است كه از سوی تركان در تاریخ بشریت اختراع شده است. در الفبای گؤی تورك برای واكها 8 صوت دو شكلی و برای همخوانها و آواكها و نیم واكها 28 نشانه وجود دارد...»
دكتر صدیق پس از معرفی حروف گؤی تورك، یكی یكی نگارش آنها را آموزش میدهند و همچنین آنها را با الفباهای میخی، اوستایی و اویغوری برابر مینهند و مقایسه میكنند.
بخش چهارم كتاب، «مختصری از دستور زبان تركی باستان» نام دارد كه مفیدترین بخش كتاب به شمار میرود و شامل بحثهای «آواشناسی» و «كلمهشناسی» است. در بحث آواشناسی، كلیهی حروف را با مثالهای لازم معرفی میكند.
در بحث «كلمهشناسی» انواع كلمه از قبیل اسم، صفت، ضمیر، قید و فعل را با مثالهای كافی شرح داده، معادل تركی نوین آنها را هم میآورد. این بخش، پربارترین فصل كتاب است و ظاهراً مهمترین بحث در زمینهی دستور زبان تركی باستان بشمار میرود.
در بخشهای بعدی كتاب، سه كتیبه (یادمان) از كتیبههای دشت اورخون، اول به الفبای اصلی و سپس به آوانویسی لاتین و در بخش هفتم به ترجمهی فارسی ارائه شده است. ترجمهی فارسی این دانشمند فرزانه، به زبان بسیار حماسی فارسی نگاشته شده است و خود خدمتی عظیم به زبان فارسی بشمار میرود. نمونهای از ترجمهی بسیار روان ایشان را میآوریم:
«من بیلگه خاقان ترك، بسان آسمان خدای هم اینك [بر تخت] نشستم. سخنم را تا پایان فراگوش دار: باز پسینیان من: برادر كهترم، خویشانم، فرزندم، تمامی ایلم، مردمم، سروران راستگزین شاه آپیت و فرمانروایان و طرخانهای چپنشین سی تاتار ... سروران نُهگانهی اوغوز، مردم [اوغوز]، این سخنم را نیك بنیوش، سخت فراگوش دار.
در خاوران تا خورشید زایان، در جنوب تا نیمروزان، در اباختران تا غروبگاهان [و] در شمال تا نیمشبان [و] مردمان اندرونهشان بتمامی از آن مناند. این همه مردم را . . . سامان دادم. هم اكنون در آسایشاند. اگر خاقان ترك بر گسترهی «اؤتوكن» سایه زند، غمی نیست.
در خاوران، تا صحرای «شان تونگ» اردو تاختم، تا اندك فاصلهای با دریا. در نیمروزان تا «دوققوز ارسن» قشون كشیدم، تا اندك فاصلهای با تبت. در اباختران از رود «اینجی» گذشتم و تا «دمیر قاپی» سپاه بردم. در شمال تا مكان «ییر با ییر كو» تاختم. این همه سرزمین گشودم، بهتر از گسترهی «اؤتوكن» نیافتم. گسترهی «اؤتوكن» سزاوار ایل [من] است.»
محقق استاد در انتهای كتاب دو نوع لغتنامه داده است. نوع اول لغتهای تركی باستان است كه در كتیبهها به كار رفته است و در مقابل هر لغت صورت امروزی تركی جدید آن با ترجمهی فارسی داده شده است كه بسیار مفید میباشد. نوع دوم اصطلاحات زبانشناسی است كه به سه زبان انگلیسی، فارسی و تركی تنظیم شده است و برای اساتید و دانشجویان رشتهی زبانشناسی غنیمتی بشمار میرود.
كتاب الصاد سنگلاخ
+0 به یه ننویسنده :محمد اردم
مطالعة تحلیلی و انتقادی ابواب و كتبِ مختصر و كوچك سنگلاخ را ادامه میدهیم با مطالعة كتابی كه فقط از دو حرف عبارت است. صاد هم از اصواتِ خاص لسان عربی و السنة سامی است لذا وجود آن در كلماتی كه اصالتاً عربی نیستند، ثانوی و اشتباه محسوب میشود. كما اینكه در دو واژه این كتاب هم اصالت با شكل دارای حرف سین است.
1. صداق و صدق(sadaq):"تركش باشد و آن را صدق و صاداق هم گویند و با سین مهمله[=بی نقطه] نیز مستعمل است"(ص189). در كتاب السین هم، همین كلمه با املاهای دیگر آمده است:"سداق و سداق و سدق و سادق: تركش را نامند و با صاد نیز مستعمل است"(ص164). میدانیم كه همة این فرمها، تلفظ واحدی داشتند، و تفاوت تنها در املاست. این اَشكال، جملگی صورتی از كلمه یی قدیمی ترند: ساغداق. این فرم هم در سنگلاخ ذكر شده است:" تركش را گویند و آن را سدق و سداق و سادق هم خوانند"(ص166).
كلمه مغولی است كه در فارسی و تركی دخیل شده است. دورفر(ج.1، مادة 212. صص340-336) مفصلاً از این كلمه و زبانهایی كه در آنها وارد شده، بحث كرده است. ساداق در متون عثمانی و تركی استانبولی لفظ اصلی برای تیردان و تركش بوده، اما در كنار آن الفاظی نظیر اوقلوق(oqluq)، قوبور(qubur) و تیركش/تركش (tirkeş) هم به این معنا استعمال داشته است. فرم مغولی ساغاداق(saγadaq) است كه از فعلِ ساغاـ/(saγa-) با كمك پسوند –daq(با فونكسیونِ nomen usus) مشتق شده است. فعل مزبور به معنای دوشیدن (=ساغماق) است و كلمة حاصله صرفاً معنای ظرف دارد و معنای تركش را در السنة تركی كسب كرده است. چه معادل تیردان در مغولی قور(qor) و قوبدو(qobdu) است.
از الفاظ فوق، اتیمولوژیِ اوقلوق(=اقلق) بدیهی است. اما قوبور هم دخیل از مغولی و از قوبوغور(qobuγur) به معنای "مجوف و دارای حفره و كاواك" اخذ شده و با قاب تركی قابل قیاس می باشد. نیشانیان منشأ كلمه قوبور را نامعلوم نوشته، اما دورفر(ج.1، مادة 268. صص3-392) از منشأ مغولی آن بحث كرده است. قوبور و مصغّر آن هم در سنگلاخ آمده است:"قوبور: به تركی رومی قاب و ظرفی بود كه چیزی میان آن گذارند"(ص211). و "قوبورجوق(quburcuq):مصغّر قوبور است، به تركی رومی قوتی باشد كه به عربی حُقّه نامند"(صص12-211). قوبورجوق در مواردی با قوپورچاق(qopurçaq)(=صندوق) تركی قدیم كه در عموم السنة اروپای شرقی و اسلاوی وارد شده، خلط شده است.
تیركش اما مركب از دو لفظ تركی كیش و فارسی تیر است. املا و تلفظ تركش(tärkeş) را باید متأثر از پسوند فارسی ـكش(از فعل كشیدن) تلقی كرد. تركش در معنای مدرن آن، یعنی پاره ها و قطعات پرتابی بر اثرِ انفجار گلوله، بمب، نارنجك، خمپاره و امثالهم، باید كلمه یی دیگر و مشتق از فعل تركیدن باشد.
كیش در تركی لغتی قدیمی است و در متون ماقبل اسلام هم آمده، دورفر (ج.3، مادة1697) از آن به تفصیل بحث كرده است. سعدی در بیتی كه قدری متكلّف است(به دلیل اصرار بر رعایت صنعتِ مراعات النظیر) گوید:
هر تیر كه در كیش است، گر بر دل ریش آید/ما نیز یكی باشیم از جملة قربانها
در این بیت قربان هم لفظ تركی دیگری است به معنای كماندان. این كلمه را هم دورفر(ج3. مادة1451) مورد بحث قرار داده است. ظاهراً كلمه مركب از قور(qur) به معنای كمر به اضافة پسوند نادر ـمن/ـمان است. چند اسم آْلت مشتق با این پسوند در تركی قدیم وجود دارد. مشتقات دیگر قور هم، قورشاق/قورساق(=كمربند، در تركی استانبولی: قوشاق)، و در تركی قدیم، ایچ قور/اوچقور(=كمربند پیراهن) است. چون فرم قربان فقط در فارسی ضبط شده، احتمال میرود تحت تأثیر پسوند ـبان(آسیابان، باغبان)، ـمان به ـبان مبدل شده باشد. جالب آن كه در سنگلاخ هم فقط فرم "قوربان" آمده است و نه قورمان:"قابی را گویند كه از پوست دوخته و كمان را در آن گذارند"(ص213). البته لفظ مغولی "قرمساق" هم یكی از معانی آن "قُربان و تیردان" است در سنگلاخ آمده است(ص214).
2. صایین(sain)"به معنی سایین باشد كه در ذیلِ سین مفتوحه گذشت"(ص189). در ذیل سایین هم آمده است:"به معنی خوب و گزیده و منتخب باشد و نیز لقب باتوخان بن جوجی خان بن چنگیزخان است كه در میان اتراك به سایین خان اشتهار دارد و سایین قلعه نام قلعه ایست كه در آذربایجان از توابع تبریز[واقع است]" (ص171). سایین مغولی است و البته طیف معنایی وسیعی دارد همانند خوب/یاخشی. صحیح، سالم و مطلوب و محبوب و نازنین و عالی و ..از آن جمله است. تصور میكنم به همین دلیل است كه در اسامی جغرافیایی هم آمده است. سایین قلعة تبریز باید شهر جنوبی آذربایجان غربی باشد كه در دورة پهلوی به شاهین دژ تغییر نام داد. لابد با این پندار كه سایین همان سائنا(saena) اوستایی است كه فرم فارسی اش شاهین می شود.
سایین قلعة دیگری هم در ابهر زنجان وجود دارد(با املای صائین قلعه) . هر دو اسم از دوران مغول برجای مانده اند و در متون آن دوران اسامی و ذكرشان مضبوط است. صائین در اسم چند روستا نیز مشاهد می شود:
1.یكی از دهستانهای سراب
2. روستایی در اطراف اردبیل
3. روستایی از توابع دهستان قزل كچیلوی بخش ماهنشان شهرستان زنجان. دهخدا به نقل از فرهنگ جغرافیایی ایران این اسم را ثبت كرده است و علی القاعده تقسیمات از آن زمان تاكنون تغییر كرده است.
صائین گدوك از جبال سبلان بوده و اسم گذرگاهِ صائین گدوكی مكرراً در متون تاریخی ذكر شده است.
ظاهراً نوعی خلط معنایی و لفظی بین سایین(sain) مغولی و مشتقات فعلِ سایماق(كه احترام گذاشتن از معانی آن است) صورت گرفته است. به نظر میرسد كه كلمة سایین(=محترم، آقای/خانمِ ..) بعدها با فعل مزبور مرتبط شده و این معانی را كسب كرده است. ولی مشتقات دیگر فعل مثلِ سایغی(saygı) یعنی احترام و حرمت، و سایغین/سایقین(saygın) به معنای "معتبر، محترم، و با پرستیژ" كلمات متأخرند و اشكالی هم در اشتقاقشان مشاهده نمی شود.
كتاب الراء سنگلاخ
+0 به یه نراء/r از اصواتی است كه در تركی رفتاری خاص دارد و نه تنها در ابتدای كلمات نمی آید بلكه تلفظ آن در آغاز الفاظ، برای افرادی كه زبانی غیر از تركی نمی دانستند، ممكن نبود. لذا حرف صداداری به ابتدای لفظ دخیل می افزودند؛ رنگ>ایرنگ، رمضان>ایرمضان، رضا>ایرضا و ..
حال با این اوصاف، همۀ كلمات ابتدا به راء باید غیرتركی تلقی شوند. در سنگلاخ پنج كلمه از این نوع وجود دارد:
1. 1. راستق(rastıq):" اصطلاحی است از برای سنگی كه زنان[گَردِ] آن را بر ابرو می كشند و آن محرّف راسخت بود و روسختج معرّب آن است كه عبارت از روی سوخته باشد"(ص161).در چاپ روشن خیاوی، مدخل به اشتباه راسیق ضبط شده و روسختج سهواً رومسختج. منظور ماده سیاهرنگی است كه برای مداوای امراض چشم استفاده می شده است. گرچه این نكته نیاز به تحقیق تفصیلی دارد اما ظاهراً منظور همان سُرمه و كُحل است. دُزی در ذیل قوامیس عربی آن را آنتیموان یعنی آنتیمون دانسته است. گویا منظور سولفید آنتیموان است كه به عنوان سرمه، علاوه از مصرف دارویی، مصارف آرایشی هم داشته و در مصر قبل از عصر فراعنه هم شناخته شده بود. بعضی معاجم روسختج را نُحاس محروق یعنی اكسید مِس می دانند كه ظاهراً برای درمان تراخم استعمال میشده. آیا خلطی بین سولفید آنتیموان و اكسید مس رخ داده؟ هر دو ماده استفادۀ طبی در قدیم داشته اند. روی سوخته/سوختگ؟ دو شكل معرّب، روسختج و راسخت دارد و چنین مینماید كه فرم تركی راستق یا راستیق(دهخدا به نقل از فرهنگ شعوری آورده)، مأخوذ از شكل راسخت باشد. به هرحال حادثۀ قلب و متاتِز در اینجا روی داده است:راسخت> *راسقت>راستق.
2. 2. رخرخ(rex-rex):"یعنی خط-خط و راه-راه". به نظر میرسد محرّف از ره-ره(شكل مخفّف راه-راه) باشد. البته یك احتمال دیگر هم وجود دارد؛ رگ-رگ فارسی. به تعبیر مولوی:رگ-رگی این آب شیرین، آبِ شور/در خلایق میرود تا نفخ صور. این دومی احتمالی ضعیف می نماید. به علّت فقدان صدای هاء/h در تركی قدیم و دورۀ میانه، شكل رخرخ به وجود آمده كه این كلمه هم ظاهراً فقط در معاجم چاغاتایی دیده میشود.
3. 3. رفدان(rafadan):"به تركی رومی بیضۀ نیم برشت را گویند". یعنی تخم مرغ عسلی. فرم لفادان (lafadan)هم در سنگلاخ ضبط شده:"به لغت رومی تخمِ نیم برشته بود"(ص241). نمی دانم تردید كلاوزون در مورد این كلمه و تحریف و مشكوك دانستن اش، از كجاست. رافادان در تركی استانبولی رواج دارد و منشأش را یونانی دانسته اند ازrofitón (ροφητόν) به معنای قابل بلع و قابل شرب. رافادان در تركی جدید به جوان نوخاسته و نورس هم اطلاق میشود.
4. 4. روشن:"یك نوع پیكانی است، سه پهلو و به عربی به معنی دریچه و منظر باشد و به فارسی معروف است". كلمه مشكوك است. در منابع تركی روشنِ دخیل از فارسی، همان معانی رایج در زبان مبدأ را دارد. تصور می كنم از توصیف میرزا مهدی خان شكل اصلی كلمه را حدس زد؛ اشیاء سه پهلو و سه شعبه را تركی قدیم و عصر میانه اوچگو(üçegü) می خواندند. الف در نُسَخ خطی به سهولت با راء مشتبه می شود. واو انتهایی نیز به نون شبیه است، لذا خواهیم داشت؛*روجكن. حال اگر كشیدۀ كاف، سه نقطه تلقّی شود، به فرم روشن خواهیم رسید. گرچه اظهار نظر قطعی نمی كنم اما معتقدم روشن باید تصحیف و تحریف چنین كلمه یی باشد. رَوْشَن عربی به معنی روزن دخیل از فارسی است. در فارسی هم روزن و روشن، منشأ واحدی دارند.
5. 5. روزگار(rüzgar):"به اصطلاح اتراك روم، نسیم و باد بود و به فارسی به معنی زمانه و ایّام باشد". یكی از الفاظ خاص تركی استانبولی است. در لهجات محلّی تقریباً همه جا یئل رایج است. ظاهراً معانی ضمنی ناخوشایند یئل(مثلِ باد فارسی) استفاده از لغتی نامأنوس و با معنایی جدید را موجب شده است. احتمالاً عبور باد و مرور زمان، واسطۀ معنایی و عامل ارتباطِ سمانتیك و گذار معنایی است.
كتاب الحاء سنگلاخ
+0 به یه ننویسنده :محمد اردم
حاء از حروف اختصاصی لغت عرب و السنۀ سامی است. مطابق انتظار تعداد كلمات تركی این باب اندك(سه عدد) و همگی دخیل اند:
1. حرش(hariş):" به معنی ضایع و نابود آمده"(ص150). چنین لفظی در معانی فوق، در متون و منابع عربی مشاهده نمی شود. به نظر می آید كه تحول معنایی حَرِش از "زمخت، خشن و ناهنجار" به معنی فوق در تركی اتفاق افتاده است.
2. حق قوشی(haq quşı):" پرنده ایست كه آن را به فارسی مرغ حق گوی و شباویز گویند". منظور جغد كوچك مشهوری است كه در تركی استانبولی جوجه بایقوش(=جُغد كوتوله) خوانده میشود. صدای پرنده شباهتی به لفظ "حقّ" دارد كه عرفاء و ادباء از آن تعابیر و تفاسیر عرفانی و ادبی كرده اند. شهریار در قصیدۀ معروف "علی ای همای رحمت.."، و در بیت تخلّص، از این پرنده با نام "مرغ یاحقّ" یاد كرده است:
ز ندای مرغِ یا حق بشنو كه در دل شب/غمِ دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
3. حولان(hevelan):"محرّف و مترّك حولان است. یعنی سال گذشتن و كنایه باشد از نوروزی و باج و خراج سالیانه". حولان در عربی معاصر بیشتر به معنی "احول و لوچ" است. اما همانطور كه از تعبیر "تحویلِ سال" هم برمی آید، مرور ایام و تحول اوضاع هم از آن مراد می شده، اما این اصطلاح در متون عثمانی اغلب با تعبیر "حَولِ حولان"(بویژه برای پرداختِ زكات) رایج بوده است.
معرفی كتاب "تركان باستان"
+0 به یه نبنام خدا
آشنایی با موضوع كتاب:
آسیا این قارة اسرار آمیز و ناشناخته، گنجینهای است پر از رمز و راز. هر گوشة این قاره را بكاوی، جهانی زیبا از گذشتههای پر شور و شر نمایان میشود. ادیان، اقوام، تمدنها و امپراتوریها در این قاره بالیده و تمامی جهان را از نشئة خود سرمست كردهاند. این جهان سرشار از زایش و پویش، چون لب به سخن گشاید، تاریخی باشكوه و پر فراز و نشیب را پیش روی هر شیفتهای میگذارد.
تاكنون كتابهای زیادی در نقاط مختلف جهان دربارة تاریخ قارة آسیا و اقوام آن نگاشته شده ولی ادبیات تاریخی ایران، چندان سهمی از این مجموعة پربار ندارد. بطور دقیق دربارة تاریخ تركان، كتابهای مرجع زیادی در ایران وجود ندارد. چرا این چنین است؟ پاسخ این است كه تركان، این قوم پر شور و سودا كه تاریخی سرشار از حادثه داشته و منشأ برخی حوادث بزرگ تاریخ آسیا و جهان بودهاند، خود رغبت چندانی به نوشتن تاریخ خود نشان ندادهاند. تاریخ سازان را به تاریخ نویسی شوقی نبوده است.
آیا عجیب نیست كه تاریخ یك قوم را دشمنانش یعنی اقوام یا مللی بنویسند كه تیزی نیزة بلند و تلخی پیكان تركان را بر تن تاریخ خود چشیدهاند. چینیها تواریخ خوبی نوشتهاند ولی هیچ نوشتة چینی، خالی از اغراق و تحریف نیست. نویسنده در كتاب حاضر، به مورد خوبی اشاره میكند: ارتش چین عازم جنگ میشود. وقایع نگار چینی در گزارش این جنگ، نوشته كه ارتش چین موفقیتی بدست نیاورد. این به معنای آن است كه در واقع ارتش چین بطور كامل نابود شده است.
تواریخ یونانی نیز به علت بُعد مسافت، چنان در چنبرة نقل قولها افتاده كه تكیه بر آنها بویژه در خصوص حوادث شرق دریای خزر باید با احتیاط انجام شود. تواریخ ایرانی و عربی نیز بیشتر با ذهنیت و افسانه آمیختهاند. رشیدالدین فضل الله با آنكه آشنایی كامل با تركان دارد و كاملترین كتاب را تا زمان خود نگاشته، از این قاعده مستثنی نیست و زیاد وسواسی به خرج نمیدهد كه مستنداتش را معرفی كند.
در سدههای اخیر و بویژه پس از انقلاب فرانسه كه امواج ناسیونالیسم اروپا را درنوردید، گرایش نوین تاریخنگاری بوجود آمد. اروپاییان با دیدگاهی نوین به تاریخ جهان نگریستند. برای این كار لازم بود كه باستانشناسی، دست تاریخ را بگیرد. شرقشناسان به صحراهای آسیا روی آوردند و تاریخ را این بار از زبان یافتههای باستانشناسی جستند. كتابهای خوبی بویژه در آلمان، فرانسه و روسیه نوشته شد.
كتاب «تركستان پیش از استیلای مغول» اثر واسیلی بارتولد و كتاب «امپراتوری صحرانوردان» اثر رنه گروسه دو مورد از این كتابها هستند كه به زبان فارسی ترجمه و در ادبیات تاریخی ایران وارد شدهاند. هر دو این كتابها، ابعاد خوبی از تاریخ تركان را ارائه كردهاند ولی این به هیچ وجه كافی نیست. بارتولد تنها به تركستان پس از اسلام پرداخته و گروسه نیز توجه خود را به خزران معطوف كرده است.
معادلة قدرتهای چهارگانة آسیا و اروپا یعنی چین، توران، ایران و بیزانس، در این كتابها به طرز كافی توضیح داده نشده است. جنگهای هزار سالة میان ایران و تركان و جنگهای 700 سالة ایران و روم تحلیل نشدهاند. كتاب ارزشمند دیگر «ایران و تركان در روزگار ساسانیان» نوشتة آقای عنایت الله رضا است. این كتاب تا حد زیادی خلاصة نظرات و همین كتاب لئو گومیلف است ولی همچنانكه از نام آن برمیآید، به مسئلة روابط ایران و تركان در دورة ساسانیان پرداخته است.
در تركیه نیز كوششهایی صورت گرفته تا تاریخ تركان با توجه منابع و مستندات تاریخی نوشته شود. در این میان كتاب ارزشمند و بنیادین «Turk umumi tarihine girish» (درآمدی بر تاریخ عمومی ترك) نوشتة ذكی ولیدی طوغان و كتاب 3 جلدی و جدید «Gog turkler» (گؤگ تركها) اثر احمد داشاغیل (آنكارا 2003) همچنین آثار ابراهیم قفس اوغلو ، دوغان آوجی اوغلو و بهاءالدین اؤگل نیز در این ردیف قرار میگیرند. در ایران نیز در سالهای اخیر كتابهایی در مورد تاریخ تركان، از دیدگاهی كه با دیدگاه تاریخنگاری مرسوم ایرانی متفاوت است، منتشر شده است. از این میان میتوان به كتابهای «ایران توركلرینین اسكی تاریخی» (تاریخ باستانی تركان ایران) از دكتر محمدتقی ذهتابی(تبریز. 1377)، «توركلرین تاریخ و فرهنگینه بیر باخیش» (نگاهی به تاریخ و فرهنگ تركان) از دكتر جواد هیئت (تهران. 1365) و كتاب «باشلانغیج» (سرآغاز) از دكتر حمید نطقی (تهران. 1389) اشاره كرد. متأسفانه اكثرت قریب به اتفاق كتابهایی كه خود تركان دربارة تاریخ این قوم نوشتهاند، به زبان فارسی ترجمه نشدهاند.
در این میان كتاب «تركان باستان» را میتوان حلقة مفقودة تاریخ آسیا دانست. نخستین كتاب مستقلی كه به تاریخ تركان از سدة ششم تا نهم میلادی یعنی دورة تشكیل دولت نیرومند آنان، پرداخته و مسائل پیرامون آن را بطرزی قابل قبول توضیح داده است. نویسنده از طرف مادر، تبار ترك دارد و اگر تحصیلات دانشگاهی، فعالیتهای باستانشناسی و آشنایی به زبان فارسی و عربی را نیز به تیزبینی و استقلال رأی او بیفزاییم، نتیجة كار میتواند اثری در خور توجه باشد. نویسنده همچنانكه در زندگینامهاش آمده، مانند برخی تاریخنگاران شوروی، بیانگر دیدگاه تاریخی حكومت نیست. او نظركردة حكومت نیز نیست و از این روی نیز نظراتش از استقلال بیشتری برخوردار است.
آشنایی با نویسنده:
چه باید گفت دربارة كسی كه مادرش آنا آخماتووا باشد و پدرش نیكلای گومیلف؟ مادر شاعره ای چنان پرآوازه و پدر ادیبی چنان فرهیخته، هر دو ستارگانی درخشان در سپهر شعر و ادب سرزمین تزارها.
آناآخماتووا از تبار تاتارهایی است كه نسلشان به چنگیزخان میرسد. جد مادری او «احمد» از تاتارهای مسلمان بود و از این روی نام خانوادگی آنان «احمدووا» یا «آخماتووا» میباشد. او یكی از بنیانگذاران مكتب شعری آكمه ئیسم (اوجگرایی) است.
لئو نیكلایوویچ گومیلف در اول اكتبر 1912 در ایالت «تسارسكویه سلو» روسیه زاده شد. در مدرسه همواه به عنوان «كلاغ سفید» مورد تحقیر قرار میگرفت. 9 ساله بود كه پدرش به جرم ضد انقلاب بودن، تیرباران شد. مادرش نیز با حكومت شوروی و بویژه استالین سر ناسازگاری داشت و آنچه كه بدنبال آمد، تبعید و زندان و آزار بود. لئو از 15 سالگی بارها به زندان افتاد و تبعید شد. حكایت این مادر وفرزند دردمند و آن آزادگی كه هر دو را به هم پیوند میداد، حكایت جالبی است.
دستگیری پیدرپی لئو و زندانی و تبعید در اردوگاههای كار اجباری نیكلای پونین (شوهر دوم آنا آخماتووا) در شعر آنا به نام سوگواره، كه مرثیهای است برای زندگان، به خوبی ترسیم شده است. سوگواره حاصل ساعتها انتظار او پشت در زندان لنینگراد به نام كرستی یا صلیبها است. انتظار برای ملاقات با فرزند و شنیدن خبر سلامتیاش. هر چند او هرگز بازداشت نشد و به زندان نیفتاد اما در عوض پسرش لئو گومیلف مانند گروگانی در دست حكومت، بارها به زندان افتاد و وقتی برای سومین بار بازداشت شد آنا كه جان تنها فرزندش را در خطر میدید، در ۱۹۵۰ مجموعهای انتشار داد به نام درود بر صلح. این مجموعه كه شامل پانزده قطعه شعر در مدح استالین است، در مجله آگانیوك چاپ شد.
با وجود همة اینها لئو با تلاش زیاد به تحصیلات خود ادامه داد و برای اكتشافات باستانشناسی به آسیای مركزی فرستاده شد. در آنجا زبان فارسی و خواندن و نوشتن عربی را آموخت. در طی سالیان طولانی او با پشتكاری عجیب همراه با باستانشناسان شهیر روسی، در حفاریهای مختلف شركت و همة مقدمات لازم برای نوشتن آثاری پربار را آماده كرد ولی نظام شوروی استالینی هنوز درهای زیادی را بر او و مادرش بسته بود. او در بین سالهای 1933 تا 1949 بارها به زندان افتاد. مادرش چون خبر دستگیری او را شنید، یادداشتهای نثر خود را سوزاند.
با مرگ ژوزف استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳، انتظار باز شدن فضای سیاسی فرهنگی در شوروی میرفت و سرانجام در ماه مه ۱۹۵۶ با نطق معروف نیكیتا خروشچف در كنگرة بیستم حزب كمونیست شوروی، فضای سیاسی فرهنگی این كشور بهطور نسبی باز شد. چند ماه پس از این نطق،لئو گومیلف از زندان آزاد شد و به مطالعات قومشناسیاش پرداخت و فضای كاری برای آخماتووا هم مناسبتر از پیش شد. از سال 1959 آثار گومیلف اگرچه با تیراژ اندك، منتشر شد. اگرچه گاهی نیز آثارش ممنوع میشد ولی او بازهم دست از كار برنمیداشت. لئو گومیلف در 15 ژوئن 1992 در سن پترزبورگ درگذشت.
گومیلف یكی از ستونهای علم قوم شناسی در جهان است. همچنین با شرایطی میتوان او را یك مورّخ نیز نامید. مهمترین كتابهای او كه هركدام در رشتة مورد نظر به عنوان یك مرجع هستند، عبارتند از: تاریخ هون (1960). كشف خزرستان (1966). تركان باستان (1967). در جستجوی سرزمین خیالی (1970). هون و چین (1974). قوم زایی و زیست كرة زمین (1979). روسیة باستان و صحرای بزرگ (1989). یك پایان و شروع جدید (1989). از روسیه به روسیه (1992). و ... تاكنون تنها كتاب «كشف خزرستان» او با ترجمة آقای ایرج كابلی در سال 1382 توسط انتشارات آگه در تهران چاپ شده است.
فهرست مندرجات كتاب:
بخش اول : امپراتوری بزرگ ترك
فصل اول: سرآغاز (سالهای 420 تا 546 م)
تحولات در حوزة رود زرد
ژوژانها و تئلئوتها
خاننشین ژوژان
فصل دوم: نیاكان
جنگ میان ژوژانها و امپراتوری وئی
كشمكشها در ژوژان
تبار گرگ ماده
فصل سوم: تشكیل دولت بزرگ خانوادة آشینا: (581-545م)
آغاز تاریخ تركان باستان (توركیوتها)
فروپاشی ژوژان
جنگ در شرق
جنگ در غرب
آوارها در سواحل دریای سیاه
اضمحلال هپتالها
فصل چهارم: جاده ابریشم
تجارت كاروانی
مانیاخ سغدی
تقسیم میراث هپتال
جنگ با بیزانس
چین و راههای كاروانی
فصل پنجم: در داخل خاقانات
حكومت و مردم
ساختار خویشاوند- منطقه
اردو
طایفه
مرحلة رشد
فصل ششم: توركیوتها در خانههایشان
شغل نظامی
شغلهای غیرنظامی
مكانهای زندگی
وضعیت زنان
فصل هفتم: دین توركیوتها
فصل هشتم : نظرات و تردیدها
كسب برائت برای كتاب
روش گردآوری مدارك
روش تحقیق منابع
اصول بكارگیری منابع
متد امور عمومی
كوششهای اكتشافی
مباحثه پیرامون ایل
فصل نهم: اغتشاش بزرگ (593-581)
شركت كنندگان
كشمكش خاندانی
جنگ در غرب
جنگ با چین
نفاق
شكوه ساختار خویشاوند – منطقه
فاجعة پایكند
پشت پرده
فصل دهم: حمله به ایران
در آستانه جنگ
توان و ناتوانی ایران
بیزانس در مقابل ایران
جنگ در قفقاز
حملة توركیوتها
نبرد
پایان جنگ
پاسخ
فصل یازدهم : آشینا و سویی
وحدت حكومت خاقانی
اختلاف برپا شد
آغاز جنگ
بوگیوخان
تحقیر خاقانها
عظمت سویی
فصل دوازدهم: حكومت خاقانات غرب
قلب دولت
توركیوتها و تركها
در ترتیب حكومت سغد
حاكمیت دولو. چولوخان تامان
پیروزی نوشیبیها.شئگیوخان
حاكمیت نوشیبی. تون جابقوخان
ساختار تشكیلاتی اوردا
در اردوگاه خاقان
فصل سیزدهم: پیدایش امپراتوری تان
خاندان سویی و توركیوتها
یاندی
شیبیرخان
لیشیمین
خائنان
تغییر و جابجایی ادوار
چین و صحرا در دورة خاندان تان
فصل چهاردهم: خاقانات شرق
چولوخان
اویغورها
دو بلوك
یورش
كودتا در چین
انعقاد پیمان صلح
فصل پانزدهم: جنگ جهانی در سدة هفتم
حمله به قفقاز
صلح ناخوشایند
تن به تن
فلاكت
آخرین جنگ با چین
آهنگ زمانه
نیروی شفقت
فصل شانزدهم: 10 تیر
جنگ داخلی
10 تیر
ناراضیان
انقلاب
كوشش برای احیاء
آسایش
فصل هفدهم: خاقان تابقاج
یك گام به پس
خاقان تابقاج
سرنوشت توگون
پایان گائوچان
مجازات سیانتوها
جئبیخان
شجاعت كُره
حملة شن به «دیار غرب»
مرگ تایتسیان
فصل هیجدهم: فرجام توركیوتها
دگرگونی در حكومت خاقانات غربی
ایشباراخان
كشته شدن ماهوی سوری
واپسین نبرد
دستاورد پیروزی
بخش دوم: گؤگ تركها و اویغورها یا دورة دوم حكومت خاقان
فصل نوزدهم: كشمكشها در حكومت غربی خاقان و گسترش تبت
تبت باستان
جنگ برای توگون
فرجام توركیوتها
جنگ بر سر «دیار غرب»
دگرگونی در تبت
فصل بیستم: دگرگونی در مردم
در كوههای آلتای
در دشتهای شمالی
در سواحل هوانگهو
فصل بیست و یكم: عصیان قولتوق
برای چه؟
عصیان مردم
عصیان گسترش می یابد
در غرب
ملكه «او»
تركها و اویغورها
برنامه
فصل بیست و دوم: حكومت احیاء شدة خاقان
اهداف
در شرق
در غرب
توضیحات
توركیشها
ضد حمله
بلوك بندی
ضربۀ اول
دومین ضربه
سومین ضربه
تهاجم اعراب
در چین
تكامل ساختار نظامی
فصل بیست و سوم: فلاكت
بازگشت
گول تكین
تردید
تونیوتوق
نتایج پیروزی
بیلگه خان
صلح
اویغورها در جنوب
مرگ خاقان
فصل بیست و چهارم: گؤگ تركها دربارة خود
یادبود گول تكین
متون اورخون، دورۀ ترتیب و انتشار آنها
سَبك
كتیبهها به عنوان منابع
جنگ
ایدئولوژی
تاریخ
جغرافی
ادبیات شفاهی
فصل بیست و پنجم: تبتی ها و توركیش ها
تبتی ها راهی غرب می شوند
تبت غربی
كشور كوهستانی
سیستم فئودالی امپراتوری
قارا توركیشها
جنگ چین – تبت
تبت و هندوستان
فصل بیست و ششم: خاقانات و امپراتوری
كوشش بیش از حد
تركها
گیدانها
دیار غرب
قارلوقها
فصل بیست وهفتم: تشكیل حكومت اویغور
اویغورها
جنگ داخلی
مسئله مرزها و حل آنها
اویغورها و همسایگان آنها
تغییر اعتقاد
ترقی آغاز شده
فصل بیست وهشتم: عصیان آن لوشان
چین بزرگ
در نزدیكی سرحدات
تحقیر چین
تبتی ها عازم شرق هستند
سرنوشت قهرمان
منظره تاریخی
فصل بیست ونهم: تبت در سدة هشتم
جنگ سالهای 767 تا 781 م
اویغورستان
بروز جنگ
مرحلة شدت جنگ
جنگ در شمال
جنگ در شرق و غرب
پایان جنگ
مقاولة صلح میان چین و تبت در سال 821
بون و بودیسم
فصل سی ام: اویغورستان در سده های هشتم و نهم
قواعد جدید
مانویت و اویغورها
نابودی خاقانات اویغور
نتیجه
سابقة انتشار كتاب:
كتاب «تركان باستان» یا با عنوان اصلی آن Древние тюрки در سال 1967 توسط انتشارات نایكا در مسكو منتشر شده است. این كتاب در سال 1993 به دوران ریاست جمهوری ابوالفضل ایلچی بیگ با ترجمة تركی آذربایجانی از ولایت قلیف و ولی حبیب اوغلو و با الفبای كریل توسط انتشارات گنجلیك در باكو منتشر شده است. در نتیجة مقابله با متن اصلی كتاب مشخص شد كه این ترجمه بسیار مغشوش و ناقص می باشد. دلیل بارز این اغتشاش و نقصان حذف حدود 1800 مورد از پاورقیهای و ارجاعات باارزش كتاب اصلی است كه بطور قطع از ارج این ترجمه می كاهد.
ترجمة تركی استانبولی كتاب تركان باستان توسط دكتر احسن باتور به سال 20۰7 در تركیه منتشر شده كه چون این كتاب در دسترس نبود، امكان اظهار نظر دربارة آن ممكن نشد. متأسفانه این كتاب ارزشمند كه به نوعی شناسنامة تاریخ تركان است، به زبان فارسی ترجمه نشده و جای آن در میان منابع تاریخی فارسی خالی می باشد.
مطالعۀ كتاب الغین سنگلاخ IV
+0 به یه ن24 غینگشاماق(ġıŋşamaq):"فرّست زدن از بینی باشد در وقتی كه دماق از رایحة تند بسوزد". از كلمات مبهم این باب و كتاب است. آیا ممكن است قینشاماق(qınşamaq) رایج در تركی آذربایجان باشد كه "دندان نمودن" اسپ و الاغ است و مجازاً و در معنای نامطلوب و derogatory به خندیدن هم اطلاق می شود. قینشاماق محتملاً به یك *قینغشاماق/*قینگشاماق قدیمی برمیگردد. املای دماق هم جالب است. تا آنجا كه میدانم سه "دماغ" در فارسی قابل تفكیك است؛ اوّلی دِماغ عربی است به معنی مغز و مخ ؛ دومی دَماغ فارسی است به معنی بینی و احتمالاً مشتق از دَم و دمیدن؛ سومی تركی است و در اصطلاحات و كلیشه هایی نظیر "دماغ تان چاق/چاغ(=ساغ) است"، كاربرد دارد. داماق(<تامغاق تركی قدیم) در تركی معادل كام است و پرسیدن از وضع و حال آن منطقی و معقول است.
25. غینه(ġına-) و گینه(-gine):" علامت تصغیر است اما موارد استعمال هریك مختلف است". منظور آن است كه پسوند برحسبِ صدای هجای انتهایی كلمه می تواند ـگینه/ـغینا(=ـغینه) باشد. پسوند فوق علاوه بر معنای تصغیر، فونكسیون تحبیب هم دارد و دهها نمونه از آن در سنگلاخ ذكر شده: قوش غینه (quşġına): "مرغك"(ص216) كه معادلش در تركی غربی قوشچوق و قوشجیغاز میشود؛اؤتروك گینه (ötrükgine):"یعنی دروغك"(ص36) و ... شكل اساسی و اصلی پسوند را مارسل اردال، -KiŋA میداند و نمونه هایی از فرم فوق هم ذكر می كند. در متون تركی قدیم –KiyA هم برای مشتقات پسوند فوق مشاهده می شود؛ آزقیا(azqıya): "كمی، اندكی، كَمَكی"[1](صص56-47). در چاغاتایی و اخلافش یعنی اوزبكی و اویغوری جدید، این پسوند رواج دارد. در تركی غربی، ـجوق/ـجیق/ـجوك/ ـجیك(-CIQ/-CUQ) جای پسوند مزبور را گرفته است.
26. غینجی(ġıncı):"چوبی باشد كه بر گردن سگ بندند تا نتواند گریخت". كلمه یی مشكوك و با مدخل بعدی مرتبط است.
27. غینجی سی(ġıncısı):" همان(=غینجی) و آن را به عربی ساجور و به تركی رومی كسمك(kesmük) خوانند و بالمجاز جوال و توبره را هم گویند كه در زیر گلوی اسبی كه [به] جو خوردن معتاد شده باشد، ببندند و غنج بر وزن رنج، به فارسی به معنی جوال آمده". به نظر میرسد كه بالاخص مادة قبلی محرّف همین لفظ فارسی باشد. غینجی سی بویژه مشكوك است. آیا "سی" ضمیر ملكی متصل سوم شخص است؟ بعید می نماید كه میرزا مهدی خان آن را تشخیص نداده باشد. علی ای حال، غیر از لفظ فارسی فوق، نتوانستم منشأ دیگری برای غینجی بیابم.
[1] Erdal, Marcel, A Grammar of Old Turkic. Leiden: Brill, 2004, pp.47-56.
مطالعۀ كتاب الغین سنگلاخ III
+0 به یه ننویسنده:محمد اردم
12. غیداق(ġaydaq):"نام ولایتی است نزدیك به دشت قپچاق كه تیرهای آنجا سخت و راست رو باشد و نشكند.."( ص2-191). به احتمال زیاد منظور قایداق یعنی باتلاق شوری است كه در شمال دریای خزر و در خاك قزاقستان قرار دارد و در اصل خلیجی از خزر بوده و اینك به شوره زار مبدل شده است. حدس دهخدا مبنی بر وحدت غیداق و قیتاق(در قفقاز) قابل توجیه و مستدل نیست.
13. غوبچاچی(ġubçaçı):"خدمتكار حرم را گویند"(ص192). از كلمات مشكوك این باب است. دورفر آن را با علامت سوال غونچاچی(γunçaçı) خوانده و كلاوزون بعید نمی داند كه مركب از غنچه فارسی و پسوند ـچی باشد. اما محتملاً تحریف كلمه یی دیگر و احتمالاً مغولی است.
14. غر(ġur?):"صدای غریدن رعد و سباع بود..". وجود چنین كلمه یی در تركی مشكوك به نظر میرسد. در تركی اسم صوت گور(gür) "قوی، صدای رعدآسا" كلمه گوره(güre) به معنی جانور وحشی وجود دارد. از این مشتقات این الفاظ گورله مك، و گورولده مك هم به لحاظ سمانتیك به معنی فوق نزدیك است. اما نمی توان غُر و مادۀ بعدی (غُرّه) را شكل velarized گور و گوره تلقی كرد. زیر گور اسم expressive است و تبدیل آن به *قور/*qur نمی تواند همان حسّ و معنایی را برانگیزد كه گور برمی انگیخت.
15. غرّه(ġurra?):"لفظی است كه به تركی به معنی غریدن باشد و به عربی اوّل ماه .."بعید نیست كه این كلمه هم نظیر غجغاو، غلچه، فرّست و عرّاس، دخیل از فارسی خراسانی در زبان شفاهی تركان خراسانی و اوزبكان باشد و الّا در متون تركی چنین الفاظی ضبط نشده است. معادل غریدن در تركی گورله مك و كوكره مك (kükremek) و .. است.
16. غز(ġuz):" صنفی از تركان در زمان سلطان سنجر قوت گرفته، خراسان را مسخّر كردند". معلوم است كه مؤلف از منابع تاریخی اسم مزبور را استخراج كرده و گویا توجه ندارد كه آنچه تركمانان می خواند همین اوغوزها هستند و غُزّ ضبط اوغوز(oğuz) در متون متقدم فارسی است و نه اسمی كه آنان خود را با آن بشناسانند.
17. غوسون(ġusun):"به لغت مغولی چكمه بود و آن موزه ساق بلند است كه در سواریها برپا كنند". چكمه معادل تركی لفظ مغولی است كه در فارسی هم رایج شده. معادل دیگر آن كه در تركی استانبولی رایج است، چیزمه(çizme) بوده و از فعل چیزمك مشتق شده است. لفظ مغولی در مغولی كلاسیك غودوسون(γudusun) و در مغولی پُست كلاسیك غوسوون است.
18. غوما(ġuma):"كنیز مدخوله را گویند و با قاف هم به این معنی مستعمل است". در مدخل قوما هم آمده است:"كنیزی را گویند كه مدخولة مالك باشد"(ص218). قوما كنیز بوده در مغولی و تركی رایج است. در لهجات آناتولی، قوما(quma) معادل هوو(=گونو)، زن دوم، صیغه و متعه است. اتیمولوژی كلمه واضح نیست و با آنكه تا عهد مغول در متون تركی دیده نشده، اتیمولوژی مغولی قانع كننده یی هم برایش وجود ندارد.
19. غونده(ġunda):"جانوریست گزنده كه آن را رتیلا گویند و به تركی بی(böy) هم خوانند". از كلمات فارسی است كه مؤلف به اشتباه تركی تلقی كرده. در مدخل قونده هم عبارت مشابهی وجود دارد:"رتیلا را نامند"(ص219). غنده كه در منابع فارسی از لغت فرس اسدی طوسی به بعد مشاهده می شود، به معنی رتیل یا رتیلا است. دلیل نقلش در سنگلاخ چیست؟ بؤی در جای دیگر هم آمده است؛ در مدخل باو(bav?). و عین عبارت مذكور در بالا مجدداً آمده است:"رتیلا را گویند"(ص81). اسم بؤی بیشتر در فرم بؤ(bö) و بؤو(böv) در زبان روزمره تركی آذربایجانی برای این عنكبوت سمّی رواج دارد.
20. غونك(ġuŋ):"كلاغ سیاه بزرگ را نامند و آن را غوزغون هم گویند". املای چاپ خیاوی با تاء است. اما در خلاصة عباسی و چاپ كلاوزون، فرم غونك آمده است. هر دو فرم مشكوكند. فرم غوزغون هم اشتباه است و باید قوزغون(quzġun) می بود، كما اینكه در مدخل مربوط هم آمده است:"كلاغ سیاهِ بزرگ را گویند"(ص215). عجیب آنكه غوزغون در كتاب الغین نیامده. قوزغون در بیشتر لهجات تركی غربی، معادلِ لاشخور است.
21. غرناق(ġırnaq):"از الفاظ مشترك است به تركی كنیز و جاریه را نامند و در عربی به معنی مرد جمیل باشد. جمع:غرانیق و در تركی با قاف هم مستعمل است". در مدخل قیرناق كه فرم صحیح كلمه است، چنین آمده:"كنیز و جاریه بود و آن را عزناق[صحیح:غرناق] هم خوانند"(ص222). كلاوزون احتمال داده، كلمه تحریف غرنوق عربی باشد. اما قدمت و رواج كلمه مانع از قبول چنین تحلیلی است. به نظر میرسد بتوان آن را با قیرقین(qırqın) موجود در متون كهن تركی مقایسه كرد. قیرقین در متون اویغوری و بعضی متون متأخر مانند خسرو و شیرین قطب خوارزمی، به معنی "دختر، دوشیزه، دختر زیباروی و جاریه" آمده است. كلاوزون در مادة قیرقین به قیرناق هم اشاره میكند اما از رابطة احتمالی شان بحث نمی كند. قیرقین محتملاً با قاعدة روتاسیسم(rhotacism) یعنی تبدیل ر/r به ز/z (یا بالعكس زتاسیسم(zetacism) و تبدیل ز/z به ر/r ) با قیز (qız) ربط دارد. آیا ممكن است قیرناق فرم مقلوب قرقین باشد. گرچه شچرباك متخصص روس زبانهای تركی و از مخالفین تئوری آلتاییك، آن را با قیرق(qırq) مقایسه می كند كه مثلاً در قرقیزی، قیرق به معنی مؤنث و دختر است.
22. غژ(ġıj):" صدایی بود كه از انداختن تیر و سنگ و امثال آن برآید". اسم صوت تقلیدی است كه كه امروزه علاوه بر استعمالات فوق، به عبور سریع اتومبیل و سایر وسایط نقلیه موتوری هم اطلاق می شود. قیژیلداماق(qıjıldamaq) و قیژیلتی(qıjıltı) از مشتقات آن است.
23. غیلجایماق(ġılcaymaq):"به معنی از خود رفتن باشد"(مراد باید بیهوش شدن باشد). از كلمات مشكوك الحال است و بعید نیست واریانتی از قیرجانماق(qırcanmaq)<*قیلجانماق رایج در تركی آذربایجان باشد كه یكی از معانی آن "لوس شدن و اداء و اطوار درآوردن" است. قیرجانماق در سنگلاخ مضبوط نیست. كلاوزون احتمال میدهد منشأ كلمه مغولی باشد اما همانطور كه خود میگوید شبیه ترین فعل مغولی gilcey- است كه معنای "خم و له شدن" دارد. این معنا با ازیلمك در تركی آذربایجانی و آناتولی و معانی دوگانة آن تناسب جالبی دارد.
[i] Erdal, Marcel, Old Turkic Word Formation: A Functional Approach to the Lexicon, Wiesbaden: Harrassowitz, 1991,, pp.47-56.
مطالعۀ كتاب الغین سنگلاخ II
+0 به یه ننویسنده محمد اردم
5. غرپیچی(ġorpiçi):"بند تركش و بند شمشیر و بند سپر و امثال آن بود". از كلماتی است كه مشكوك و ghost word تصور شده و مثلاً كلاوزون در مقدمه اش بر سنگلاخ آن را ġarpiçi خوانده و مشكوك دانسته است. تصور می كنم این كلمه را میتوان مركب از دو عنصر تفسیر كرد؛ جزء اول بی شك غور/غر/قور(qor) است كه معنای آن سلاح است و در فارسی بویژه در تركیباتی مانند قورخانه رواج داشته. جزء ثانی هم چیزی غیر از بوچی/بوچه(büçi/büçe) مغولی نباید باشد. بوچی به معنی "بند و رشته" است. صحّتِ این تحلیل از آنجا تایید میشود كه غرپیچی به معنای "بند سلاح" است و لذا به " بند تركش و بند شمشیر و بند سپر" ترجمه شده است.
6. غرو(ġerv):"نی های باریك و ضعیف را گویند كه در كنار آبها روید ..". كلمه فارسی است كه متون تركی به ندرت دیده شده. شواهدی كه دهخدا از اشعار فردوسی و كسایی و اسدی طوسی، ذكر كرده فارسی بودنِ كلمه را مسجل می كند. احتمال میرود بار قرغو/قارغو(qarġu) خلط شده باشد.
7. غازان(ġazan):" شش معنی دارد: 1. دیگ طبّاخی بود، 2. ركاب پهن را نامند، 3. توپ دهن فراخ را نامند، 4. طایفۀ سالور(salur) تركمان فرقۀ خود را وقت نزول لشكر بدین اسم اورانلامیشی كنند، 5. نام مملكتی است از ممالك روس، 6. نام پادشاهی است معروف از سلسلۀ مغولیه...". عین همین معانی به اضافۀ معنی هفتمی("امر است از تحصیل كردن") ذیل مادۀ قازان هم آمده است(ص204). می دانیم فرم قدیمی كلمه قازغان بوده و این لفظ هم در سنگلاخ آمده است:"چیزیست كه از چوب و نی مدوّر ساخته، دیگ را چون از اوجاق برگیرند، بالای آن گذارند". آیا آن طور كه كلاوزون میگوید این معنی، معنی اصلی و اوریژینال كلمه است یا تخصیص معنایی در لهجه یی خاص؟ مؤلف در ادامه می نویسد:" مؤلف برهان قاطع، فارسی شمرده و به معنی دیگ نوشته و به معنی كَننده و كَنده و كندن هم می آید و نیز امر است از تحصیل كردن"(ص204). به نظر می رسد كه كلمه از فعل قازماق <قازغاماق مشتق شده و در اصل به چیزی كنده شده اطلاق می شده است. قازان به عنوان اسم خاص در كتاب دده قورقوت و سایر منابع و حماسی و ادبی تركی دیده می شود و غازان مغولی دخیل از همین كلمه است. در سنگلاخ اصطلاح "توپ قازغان" هم آمده است:"توپی باشد كه جانب خصم اندازند"(ص111).
8. غازآیاغی(ġazayaġı):"گیاهی است كه آن را به لغت بربری اطریلال گویند و شبیه است شاخ[برگ؟] او به چنگال غاز.." یكی از صدها نمونۀ اسامی نباتات در تركی كه با استفاده از اسامی حیوانات و یا اعضای خاص جانوران ساخته شده. فرم صحیح قاز آیاغی است و عجیب آنكه غاز/قاز در سنگلاخ دیده نمی شود. آیا مؤلف آن را فارسی تصور كرده؟ قاز/غاز و قازآیاغی هر دو در فارسی رواج دارد.
9. غاشون(ġaşun):"به لغت مغولی به معنی تلخ بود". در مغولی كلاسیك غاشوغون(γaşuγun) و در مغولی پُست كلاسیك غاشوون(γaş'uun) است.
10. غلچه(ġılca/ġılça):"به معنی پست و كوتاه باشد و به فارسی روستایی و رند و اوباش را گویند". بی شك غرجه، غلزه و غلجۀ موجود در لهجات خراسانی و اسم طایفه یی از قوم پشتون است. این معانی احتمالاً از اسم خاص مزبور تعمیم یافته است. به خاط دارم كه مادر بزرگم، هنگام اشاره به فردی بی ادب و بی تربیت از اسم یكی از ایلات استفاده می كرد. ظاهراً منسوبین ایل مذكور در اوایل قرن بیستم در نواحی محل سكونت آن مرحومه، دست به غارتگری و چپاول زده بودند.
علی ای حال، غلچه چندمین لغتی است كه از فارسی خراسانی در سنگلاخ شناسایی كردیم بی آنكه در آثار مكتوب و سایر لهجات تركی نشانی از آن وجود داشته باشد. آیا این الفاظ را میرا مهدی خان از زبان شفاهی تركان خراسانی و ماوراءالنهری شنیده و ضبط كرده؟ در حال حاضر اطمینان ندارم.
11. غلكه(ġeleke?):"كلید چوبی را گویند كه در پشت در ساخته شود". كلمه با این فرم نمی تواند تركی باشد و چون در فارسی و عربی هم چنین كلمه یی نیست، ناچار باید محرّف باشد. اما نمی دانم تحریف از كلمه یی است.مطالعۀ كتاب الغین سنگلاخ I
+0 به یه ن
مطالعۀ كتاب الغین سنگلاخ
حرف غین از اصواتی است كه در ابتدای كلمات تركی نمی آید و فی الواقع تلفظ آن در ابتدای كلمات برای تركی زبانان متعذّر است. لذا كلماتی كه ابتدایشان با غین است یا دخیل اند و یا املایشان غیردقیق و اشتباه است. كتاب الغین سنگلاخ از غامض ترین و پرابهام ترین ابواب این كتاب است. در سنگلاخ فی الجمله 27 كلمه با غین شروع می شود:
1. غجرچی(γacarçi):"دلیل و بلد را گویند"(ص191). لغت مغولی مشهوری است كه در متون فارسی از عصر مغول تا عهد قاجار رواج داشته. اتیمولوژی آن واضح است؛ از غاجار(γacar) به معنای سرزمین و مُلك و خاك مشتق شده و با یئرچی(yerçi) تركی قدیم كه معادل غجرچی و بَلَد و راهنما(=قیلاووز) بوده، قابل قیاس است. دورفر (ج.1 مادۀ 253) از غجرچی امثلۀ زیادی در متون فارسی ذكر كرده است.
2. غجغاو(ġacġav):"محرّف غژغاو است كه به فارسی به معنی دُمِ گاو قطاس باشد و مجازاً دستۀ خاری است كه برای هزل بر گردن خر بندند كه الیز انداحته، جست و خیز كند". غژغاو فارسی را مركب از غاو(=گاو) و غژ میدانند كه عنصر اوّل كژ/كج(قیاس كنید با اسم كجباف) هم ضبط شده و قزّ(=ابریشم، دوده القزّ= كرم ابریشم) عربی را دخیل از آن دانسته اند. غژغاو را همان گاو معروف تبتی موسوم به یاك(yak) می دانند كه پشم آن معروف بوده و بر سر بیرقها نصب می شده و پرچم خوانده می شد. قطاس(qotas) در سنگلاخ مدخل مستقلی است:"گاو بحری است كه دم آن برای زینت بر گردن اسپان و سر عَلم بندند و نیز گفته اند گاویست كه در كوههای مابین خطا و هندوستان می باشد و مولف برهان قاطع این لغت را رومی شمرده"(ص 216). قطاس كه در تركی قدیم فرم قوتوس(qotus) و قوتوز(qotuz) داشت، اسم تركی گاو یاك است كه علاوه بر سلسله جبال هیمالیا، در جبال پامیر تا مغولستان هم زندگی می كند و نوع اهلی و وحشی دارد. قوتاس/قوتاز(qotaz) به این معنا هنوز در زبانهای تركی آسیای مركزی و آسیای داخلی، من جمله اویغوری و تووایی رایج است. در تاجیكی (qutoz) و در عربی (قطاس) هم این اسم رواج دارد.
به نظر میرسد خلطی بین قطاس دخیل از تركی و قاطوس دخیل از یونانی صورت گرفته است. این مطلب از مدخل قطاس در لغتنامۀ دهخدا و اصطلاح گاو بحری هویداست. گاو بحری اصطلاحی معادل نهنگ و بالن است و قیطس/قیطوس، قاطوس و غاطوس دخیل از یونانی معادل آن به حساب می آید. حسب اطلاع ikhtus(ixθύς) یونانی به ماهی اطلاق می شود و براساس قصص و حكایات مسیحی همان حیوان بحری عظیم الجثه است كه یونس نبی را بلعیده بود. اسم صورت فلكی قیطوس هم از اینجاست. آیا عنوان گاو بحری كه حكایت معروف آن در مثنوی معنوی مولانا جلال الدین رومی هم آمده، از خلط دو اصطلاح فوق ناشی شده یا گاو در اینجا، مانند تعبیر گاوصندوق، افادۀ معنی عظمت و جسامت می كند؟
به هرحال به دلیل عدم وجود گاو قطاس در نواحی غربی و شرق میانه، قوتاز در تركی غربی و اوغوزی معنی منگوله و شرّابه، زلف و حتی گیس مصنوعی و مدل موی دم اسبی كسب كرده است. فرم تركی استانبولی و عثمانی یعنی خوتوز xotox/hotoz غیرعادی و آنورمال است. ممكن است، به لحاظ اتیمولوژیك بین قوتاز/قوتوز و قوتور(qotur) ارتباطی وجود داشته باشد. قوتور با آنكه به امراض متعددی اطلاق شده، اما عمدتاً مراد از آن، جرب و گال و كچلی بوده است. علی ای حال، نمی دانم آوردن غجغاو در سنگلاخ مستند به كدام دلیل است.
3. غاربارماق(ġarbarmaq):"به معنی غربال كردن بود". با آنكه امكان ساخت این فعل از با فرمول *غاربار+لاماق و یا محتملتر، *غاربار+آ+ماق وجود دارد، اما از موجودیت آن در تركی اطمینان ندارم. غربال با تلفظ غِربال (ġırbal) در متون تاریخی وجود دارد اما در تركی استانبولی و آذربایجانی فرم مقلوب، به ترتیب قالبور (kalbur) و قلبیر(qelbir) و احیاناً غربیل رواج دارد. غربال دخیل از عربی است و در آن زبان هم دخیل از cribrumلاتین است. در عربی با قاعدۀ back formation فعل رباعی غَربَل و كلماتی متعددی هم از آن ایجاد شده است.
4. غرار(ġırar):"جوال را گویند". همانطور كه مصحح متن سنگلاخ (روشن خیاوی) اشاره كرده، كلمه منشأ خارال است. در آناتولی علاوه بر خارال فرم خیرال(xıral) هم وجود دارد. غرار هم عربی بوده و در این زبان هنوز هم رایج است. همین كلمه را میرزا مهدی خان با قاف هم ضبط كرده است: "قَرار (qırar): به معنی جوال باشد"(ص200) و البته فرم متأخرتر خرال را هم:"به تركی رومی جوالهای بزرگ بود كه از پلاس دوزند"(151).
مرور كتاب العین سنگلاخ
+0 به یه ننویسنده:محمد اردم
عین از اصوات خاص لسان عربی و السنة سامی بوده و تلفظ دشوارش برای غیراعراب و ادای آن از مخرج صحیح، بویژه در ابتدای كلمات، از ملاكهای تسلط و اشراف بر لفظ عرب بوده است. در كلمات دخیل عربی در فارسی و تركی، عینِ ابتدای كلمات، همانند الف عمل می كند. در وسط و انتهای كلمات هم عین،"عینِ" عربی تلفظ نمی شود و بیشتر به سكته یی شبیه همزه نزدیك می شود. به هرحال در تركی معاصر، همین سكته هم تقریباً محو شده است. با این اوصاف كلماتی كه در آنها حرفِ عین وجود دارد یا دخیل خواهند بود و یا املایشان اشتباه است. كتاب العین سنگلاخ حاوی 4 لفظ است:
1. عرّاس:"فریاد خر را گویند"(ص190). همان طور كه در بحثِ كتاب الفاء و لفظ فرّست گفته شد، كلمه هم با پسوند ـَست/-ast رایج در تركی خراسانی ساخته شده و لذا فارسی است. در باب این پسوند چندین مقالة وجود دارد كه دو مورد از آنها در نامة فرهنگستان چاپ شده است[1]. در یك وبلاگ خراسانی(هردنگ/بیرجند) هم امثلة فراوانی از این پسوند ذكر شده است[2] و عرّست و فرّست در میان آنهاست. دلیل ورود این كلمات در سنگلاخ را نمیدانم. در تركی برای این معنا فعلِ آنقیرماق(aŋırmaq)-در تركی استانبولی آنیرماق(anırmak)- و اسمِ آنقیرتی (aŋırtı)- و آنیرتی(anırtı)- وجود دارد.
2. علّانبر:"به معنی حمال و باركش باشد".تركی نبودنِ كلمه بدیهی است. علی القاعده مركب از*علّان+بَر( پسوند فارسی معروف) باید باشد، اما جزء اوّل مجهول و مبهم و محتملاً تصحیف و تحریف است.
3.عنقوت(aŋut):"مرغابیست[مرغابیی است] معروف از غاز كوچكتر و از اردك بزرگتر كه انقوت و انقود نیز گفته شود". منظور از "گفته شود" در اینجا مانند موارد عدیدة دیگر در سنگلاخ، "نوشته شود" است و غرض اشاره به املاهای متعدد كلمه است ولی اغلب الفاظ تلفظ واحدی دارند.در تركی استانبولی علاوه بر فرم آنقوت(angut)، شكل آنیت(anıt)، فرمی كه در آن نونِ غُنّه/ŋ در آن به نونِ ساده/n تبدیل شده، هم در معنای مجازی "كم عقل و احمق" مستعمل است. ظاهراً این معنا از رفتارِ آنقوت ها ناشی شده كه خود را بی محابا به دریا میزنند. میرزا مهدی خان در مدخل انقوت و انقود هم مینویسد:"یك نوع مرغابی است از غاز كوچكتر و از باز بزرگتر و ابلق از سفیدی و سیاهی و سرخی مایل به زردی و گوشت آن گرم و تر است و آن را غقوت[كذا، صحیح: عنقوت] نیز گویند"(ص28). آنقوت در فارسی معاصر هم رایج است و در تركی آذربایجانی معنای مجازی"لاغر و مردنی" هم برای آن رواجی دارد. بخصوص اصطلاح "آنقوت بوغاز" نشان میدهد كه پرندة مدّ نظر، احتمالاً نوعی قاز بوده است. رنگ آجری سینه و گردن این پرنده، از ممیزات آن است. اتیمولوژی خاصی برای كلمه ندیده ام الّا اینكه استاروستین و همكارانش آن را با آنقغیر(aŋγir) مغولی و دخیل در بعضی لهجات تركی مقایسه كرده و منشأیی آلتاییك برای آن پیشنهاد كرده اند[3]. به نظر میرسد از فعلی نظیرِ *aŋ- كه تقلید صدای پرنده بوده و احتمالاً فعل آنقیرماق هم از آن مشتق شده، به وجود آمده باشد.
4.عیریلداماق(ırıldamaq):" از گلو صدا كشیدن سباع در حالتی كه به سوی صید یا آدمی آغاز حمله كند". در تركی آذربایجان، خیریلداماق(xırıldamaq) و میریلداماق(mırıldamaq)به همین معانی یا قریب به آنها وجود دارد كه هر سه لفظ با پسوند –XldA- كه نظیر پسوند –qUr-/-qIr- مورد بحث در كتاب الفاء، از اصوات تقلیدی فعل میسازد، ایجاد شده اند. در هر حال همانند عنقوت، در این واژه هم، صدا و حرف عین، بدل از الف(در الفبای عربی-فارسی-تركی) است و ایریلداماق املای صحیح خواهد بود. در این املا و ضبط، تاثیر "عرعر" رایج در فارسی را هم، نمیتوان از نظر دور داشت.
[1] . اوّلی با این آدرس: نجیبِ مایلِ هروی، پسوندی نام آواساز در گونه های فارسیِ خراسانی، نامۀ فرهنگستان، سال اوّل، شمارۀ دوم، پیاپی 2، تابستان 1374، صص 73-68 .
[2] به چند نمونه توجه كنید:
الف)عَرَّست = صدای عرعر بلند خر، صدای خر .
ب) غُرَّست = صدای غُرش پلنگ و شیر.
ج) غُرُمبَست= غُرُمب ، كُرُم یا قمباره (غمباره)،صدای گاز معده پر سرو صدا، صدای برخورد ابرها.
د) فِرَّست = صدای تند و ناگهانی مانند صدای اسب.
ه) قُدقُدَست= صدای مرغ كه از ترس برآورد و الی آخر..
http://hardeng.blogfa.com/post-36.aspx