پژوهش واژه های سریانی در فارسی. جلیل اخوان زنجانی
+0 به یه نپژوهش واژه های سریانی در فارسی. جلیل اخوان زنجانی
Fars dilində suryani sözlər (mətn fars dilindədir)
تلخیص و تعلیقات: حسن اومود اوغلو – تبریز 1387
مواد ذكر شده در علامت [ ] مربوط به «حسن اومود اوغلو» میباشد.
سوریانی نام زبان قومی با همین نام میباشد. سوریانیها قومی سامىنژاد بودند كه با قوم آرامى خویشاوندی داشتند. نام كشور«سوریّه» كنونی از نام این قوم گرفته شده است. زبان و لهجهء این قوم با نام قبیلهایشان «سریانى»(1) مشهور گشت. این لهجه از لهجههاى مهم آرامى شرقى است و در ایران از خود آرامى معروفتر است و چون آثار این لهجه متأخر است، آثار پیشین آرامى را رفته رفته از یادها زدوده جانشین آن گردیده است. خطى كه براى نوشتن سریانى بكار میرفته با اندك تغییراتى همان خط آرامى است. مركز این لهجه در شمال عراق [ بینالنهرین ] شهر ادسا(2) است كه سریانى بكار میرفته ارها(3) و در كتب اسلامى الرها خوانده شده و اكنون اورفا نامند. در قرن دوم میلادى این شهر یكى از مراكز مهم عیسویان گردید و در چند قرن پیش از آن زمان اسكندر و جانشینان وى سلوكس و انتیوخس شمال بینالنهرین از مراكز زبان سریانى بوده و بواسطهء مهاجرت گروهى از مردمان مقدونیه و یونان در آن سرزمینها، سریانى رنگ و روى خاصى گرفت و بر دیگر لهجههاى آرامى برترى یافت و بسیار لغات یونانى با زبان سریانى درآمیخت و تغییرى در انشاء و اسلوب آن پدید آمد. آنچنانكه در تحریر مسایل دینى و فلسفى و علمى زبانى رسا و ثروتمند گردید. خط سریانى هم از خط یونانى متأثر گشته براى كتابت بهتر و روشنتر شد. دیگر از مراكز مهم سریانى شهر روحانى عیسویان شرقى نصیبین(4) است. آثارى كه بزبان و خط سریانى پیش از نفوذ دین عیسوى بجاى مانده نسبة اندك است. اما آثار پس از آن عهد كه غالباً ترجمه و تفسیر توراة و انجیل و مسائل دینى و سرودهاى مذهبى است بسیار است. و همچنین در ادبیات و تاریخ و علوم یادگارهاى گرانبهایى بدین زبان باقى مانده از جمله اسكندرنامهء مجعول و منسوب به كالیستنس ترجمه سریانى، قانون مدنى زمان ساسانیان كه مترجم آن یشوعبخت ایرانى نسطورى است. مانى مشهور شش كتاب خود به زبان سریانى نوشت چون در آن زمان زبان سریانى در مغرب ایران زبان علمى و ادبى بود. هنوز هم در بسیارى از سرزمینهاى عربىزبان، لهجهء سریانى وجود دارد. لهجهء آشوریها و كلدانیهاى سوریه و عراق و تركیه و ایران سریانى است. لهجهء سریانى آشوریها با لهجهء سریانى كلدانیها اندك تفاوتى دارد. این لهجه در سرزمینهایى كه برشمردیم با زبانهاى محلى چون عربى و فارسى و تركى آمیخته شده و به صورتى «سریانىنو» در آمده است. (لغتنامه دهخدا) كشور ایران تا به امروز خطّی نداشته است. الفبای میخی با میانجیگری بابلیها در ایران باستان تطبیق گردید و خط اوستایی نیز از خطّ آشوری// عاشوری اخذ و جعل گردید. سریانیها همان مردمانی بودند كه الفبای اوستایی را از روی البفای آشوری ساختند و اوستای ایرانیان را بتحریر در آوردند چون خواندن و نوشتن و كسب علم در ایران باستان برای عامّه مردم آزاد نبود و كسب علمی هم اگر بوده باشد، صرقاً برای درباریان، موبدان و هیربدان آزاد بود بهمین خاطر، كتاب دینی ایرانیان بدست غیر ایرانیها و بصورت هزوارش نگاشته شود و چون كتّاب اوستا سریانی بودند سیل عظیم واژگان سریانی بطریق ایشان در اوستا وارد گردید....واژههای حاضر «مشت نمونه خرواری است» از انبوه واژگان سریانی در فارسی ....
اجرا (اجر) |
اجر، مزد، جیره، مقرری .« پس جامگی و اجرائ پدر به من افتاد و من شاعر ملكشاه شدم» ( چهارمقاله عروضی. ص41 .بتصحیح قزوینی. چاپ لیدن). [ لغات اجیر، مأجور، اجرت، اجاره، جیره، اجراء، اجرائیه، موجر، مستأجر وس...كه در عربی و فارسی رایج میباشند از این واژه سریانی گرفته شدهاند. در زبانهای قدیم ایرانی اجر و مزد و مقرری را، «بیستگانی» قید كردهاند كه در اصل «بایستگانی» بودهاست. نگ ص27 الی31 كتاب واژگان سریانی در فارسی.] |
احد (اخذ) |
اخذ. گرفتن [ واژههای مآخذ، مأخذ، مؤاخذه، مأخوذ و مشتق از این كلمه در عربی و فارسی مصطلح است، امّا كلمه مذكور سریانی نیست و از اصل آكئدی است. شكل اكّد ی لغت «أخازور» میباشد و در معنی، نكاح دونفر. به نكاح آوردن زن، زناشویی كردن، مجازاً بدست آوردن، زن گرفتن ...رجوع شود به فرهنگ واژگان اكّدی. محمّد داود سلّوم.ص42 ] |
اسر |
بستن، اسیر كردن [واژههای اسیر، اسرا، اسارت، همه واژههای مشتق از «اسر» در عربی و عبری از این لغت سریانی گرفته شدهاند. اسر در زبان عبرانی به معنی بنده و اسیر و به شكل «اِسرا» آمده است. رجوع شود به قاموس كتاب مقدّس. مستر هاكس. ذیل واژه «اسرائیل» و «اسرا» ] |
اعیف |
ثنوی، كسی كه معتقد به خدای خیر و شرّ است. لقب مانی پیغمبر جعلی ایرانیان. به شكل احنف نیز قید كردهاند. |
امر |
گفتن [آمر، اوامر، امور، امورات، امیر، امارت وس.... لغات مشتق از آن در عربی و فارسی مصطلح است. ] |
امن |
آمین. [ بنظر حقیر «امن» از واژه قبطی «آمون» ( بپذیر، قبول كن) نام یكی از خدایان مصر باستان است گرفته شده. این واژه در عبری به شكل «آمین» بمعنی محكم و امین و حقیقی آمدهاست نگ. ص 108 كتاب مقدس. مستر هاكس. كلمات امین، امانت، مأمون. مأمن، امنیه و مشتقات دیگر كه درعربی و فارسی بكار میرود از این واژه اخذ شدهاند. ] |
انشا |
تبدیل ش // س رخ داده است. انس. انسان. [واژههای مشتق تأنیس، انیس ، مأنوس، انسیّت و سایر واژههای رایج در عربی و فارسی از این كلمه گرفته شدهاند] |
انشاء |
بخوان. [كلمه منشأت و منشی در فارسی و عربی، از این واژه گرفته شدهاند.] |
او |
او. علامت تعجّب. [در زبان فارسی به شكل »اوه» و در تركی آذربایجانی به شكل«آوا» بكار میرود.] |
ب |
در. فی. در زبان مردم ایران باستان و در كتیبهها نیز وارد شده است. « بیرح فروردین» (در ماه فروردین) |
ببا |
بابا. پدر. در عربی فارسی و تركی و زبانهای اوروپایی نیز وارد شده. [كلمه پاپا //پاپی// پاپ (مقام روحانی دین مسیحیت) از آن گرفته شده است ] . |
بت |
جایی ماندن. بتوته كردن. این كلمه به شكل «بیتوته» قید میشود. [واژه مذكوراز زبان فینیقی وارد زبان سریانی شدهاست . شكل فنیقی آن «بِت» و به معنی خانه است. در عربی به شكل «بیت» و در یونانی به شكل «beta» (بتا) آمدهاست. كلمه، «ابیات» نیز از این كلمه مشتق است.] |
بتولتا |
بتول. دوشیزه. [ لغت مذكور به شكل «بطول» و بعنوان نام مؤنث وارد عربی شده. بنظر ما سریانی نیست بلكه از آكئدی باستان از واژه «بتولتو» بمعنی «دوشیزهای كه هرگز ازدواج نكند و از مردان بریده باشد. و نیز زنانی كه در راه سیر و سلوك الهی از دنیا بریده باشند» آمده است. (ص51 فرهنگ واژگان آكئدی. محمد داود سلّوم). ] |
برا |
فرزند. پسر. یكی از بستگان. [ این واژه در زبان ایران باستان به شكل بور // پور وارد شده بمعنی پسر و فرزند میباشد. به شكل «برا» در كردی و گیلكی و مازنی و بیشتر زبانهای محلّی ایران به معنی برادر نیز بكار میرود.] |
برقا |
برق. صاعقه. درخشش. [تمام واژههای مشتق ازفعل «برق» در زبان عربی و فارسی از این كلمه گرفته شدهاند] |
بز |
غارت. بز كَشی. و آن بازیی است در افغانستان كه بز یا گوساله كشته شدهای را سواركاران در میدان مسابقه از یكدیگر میربایند و به مقصد میرسانند [ البته این بازی مخصوص ملل ترك آسیای میانه میباشد.] |
بسر |
بی احترامی. [احتمالاًكلمه بسر كردن در فارسی از آن است.] |
بسرا |
گوشت. [این واژه به دو شكل «بسرّا» و «بشر» در زبانهای ایرانی وارد گردیده است، چون در ایّام قدیم تحصیل دانش برای ایرانیان قدغن بود، اوستا توسط كاتبان سوریانی تحریر گشته است، آنهم به شكل هوزواریش و از این روی كلمات زیادی از زبان سوریانی وارد اوستا و زبانهای قدیم ایران گشته است. معنی ابتدایی آن پوست كندن، رویه چیزی را برداشتن است. ولی به این شكل در قرآن بكار نرفته است. بَشَرَّ بمعنی پوست.و سپس گوشت را داریم. واژه سریانی بَسرا، و عبرانی بَشر و واژه آكئدی بشرو bişru بمعنی وابستگی خونی (مجازاً انسان). آرتور جفری ریشه آنرا قید نمیكند. نهایتاً سریانی قید میكند. امّا قدیمی ترین شكل آن همان شكل اكّدی است. در ایران باستان به طریق هوزواریش از زبان سوریانی كاتبان اوستا به شكل basaria وارد زبانهای ایرانی گردیده است و در ایران باستان به شكل «بسرا» هم آمدهاست. [واژههای دخیل در قرآن ص142 الی 144 . آرتور جفری) |
بسیما |
دوستانه. شیرین [ به احتمال قوی كلمه «بسیم» در عربی به معنی خنده روی از همین واژه برگرفته شده است.] |
بل بل |
مختل كردن. شوریده كردن.[ این واژه در فارسی با تبدیل ل//ر به شكل «بِربِر» وارد شده است. (بربر داری حرف میزنی). در عربی به شكل بلبله و به سخنی كه مفهوم نشود گویند. بنظر ما كلمه «بلبل» نام پرنده مشهور نیز از این واژه سریانی اخذ شده است، البتّه در معنی دوّم به معنی شوریده صحیح است. عدهای نام بابل را نیز از این كلمه میدانند و با استناد به تورات وجه تسمیه تراشی میكنند و آن صحیح نمی نماید. كلمه فوق در عبری به شكل «تبلبلت الالسن» در تورات آمده است.] |
بنا |
ساختن. [كلمه بنّا، بانی، مینی و .. در عربی از این كلمه گرفته شده است.] |
بهت |
خجالت كشیدن. [ امروزه كلمه بهت به معنی تعجب و شگفتی در فارسی و عربی رایج میشود كه معنی متافوریك آن است.] |
بیتا |
بیت. خانه. معبد [ واژه مذكور سریانی نیست. در اصل از زبان فینیقی اخذ شده. دومین حرف از حروف ایدئوقرام فینیقی بِت است كه در یونانی به شكل بتا و در عربی به شكل بیت وار گردیده] |
تجا |
تاج. افسر. [ جمع آن تیجان است. با قلب مكان حروف ج و آ در عربی رایج است] |
تجرا |
تاجر. بازرگان [ از اصل اكّدی گرفته شده و شكل اكّدی آن « تمكارو»// «تمگارو» میباشد كه یكی از معانی آن فروشنده شراب است.] |
تحمصتا |
خجالت. با تبدیل ت /د و با در نظر گرفتن اینكه در سریانی ح //خ هردو یكی است. كسی را به دخمصه انداختن از این كلمه، و در اصل به معنی خجالت دادن بوده [اما این واژه امروز بمعنای دردسر و اشكال پدید آوردن برای كسی بكار میرود. امروزه به شكل « مخمصه» نیز رایج است.] |
تربیتا |
تربیت.[ كلمات ترتیب، مرتب، مراتب و سایر واژههای رایج در عربی از آن برگرفته شده است. بنطر من آنهم از واژه قبطی را أب : رآ// رع (خورشید، خدای خورشید) + اب عبری به معنی پدر. كه بعدها بمعنی خداوندی. بزرگی كردن و سرپرستی وارد زبان سریانی شده است.] |
ترجم |
سخن گفتن. [واژه مذكور از اكّدی ترگمانو //تورگمانو گرفته شده به معنی تفسیر و برگدان از زبانی به زبان دیگر. كلمات مترجم، ترجمان نیز از آن مشتق است.] |
تلا |
تلّ. تپه [ از اصل اكّدی میباشد.به شكل تالو در متون اكّدی بكار رفته است. بمعنی نوعی نخل كوچك. در اكّّدی به شكل تیلو // تلو به معنی توده خاك و پشته و نیز پشتهای از شن گفته میشود .رجوع شود به ص62 فرهنگ واژگان اكّدی. محمّد داود سلّوم] |
تلمد |
تلمذ. تحصیل كردن [ بسا واژه تلمود در عبری نیز از همین واژه برگرفته شده است.] |
تلمیدا |
تلمذ. شاگرد |
تورا |
ثور. گاو. تبدیل ت //ث موجود است مثل، ارتنگ // ارثنگ كتاب مانی [ تورا در یونان به شكل توروس میباشد] |
تورجما |
سخنرانی كردن |
تولمدا |
تعلیم [ چنانكه گفته شد واژه تلمود عبری از این كلمه اخذ گردیده است] |
جبرا |
مرد. مرد بزرگ. در فارسی به شكل گبر بكار رود. در برهان قاطع آمده است: گبنا. به لغت زند و پازند بمعنی مرد باشد كه در مقابل زن است. تبدیل «ج // گ» و «ر// ن» در خط پهلوی حرف «ر» و «ن» دارای یك شكل است.[ بنظر من از عبری برگرفته شده و شكل اصلی آن گابر // گبری بمعنی زور، قدرت، بزرگی است . رجوع شود به قاموس كتاب مقدس واژه جبرئیل. ] |
جزیا |
جزیه. تكبر. جزیه مالیات جداگانهای بود كه غیر مسلمان باید پرداخت میكرد. |
جفا |
بال. در تبدیل « ج» به «ق» و «ف» به «ب» جفا به شكل قبا در میآید و سبزه قبا پرنده معروف |
جلز |
سرقت كردن. بیرون راندن. [احتمالاً واژه جیلاز تركی از این كلمه اخذ شده است] |
جنبرا |
دلاور. شجاع. جبّار و جبرا، از جنبرا مشتق شده است.[ تطبیق شود با واژه گبری //گابری عبری كه بمعنی قدرت و زور ، قوی میباشد. «گابریل» در عبری نام «جبریل امین» است و آنهم بمعنی مرد خدا و خداوند قدرتمند است ] |
جوزتا |
جوز. گردو. گردكان. |
جویا |
ساكن. متوطن تبدیل «ج» به «گ» گویا شده و در فارسی وارد گردیده. این واژه را فردوسی درباب آمدن مانی از چین بكار برده است. شعر: بیامد یكی مرد گویا ز چین/ كه چون او مصوّر نبیند زمین/ بدان چرب دستی رسیده بكام / یكی پرمنش مرد مانی بنام و الخ........كزین مرد چینی چیره زبان / فتادستم از دین خود در گمان . شاپور، مانی را مرد چینی میخواند و در زمان ساسانیان مردم این سرزمین مانی را اهل چین قید كردهاند. [البته درست آن است كه مانی از اهالی روستای مردینو بابل است و نام اصلی وی (قورنیقوس بن قاتن) است. او شاگرد قادرون حكیم بود. كتابهای وی انگلیون و شاپورگان است. نام پدر وی را فاتك //پاتك قید كردهاند.در ایران قدیم نام وی به شكل مانیك از مان (خانه) و پسوند ایك كه منسوبیت است . اهل خانه، منسوب به خانه. در اوستا به شكل نمانیه آمده. حال آنكه اوستا خیلی قبل از مانی تدوین شده و نام مانی در اوستا بصورت جعلی وارد شده است.رجوع به ماده مانی دهخدا ص17676 ] |
حبش |
حبس. بستن. تبدیل ش//س [ محبوس/احتباس از این كلمه سریانی است] |
حبوشیا |
زندان. بند. [ همان حبس است و مشتقات وی] |
حت حت |
از راه بدر كردن. تبدیل «ت» به «د» همان حدحد است كه عرب برای دوانیدن شتر میگوید. [ احتمالاً نام پرنده هدهد نیز ازان است چون او كوتاه پرواز كند و زود زمین نشیند و رهگذران به امید گرفتنش دنبال او كنند و از راه خود دور افتند. و نیز اول مرغی كه تمام پرندگان رابرای دیدن سیمرغ ترغیب كرد و به اصطلاح از راه بدر كرد هدهد بود.] |
حتم |
مهر كردن [در عربی به شكل «ختم» و خاتم وارد شده است] |
حربا |
حربه. شمشیر. در فارسی به شكل حرب به معنی نوعی شمشیر كوتاه كمری آمده است. [ واژه حرب عربی از آن است. تمام كلمات مشتق از آن همگی سریانی است] |
حردلا |
خردل. سپندان. تبدیل ح//خ صورت پذیرفته است |
حسر |
كمبودی.[ واژهی حسرت از این كلمه است.] |
حسنا |
حصن. قلعه. دژ |
حسنا |
حصین. ناگشودنی. محكم |
حفر |
حفر كردن. كندن [ حفاری، حفره و سایر لغات مشتق از آن است] |
حفرا |
گودال [ امروزه به شكل حفره در عربی و فارسی رایج است] |
حفی |
مخفی كردن [تبدیل ح// خ گردیده تمام لغات اختفا، خفا، خفیه، وس. از آن مشتق است] |
حكمتا |
حكمت. فرزان |
حكیما |
حكیم. دانا [ حكم، حكما، حكمت، حكیمه، حكومت، احكام، محكمات وس.تماماً از این كلمه مشتق شدهاند] |
حلشا |
سست. مفلوك. «حا» و «خا» یكی است و تبدیل «ش» به «س» همان خلسه است برای معتاد به ماده مخدر. |
حلط |
مخلوط كردن [ به شكل خلط در عربی وارد شده است. كلمات مخلوط، اخلاط، اختلاط، مختلط وس. از آن است.] |
حمرا |
خمر. شراب [ بنظر من رنگ قرمز شراب بی ربط با ایت كلمه نیستو حمرا یعنی شرابی و حمیرا زن سرخ چهره نیز از آن است. حمر، حمیرا، احمر، حمیر و س. از آن است.] |
حنق |
خفه شدن. خناق. حنّاق در اصطاح عامیانه. [ خنق همان است از آن اختناق . حتی كلمه احتقان از آن گرفته شده است.] |
حورا |
حور. سفید. حورالعین یعنی چشم سفید. و دوازده مرد گازر كه همراه عیسی شدن از آن سبب حواری خوانده شدند. چون كار ایشان شستن و سفید كردن لباس مردمان بود. |
حیلا |
زور. نیرو. معجزه. بیهقی، حیلت را بمعنی مكر و خدعه آورده است. و نیز شخصی را گویند كه او را به سحر بسته باشند و داماد نتواند شد. [ كلمه مذكور به شكل حیله و حیل در عربی وارد گردیده است.] |
حیلتنا |
قوی، نیرومند. اگر طرز نگارش این واژه را از طریق خط پهلوی وارد زبان فارسی نمائیم، آنرا هیلتن خواهیم نوشت و چنین بنظر میرسد كه واژه پیلتن كه در شاهنامه آمده در اصل بصورت هیلتن بوده كه «هـ» ، «ب» خوانده شده و بشكل «پ» در آمده است. و گمان نمیرود كه در این سه بیت شاهنامه فردوسی، رستم و گرسیوز و مردی بی دانش هر سه لقب پیلتن داشته باشند. یل پیلتن رستم سرفراز/ سوی جای خود در زمان رفت باز/ یكی پیلتن دیدم و شیر چنگ / نه هوش و نه دانش نه رای و نه هنگ / سپهدار گرسیوز پیلتن / جهانجوی سالار آن انجمن. |
دبح |
ذبح، قربانی |
دبحا |
قربانی |
درجا |
درجه، رتبه، پلّه [ درجات مدرج، مدرّج، تدرج و تمام مشتقات آن از این كلمه سریانی است] |
درش |
درس. تبدیل «شین به سین» [ بنظر من كلمه درس از واژه «دراشه» (بمعنی تعالیم) زبان مندایی كه از زبانهای سامی بین النهرین است اخذ شده و مدرسه، تدریس، مدرّس، ادریس وس. همگی از این كلمه برگرفته شدهاند]. رجوع شود به فرهنگ واژگان اكّدی . محمد داود سلّوم] |
دقا |
سبزی (سبزیهای خوردنی). |
دكر |
ذكر. یادآوری. [ تبدیل د//ذ موجود است.بنظر من از زاخار عبری/ زاخاریا (خدا یاد كرد). رجوع شود به قاموس كتاب مقدس واژه زكریا] |
دهبا |
ذهب، طلا. زر[ كلمه تذهیب كه نوعی زینت كتاب است بمعنی طلاكار از این واژه سریانی گرفته شده است.] |
دیرا |
دیر. عبادتگاه. [ از اكدی «دور»// «دوری» به معنی جای محصور گرفته شده است. برا آگاهی بیشتر به فرهنگ واژگان اكدی محمد داود سلؤم رجوع شود] |
ربا |
رب. بزرگ. [ در آشور به شكل « ریبا» نیز آمده . رجوع شود به تربیتا در صفحات قبل] |
رشم |
رسم كردن [ كلمات مرسوم، ترسیم، رسمی وس. ار آن گرفته شده است.] |
ركبا |
راكب. سوار [واژههای ركب، مركوب، ركاب، تركیب وس. از آن مشتق است. |
ركشا |
رخش، اسب [ كلمه رخش فارسی از آن است و فعل رخشیدن، رخشا، رخشنده، رخشش از آن است. ایرانیان به غلط فقط نام اسب رستم قید میكنند.] |
ركوبا |
مركوب. حیوان سواری |
روحا |
روح. باد «در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید و زمین تهی و بائر بود و تاریكی بر روی لجه و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.»( تورات سفر پیدایش) ..« در آغاز خدا ذات آسمان و ذات زمین را آفرید، و زمین ویرانه بود و باد خدا بر روی آب میوزید» (ابوریحان بیرونی. تجدید نهایات الاماكن لتصحیح مسافات المساكن) [روح به معنی روان، باد و نفس و به شكل ریح به معنی بوی، باد آمده است . در قرآن نیز آمده « فنفخنا فیه من روحِنا» ،« و یسئلونك عن الروحِ قل الروحُ من امر ربّی وَ ما اوتیتم من العلم اِلّا قلیلا» اسرا 85.رجوع شود به واژه روح و ریح و ریحان ص131 الی144 قاموس قرآن] |
روحینا |
روحانی. پیشوای دینی |
ریشا |
سر. رأس. درزبان پهلوی نیز بمعنی سر است. ریشاریش واژه دیگری است و بمعنی جنگ تن به تن (سر به سر)است « و هر برج كه فرود آوردندی آنجا بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش كردندی» (تاریخ بیهقی.دكتر علی اكبر فیاض ص142 چاپ دوّم) [ اصل لغت از زبان فینیقی و كلمه رِش// ریش // راش است كه كلمه مذكور در بیشتر زبانهای دنیا راه یافته . در عربی رأس، آلمانی رایش و معرب كلمه راش فینیقی (رأس)در فارسی به شكل مقلوب و آناگرام تام ( تلفظ معكوس از اوّل با آخر) سأر // سر گردیده. و حتی كلمه ریش بمعنی موی صورت كه در سر انسان است احتمالاً از آن است. ] |
ریشنا |
محترم. گمان كردهاند كه این كلمه مربوط به ریش زنخ است. و از آن جهت برای ریش سفید و آق سقال احترام بخصوصی قائل شدهاند. |
زدیقا |
صدیق. ابن ندیم مینویسد: « مانی گوید: این است سه راهی كه، روان انسانی به آنها تقسیم شود. بهشت، برای صدیقان، عالم هول و بیم برای نگهبان و كیش و یاران صدیقان و سومی دوزخ، برای انسان گنهكار» ( الفهرست ابن ندیم. ترجمه، م. رضا تجدد. چاپ اوّل)[ همین واژه در ایران قدیم به شكل زندقه هم بكار رفته. بمعنی ابرار و زهاد مانویه (ص286 آثارالباقیه عن القرون خالیه. ترجمه اكبر ذنا چاپ دوم). واژه صدیق خود از زدیقا// صدیقا // صدیق است ] |
زعق |
فریاد كردن. احتمالاً زق زدن در فارسی از آن است |
زل |
لرزیدن. تكان خوردن[ به شكل زلزله در قرآن نیز وارد شده است] |
زلزل |
لرزاندن. تكان دادن. |
زمر |
خواندن [ احتمالاًكلمه زمره، مزامیر با این كلمه مرتبط است] چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس / نمیترسم كه از زهد ریایی (سعدی) |
زمرا |
آواز |
زنی |
زنا كردن. [ زنا، زانیه، زانی همه از آن است]. لهو و لعب همی كردند و می خوردند و زنی كردند. [ به احتمال قوی كلمه زن در فارسیو ژن در زبان كردی نیز از همین كلمه اخذ گردیده است] |
زوجا |
زوج. جفت.[ تزویج، ازدواج، زوجه، مزاوجه وس.همگی از آن است.] |
زهیا |
زه، آفرین. [كلمه زهی در فارسی از این واژه اخذ گردیده] |
زین |
مسلّح شدن. [ كلمه از اصل فینیقی زَین به معنی اسلحه گرفته شده است. و باحتمال زیاد واژه زین فارسی بمعنی یراق اسب و زین بمعنی مجازی زینت در عربی از همین واژه اخذ گردیده است. و با شكل آذین نیز در فارسی بهمان معنیها رایج است] |
زینا |
اسلحه. جنگ افزار. در زبان پهلوی نیز به شكل آزیناوانت // زائناهوانت لقب تهمورث بمعنی « نیك مسلح شده» وارد گردیده بود. در باره سلاحهای تن پوش..... درمفاتیح العلوم آمده است: « طهمورث، لقبش نجیب است و به او زیناوند میگویند كه معنایش سلاح پوشیده است، زیرا او اوّل كسی است كه اسلحه ساخت» (ص99 .ترجمه حسین خدیو جم). عدهای زیناوند (= هوشیار) [ رجوع شود به واژه زین ] |
سرطنا |
سرطان. خرچنگ [ فارسی قدیم راك است] |
سفینتا |
سفینه. كشتی |
سكی |
انتظار داشتن. زكی و دكی كه اوباش میگویند همین كلمه است. |
سما |
سم. زهر [ كلمات مسموم، سمی، سموم وس. از آن است] |
سیفا |
سیف. شمشیر |
شبیلا |
سبیل. راه |
شعتا |
سعت. ساعت. |
شلط |
سروری یافتن. ظاهراً شلطاق كردن از این كلمه است. و مشهور آن است كه شلطاق تركی است. [محمد داود سلّوم این كلمه را از «شالتو» // « شلطو» اكّدی میداند. و معنی آنرا دلیل، برهان، و قدرت و توانایی شاه ذكر میكند. رجوع شود به ص101 فرهنگ واژههای اكّدی] |
شلما |
سلام. [ بعضی عالملر عبرانیجه «شولومون» سؤزوندن الدوغونو یازیرلار.] |
شمشا |
شمس. آفتاب .[ عدهای از شاماش سومئری میدانند كه از سریانی مقدم است] |
شمع |
سمه. شنیدن [ازكلمه عبری شامو // شمو بمعنی شنیدن اخذ شده است. شموئیل (خدا شنید) كه بعدها برای درز بان اعراب و ایرانیان به شكل «سموئیل// اسماعیل» رایج شد] |
شنتا |
سنه. سال[ محمد داود سلّوم آنرا از شنو // سنه اكّدی قید كرده است .واژههای سن، سنون، سنین، سنوات، سنهات از آن گرفته شده است. رجوع شود به ص 104 فرهنگ واژگان اكّدی] |
شنیا |
سنوات. سالها [ رجوع به ماده شنتا شود] |
شوالا |
سئوال، پرسش [ محمد داود سلّوم آنرا از واژه شیاله مندایی میداند.. مقدمه فرهنگ واژگان اكّدی] |
شور |
پریدن. در شور و شعف و شور و غوغا مشهور است.[ شور در فارسی از سریانی است] |
شورا |
سور. دیوار. باره «آوردهاند كه چون اصفهبد مازیار بن قارن سورهای آمل خراب میكرد» (تاریخ طبرستان جلد اول ص72 بتصحیح اقبال آشتیانی) |
شوقا |
سوق، خیابان |
شولطنا |
قدرت. قدرتمند. كشوردار. سلطان [ رجوع به ماده شلط شود] |
شیما |
سماء، آشمان |
طبع |
مهر كردن [ امروزه به شكل مطبوع، مطبعه و بمعنی چاپ و نوشتن اثر و كتاب رایج است] |
طرد |
طرد كردن. دور كردن [ واژه مطرود از این كلمه برگرفته شدهاست] |
طعم |
چشیدن[ واژههای اطعام، طعام، مطعم وس.آز آن است] |
طعما |
مزه |
طللا |
طلا. ظلّ. سایه. حروف «ط» و « ظ» یك شكل دارند |
طوبا |
میوه |
طوبی |
نیكو، درخت طوبی در آسمان چهارم [درخت بهشتی مشهور در قرآن از این كلمه است. كتاب مقدس واژه را عبری و در همین معنی قید كرده است. امّا عدهای سریانی بودن لغت فوق را ذكر كرده و معنی ا»را : سعادت و نیكبختی قید كردهاند.] |
طورا |
زمان. تورات (تورا) در اصل همین كلمه است. و كتاب تورات یعنی كتاب زمان، كه روایات زمانهای گذشته را جمع آوری كردهاند. |
طورا |
طور. كوه |
طهرا |
ظهر. نیمروز [ظهر با كلمه ظَهر به معنی پشت بی ارتباط نمینماید] |
عبدا |
عبد. بنده [ كلمات عبادت، تعبد، عابد معبود عباد وس. همگی از این كلمه گرفته شدهاند] |
عبر |
عبور كردن. [ كلمات عابر، معبر، معابر، عبره و س همگی از این كلمه گرفته شده است] |
عتیق |
پیر، كهنه و بعضی آنرا به معنی آزاد قید كردهاند (تاریخ طبری. ترجمه ابولقاسم پاینده جلد 4 ص1567 ) |
عرب |
(به سكون را) پایین رفتن. [ بنظر من كلمه «غرب» از آن است. چه در غرب خورشید به تعبیری پایین میآید و غروب میكند] |
عُزیز |
قوی، نیرومند. بیرونی مینویسد: « عزیز لقب پادشاهان مصر است و لقب ملوك قبط فرعون و لقب ملوك اسكندریه بطلمیوس یعنی مرد جنگی» (آثارالباقیه بیرونی . ترجمه اكبر دانا سرشت. ص144 چاپ دوم) [ بنظر من اصل واژه از زبان قبطی مصر است.] |
عطف |
عطف، برگشت |
عقربا |
عقرب. كژدم[ سلّوم آنرا از اكّدی عقربو میداند .رجوع شود به ص118 فرهنگ واژگان اكّدی] |
علیا |
بالایین، زبرین[ محمد داود سلّوم آنرا از اكّدی ایلو // علیو میداند.بمعنی بالا رفتن است. رجوع شود به ص119 فرهنگ واژگان اكّدی] |
عملا |
عمل. كار[ تمام كلمات مشتق از عمل از این واژه گرفته است] |
عمودا |
عمود. ستون. |
عمورا |
ساكنین. یعنی آنهایی كه اسكان دارند.[ عموره در عبرانی به معنی غرق میباشد كه بنظر من معنی مجازی است چون خداوند این شهر را با اهالی به خاك فرو برد.رجوع شود به (قاموس كتاب مقدّس ص621 ). عموره // عماره// عمارت آباد كردن و زیستن در جایی. عمران، عمرام همگی از آ» است] |
عمیقا |
عمیق. گود |
عومرا |
عمر. زندگی [ با كلمه عمران //عمرام عبرانی مربوط میتواند بود] |
عومقا |
عمق. گودی |
عینا |
عین. چشم [ در متون اكّدی به شكل عنی آمده است.رجوع شود به ص121 فرهنگ واژگان اكّدی.] |
فتح |
باز كردن |
فحرا |
فخّار. كوزهگر [ به شكل فخّار در قرآن وارد گشته است] |
فرتوتا |
فرتوت. خمیده [ در زبان فارسی امروزی نیز وارد شده است.] |
فطیرا |
فطیر. خمیر بر نیامده. خمیر بی مایه برای پختن نان روغنی و نان شیرمال. [كلمه مذكور در تركی نیز وارد گردیده] |
فعلا |
فعلا. فعله. كارگر [كلمه فعل در عربی كه مشتقات زیادی دارد و از اركان زبان عربی محسوب میشود. عربی نیست و سریانی است.] |
فلحا |
فلاح. كشاورز. رزبان [كلمه فلاحت از آن است.] |
فلن |
فلان |
فیلا |
پیل. فیل. [ كلمه مذكور سریانی نیست و از اصل سنسكریتی // هندی (پیل) اخذ شده است] |
قبر |
چال كردن. [ كلمات مقبره، مقابر. قبور وس. تماماً از این كلمه سریانی است] |
قبرا |
قبر. گور |
قدیم |
قدیم [قِدَم، تقدم، قدما، قدیمه وس. از آن است] |
قرب |
نردیك شدن [ اقرب، اقربا، تقرب، مقاربه، تقریب، مراقب و س از این كلمه اخذ شدهاند] |
قرنا |
قَرَن. شاخ. سُرو. [قرنین از آن است] |
قریبا |
قریب. نزدیك |
قریتا |
قریه. ده. روستا |
قطع |
بریدن |
قطل |
قتل. كشتن |
قطلا |
مرتكب قتل شدن |
قلیل |
اندك. كم |
قنونا |
نظام. قاعده. همان است كه امروزه قانون میگوییم و این كلمه یونانی است. |
قنینا |
غنا. ثروت |
قودمت |
قدمت. پیش. جلو |
كبیشتا |
كبیستا. كبیسه. انباشته |
كتب |
نوشتن |
كتبا |
كتاب. نوشته |
كتفا |
كتف. شانه. دوش. [كلمه كتف در فارسی از سریانی است. |
كدبا |
كذب. دروغ. بلعمی گوید دروغ را بتازی افك خوانند0 تاریخ بلعمی. ص195 محمد پروین گنابادی) |
كریه |
بیمار. ضعیف [ كریه امروزه به معنی زشت بكار میرود كه از همین كلمه سریانی است] |
كسفا |
نقره. پول. ظاهراً كسب كردن پول و كاسب شدن از این كلمه است. كسب// اكتساب. مكسوب وس. همگی از آن است. |
كلبا |
كلب. سگ. [ محمد داود سلوم در ص139 فرهنگ خود آنرا اكّدی قید كرده است.] |
كلمه |
فرشته. روح القدس. ارواح طیبه. ملائكه [ بعضی آنرا از ملیك عبرانی قید كردهاند .واژه مذكور آناگرام شده و ملكه // ملك از آن پیدا شدهاست.] |
كلیلا |
تاج. افسر. [ این واژه به شكل اكلیل و شاید كلاله هنوزنیز در زبانها موجود است] |
كورا |
كوره. اجاق |
كورسیا |
كرسی. تخت. سریر. اورنگ. |
كیسا |
كیسه پول. همیان |
لای |
ماندگی. خسته شدن. خود را خسته كردن |
لبش |
پوشیدن [ لبس در عربی از این كلمه برگرفته شده است.] |
لبوشا |
لباس. جامه. |
لبیبا |
لبیب. شجاع. |
لحما |
نان [ در عبری به معنی گوشت و به شكل لاخما است] |
لشنا |
لسان. زبان |
ماكولتا |
غذا. خوراك. [فعل اكل از این كلمه اخذ گردیده] |
مترجمنا |
مترجم. |
مترجمنا |
مترجم. |
متلا |
متل. داستانهای كوتاه برای كودكان |
محیل |
ضعیف |
مدهبا |
مذهب (مذهّب). مطلّا |
مدینتا |
مدینه. شهر |
مرا |
آقا. خواجه. در زبان پهلوی به شكل میرك یعنی شوهر.[ از این كلمه واژه؛ امیر، میر. مارو در غربی و زبانهای باستان ایران اخذ گردیده. این واژه در كتاب حماسی و اساطیری قدیم تركان «دده قورقود» نیز به شكل «مره» به شكل آنتی فرازیس بكار رفته است و در آن كتاب «مره» خطاب بی ادبانه است] |
مرتا |
خاتم. بانو. [بنطر ما «مارتا» كه از اسامی مونث اوروپایی است و همچنین مرأت//امرت (زن)در زبان عربیاز این كلمه سریانی اخذ گردیده است..] با تبدیل ت// د به شكل «مردا» نیز آمده است. |
مرد |
پایداری. مردی كردن در روز جنگ. « و گودرز مردی كرد تا خویشتن بیرون آورد و تنها هزیمت شد و با برز فره ( بنظر ما فره بُرز) رسید و همه سپاه سوی كیخسرو آمدند.» (تاریخ بلعمی ص604 تكمله و ترجمه تاریخ طبری بتصحیح ملك الشعرا بهار) [كلمه «مرد» در فارسی معاصر و مارت// مارتا در زبانهای قدیم ایرانی از این واژه گرفته شده است. و شكبل مونث آن «مرتا» (زن) كه در زبان فارسی معاصر موجود نیست.اینگونه تبدیلات در سایر كلمات سریانی دخیل در فارسی نیز مشاهده میشود. برای مثال واژهی «وارتا» در زبان سریانی یمعنی گل سرخ است كه وقتی در زبانهای قدیم ایران وارد گردید، به شكل «واردا// وردا// ورد» در آمده است. سخر وارتا// سخرورد// سهرورد] |
مستا |
كافی. بس. در مست شدن و سرمست بودن از چیزی.[ احتمالاً كلمه بس از همان واژه مس سریانی اخذ شدهاست] |
مشكا |
مشك. پوست. خیك. پوست گوسفند و بز را كه یك پارچه و غلفتی در آورند مشك و خیك نامند. مشك بدون پشم است و برای آب كشی بكار میرفت و باد كرده آن برای عبور از رودخانه بود. و خیك كه مویدار است از پوست بز بود برای نگهداری روغن و پنیر بكار میبرند. |
مشوحتا |
مساحت. اندازه [كلمه ساحه، ساخت و س از این واژه میباشند] |
معبرتا |
معبر. محل عبور. [ احتمالاً كلمه عبرت دیدن افعال دیگران و گذشتن از بسیاری افكار را بالمجاز از همین كلمه اخذ كردهاند.] |
معربا |
مغرب |
ملحا |
ملاح. كشتیبان. دریانورد. ناو خدا [احتمالاً از واژه اكّدی ملوخه باشد] |
ملكا |
ملك. پادشاه. [با عبری نسبتی دارد.] |
ملكوتا |
حكومت. كشور [ملكت و مملكت ملوك، مالك، ملكوت و س از این كلمه اخذ شدهاند] |
مللا |
ملّا. عاقل. دانا. خردمند. |
موتا |
موت. مرگ |
میتا |
میت. مرده [اموات.ممات وس از آن اخذ شدهاند] |
نبعا |
چشمه. منبع [كلمه حاضر به شكل آناگرام و پروتئز «م» منبع شده است.] |
نبیا |
نبی. [ در قاموس كتاب مقدّس به شكل نباء و به معنی خبر است و نبی به معنی پیك و رسول و خبر آورنده ] |
نصب |
كاشتن. |
نفح |
نفخ. آماس. تبدیل «حا» به «خا» |
نفشا |
نفس. روح.[ تنفس .نفوس وس از آن است.] |
نفقتا |
نفقه. هزینه[ انفاق . نفوق. وس از آن است] |
نفل |
افتادن. نفله شدن چهارپا، و آدم نفله كه در ناسزاگویی بكار میبرند، از این كلمه است. |
نقر |
نقر كردن. روی سنگ تراشیدن و كندن و تصویر بر روی آن میبرند از این كلمه است. [كلمه نقره. منقور. نقاره (نگاره) همگی از این كلمهاند و كلمه حاضر سریانی نیست بلكه از كلمه سومری ناقار (ناگار // نگار// نجّار ( درودگر و چوب تراش ) گرفته شده است.] |
نكل |
فریب دادن. در نكول شدن حواله پولی معروف. در مفاتیح العلوم آمده : « نكول یعنی خودداری از سوگند» (خوارزمی ص 26 ترجمه حسین خدیو جم)[ كلمه ناقلا در فارسی از اصل سریانی ناكله گرفته شده است.] |
نموسا |
ناموس. قانون. « دگر از ناموسهای (مانی) آن بود كه گفت: ذخیره حرام است و نشاید زیادت از قوت یك روزه نهادن» (سدسدالدین محمد عوفی. جلد اول از قسم سوم ص 203 مصفا كریمی). «از ناموسهای مملكت یكی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازه هر كس است.» (سیرالملوك // سیاست نامه. خواجه نظاملاملك ص200 هیوبرت دارك) و......[ بعضی از لغویان آنرا از یونانی «نوموس»میدانند. ولی بنظر ما واژه ناموس مركب از كلمه چینی «نوم» شریعت، اهل شریعت، دین + اوس // وس پسوند یونانی ساخته شده است.] |
نورا |
نور. آتش[ نورا در زبانهای قدیم ایران نیز وارد شده است. در روی سكههای شاهان اولیه ساسانی كلمه «نورا» بر روی سكه ضرب شده است. در پشت سكه اردشیر بابكان« نورا زی ارتخشتر» یعنی آتش اردشیر، ضرب شده.[ كلمه مذكور در عبری به شكل نیر و نور (نار) نیز آمده است. رجوع شود به قاموس كتاب مقدّس . مستر هاكس] |
نوكریا |
غریبه. نوكر ظاهراً از این واژه است[ كلمه نوكر از مغول است و معنی آن «دوست» است] واژه نوكر در جهانگشای بشكل نوكار آمده است.] |
نهر |
نهر. جوی. رود كوچك [ كلمه نؤهور تركی و فارسی از این كلمه اخذ شدهاند] |
نیشا |
نمونه. ظاهراً نشاء كردن بعضی ازگیاهان از این واژه است.[ بنظر من كلمه نشان فارسی نیز از این كلمه است] |
و |
و. [حرف ربط بین دوجمله در عربی و فارسی از سریانی است] |
وعدا |
وعدهگاه |
وی |
وای. در حالت درد بر زبان جاری میشود. |
ها |
ببین. بنگر [ كلمه تنبیه فارسی هان از این كلمه است.« هان ای دل عبرت بین از دیده عبر كن هان/ ایوان مدائن را آیینه عبرت دان ( خاقانی شروانی). در این بیت نیز به معنی ببین كاملاً آشكار است. و كلمه تصدیق تركی «هن» با این كلمه گویی مرتبط است] |
هدا |
هذا. این |
هلك |
مهاجرت كردن. |
هوفا |
هوف. نفس. دم. در تبدیل (هـ//ا ) اوف. |
هیكلا |
هیكل. معبد. كاخ . نوشتهاند كه این واژه اكّدی است [ هیكل در متون اكّدی به شكل « ایكلُّو» آمدهاست. و در معنی كاخ استو رجوع شود به ص158 فرهنگ واژگان اكّدی. محمد داود سلّوم] |
هیمن |
ایمان. باور كردن. در تبدیل «هـ» به «الف» همان ایمان است. |
یبش |
یبس. خشك[ یبوست، یابس و س از آن است] |
یرحا |
یرخا. ماه. برج. در سریان «حا» و «خا» یك حرف است. ریشه تاریخ و مورّخ از واژه «یرخ» و یا از ریشه « ماخ» است. در زیان پهلوی حرف «الف» «ها» و «خا» دارای یك شكل است و«هـ» «خ» تلفظ میشود. چون برای حروف «الف، ه، ح، خ، غ، گ» فقط یك حرف داشتند. مانند واژه ماه كه در شاهنامه بشكل ماخ است.«جهاندیدهای نام او بود ماخ/ سخندان و با فر و با بُرز و شاخ» (شاهنامه فردوسی) [ كلمه تاریخ از واژه «ورخو» و « ارخو» اكّدی میباشد. نگ. به ص44 محمد داود سلّوم. فرهنگ واژگان اكّدی] |
یلد |
زادن. [كلمه ولد، تولد، یولد، تولید، والد، والده، ولادت، مولود، توالد، ولید وس ..از آن است]. |
یلدا |
كودك (نوزاد، زاده). ثمر. میوه. جشن شب یلدا كه شب اوّل زمستان(فصل زایش برف) است |
یما |
یم.[ در معنی دریا میباشد.شعر: تا درگه او یابی مگذر به در هركس/ زیرا كه حرام است تیمّم به لب یم. [در اكّدی به شكل یمّ آمده است و شكل قدیم آن «یمو» میباشد. رجوع شود به ص160 فرهنگ واژگان اكّدی. محمد داود سلّوم] |
یمینا |
یمین. راست [ در عبری نیز موجود است. نام پسر آخرین یعقوب (ع) از آن است؛ بن + یامین( پسر دست راست) رجوع شود به قاموس كتاب مقدّس. مستر هاكس] |
یوما |
یوم. روز |
یومنا |
كدامین كلمات فارسی نیستند؟
+0 به یه ن
1- كلمات فارسی ساكن الاوّل نمیباشند (كلماتی كه اوّلین حرفشان علامت سكون داشته باشد).
2- كلمات فارسی ساكن الآخر میباشند( هر كلمهای كه آخر آن به فتحه، ضمّه، كسره ختم شود فارسی نیست.)
3- هر كلمهای كه دارای یكی از هشت حرف (ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق) باشد فارسی نیست.
4- حرف «ل» اگر دركلمهای باشد كلمه مذكور فارسی نمیتواند باشد. [1- مخرج حرف «ل» در زبان فارسی قدیم و زبان معاصر ژاپن موجود نیست «ص 188 سبك شناسی. جلد اوّل. تهران 1321» ملك الشعرء بهار. 2- حرف «ل» فقط در نامهای بیگانه موجود است.... محمد مقدّم زبانشناس ایرانی «ایران كوده. جزوه شمارهی 4 . تهران 1316 ص.14» همچنین؛ مقالهی «چند نمونه از متن نوشتههای فارسی باستان، «ایران كوده جزوه شماره 1 ص 13. چاپ برلین» كتاب «گزارش یشتها. صفحه 190، ابراهیم پورداود» در متون كهن ایرانی و متن كتاب اوستای ایرانیان كه حاوی 446000 كلمه است حتّی یكبار حرف «ل» بكار نرفته است.]
بطورمثال كلماتی مانند لانه -لاله-لوله -لیوان-لواش كلمات فارسی نیست اگرچه ظاهرامر این رانشان دهد
5- كلمات فارسی كه با حروف «ی، ژ،ذ» شروع میشوند هرگز فارسی نیستند.
۶-كلماتی در ساختارشان یكی از حروف «گچپژ» باشد فارسی نیستند.
۷-تمام كلماتی در ساختارشان یكی از حروف «هاء هوّز، حاء حطّی» بیاید فارسی نیستند. [بیشتر لغاتی كه با حرف «ها» نوشته شده و فارسی محسوب میشوند بدل از حرف«س، ت» میباشند و بیشتر این لغات منشأ هندی و سنسكریت، دارند و در بعضی از موارد منسوب به زبانهای بومی رایج ایران قبل از اسلام كه از روی اشتباه «زبان پهلوی» گفته میشود. برای مثال: گوناس//گناه، نگاس//نگاه، راس//راه، كاسش//كاهش، خواسش//خواهش و... را میتوان قید كرد.
مشخصات كلمات تركی دخیل در زبان فارسی
Fars dilində Türk sözləri
1ـ كلمات فارسی كه با پسوند «آق»، «آغ»، «آك»، «اوْك» ختم میشوند. مثال: اتاق، سراغ، الك، یدك، چابك و سایر...
2 ـ كلمات فارسی كه با پسوند «مَه//مِه» ختم میشوند. مثال: دكمه//تكمه (دوگمه// دوكمه) ،(تؤكمه//توْكمه)، قیمه (قیمَه//قیمِه)، سرمه (سوْرمه//سوْرمِه)، چكمه، دلمه، چاتمه، قاتمه، چنباتمه و ... (با استثناء كلمات عرب دخیل در فارسی).
3ـ كلمات فارسی كه با پسوند «اوق»، «اوْق»، «ایق»، «اوْك» ختم میشوند. مثال: قرق، اَغروق، ایلیق، بلوك، چابك//چابوك و...
4ـ كلمات فارسی كه با پسوند «چی»، «چی» ختم میشوند. مثال: سورچی، قورچی، یورتچی، ارابهچی، قهوهچی، یازیچی و ...
5ـ كلمات فارسی كه با پسوند «لیق»، «لیق»، «لوق» ختم میشوند. مثال: بوزلوق، قارلیق، باشلوق، اتالیق، باشلیغ
6ـ كلمات فارسی كه با پسوند «لاق»، «لاخ» ختم میشوند. مثال: ییلاق، قشلاق، باتلاق. پسوند «لاخ» از قدیمیترین پسوندهای تركی است كه در زبان فارسی داخل گشته و در ساختار لغات بسیاری كاربرد دارد. مثال: سنگلاخ، رودلاخ، نشیبلاخ، سولاخ//سوراخ، دیولاخ و ....
7ـ كلمات فارسی كه با پسوند «ماق»، «مق»، ختم میشوند. مثلاً: چخماق، قیماق، تخماق و ...
8ـ كلمات فارسی كه با پسوند «آر»، «اَر» ختم میشوند. مثال: قاتار (قطار)، چاپار، آچار، چپر، دچار و ...
9 ـ كلمات فارسی كه با پسوند « اِر»، «اوْر» ختم میشوند. مثال: قاطر، چادر، بهادر و ...
10ـ كلمات فارسی كه با پسوند «اوْل»، «آول» ختم میشوند. مثلاً: قراووْل، یساول، قرقاول و..
11ـ كلمات فارسی كه با پسوند «داش»، «تاش» ختم میشوند. مثلاً: داداش، آداش، سرداش، كونولتاش، یكتاش و...
12ـ كلمات فارسی كه با پسوند «غَه//غِه»، «قَه//قِه»، «كَه//كِه»، «گَه//گِه» ختم میشوند. مثال: داروغه، یرقه(یورقَه//یورقِه)، اُلكه (اوْلكه)، الكا (اوْلكا)، جلگه (جوْلگه//جولگه) و...
13ـ كلمات فارسی كه با پسوند «قی»، «قو»، «غو» ختم میشوند. مثال: قرقی (قئرقی)، برقو (بورغو)، یرغو (یوْرغو) و ... سؤزلر.
14ـ كلمات و افعالی كه در ساختار آنها حروف«ق» و «چ» باشد، تماماً منشأ تركی دارند. مثال: قاچاق، قیچی، قاچ، قارچ، چاقو
15ـ كلمات و افعالی كه در ساختار آنها حروف «ك» و «چ» باشد، منشأ تركی دارند. مثال: كوچ، كوچه، كوچك، چكول، چاك، چابك، كچل و ...
16ـ كلمات و افعالی كه در ساختار آنها حروف «ق»، «د»، «ت» باشد. مثال: قاتر، قاتوق، قرهقات، قوروت، آنقوت، قتار// قطار و ...
17ـ كلمات فارسی كه در ساختار آنها «انگ» و «نگ» باشد و یا كلماتی كه با این پسوندها ختم شوند. مثال: فشنگ، تفنگ، سنگر و ..[ به استثناء كلمات دخیل سنسكریت وهندی)
18ـ كلماتی با حرف «ی» شروع میشوند منشأ تركی دارند. مثال: یام، یامچی، یونجه، یالغ، یال، یله، یان//یون [(در تركی به معنی اسب است) این كلمه در فارسی به شكل «نریون» و «مادیون»//«مادیان» و با افزودن علامات جنسیّت «نر» و «ماده»//ماد به اشكال فوق در زبان فارسی وارد گشتهاند]. در بعضی از موارد به اوّل این كلمات پروتئز «پ» علاوه میشود مثال: «پیاله»، «پیام» و.. لازم به ذكر است در بعضی از موارد حرف «ی» كلمات تركی با حروف«چ» و «ج» عوض میشوند. مثال: یلقه به شكل جلقه// جلیقه، «یرمه» به شكل «چرم»، «یادو» به شكل «جادو»، یده (سنگ مشهور) به شكل «جده» و .....
19ـ كلمات و افعالی كه در ساختار آنها حروف «ق» و «ز» باشد تركی میباشند: قاز، قوزك، قوزه، قزوین، قوز (این واژه به شكل گوژ در زبان فارسی وارد شده است).
20ـ كلماتی كه در ساخترشان حروف «ت»، «پ» باشد تركی هستند. مثال: تپش، تپیدن، تپه، توپال
21- كلماتی كه در ساختارشان حروف «چ»، «پ» باشد منشأ تركی دارند. مثال: چاپار، چپاول، چپر، چاپ و....
22ـ كلماتی كه در ساختارشان حروف «چ» و «غ»// «ج» و «غ» باشد منشأ تركی دارند. مثال: بوغچا//بقچه، غنچه، چاغ، چوغول//چغلی، جیغ،
[لازم به ذكر است كه سیزده مورد این علامات دستاورد مطالعه و تحقیق زبانشناس آذربایجانی «پروفسور حسن زرینه زاده» استاد زبان فارسی دانشگاه دولتی باكو بوده و مابقی علامات متعلّق به نگارنده میاشد].
نا
گفته نماند كه بسیاری از اسامی گیاهان و حیوانات و اسامی جغرافیایی از
طریق ترجمه و گرتهبرداری از زبان تركی در خزینهی لغت فارسی وارد
شدهاند. برای مثال واژههای مركّب «دوهقوشی»، «سیغیر دیلی»، پیشیك
اوْتو» به اشكال «شترمرغ»، «گاو زبان»، «علف گربه» و به طریق ترجمه از زبان
تركی وارد زبان فارسی شدهاند. تمام كوْروْنیمها [اسامی و اعلام
جغرافیایی كه در ساختار آنها رنگ بكار رفتهاست] رایج در زبان فارسی تماماً
به طریق ترجمه و گرتهبرداری از زبان تركی وارد زبان فارسی شدهاند.
واژههای مركّب «سیاهگوش»، «سیهرود»، «سیهچشمه»، «مسجد كبود»، «دریای سیاه»، «دریای سرخ» ترجمههای لفظ به لفظ و نادرست از واژههای تركی «قاراقولاق»، «قاراچای»، «قارابولاق»،
«گؤیمچید»، «قارادنیز»، «قیزیلدنیز» میباشند. [متعصّبین پان ایرانیسیت
هنوز درك نكردهاند كه اسامی خاصّ ترجمه نمیشوند. و این نوع ترجمهها و
گرتهبرداریها تماماً غلط میباشند. چون رنگهای قارا، گؤی، قیزیل، در
اسامی مركّب فوق معنی بزرگی، عظمت، شدّت را به موصوفهای خود میدهند].
استاد ملك شعراء بهار در باره تأثیر زبان عربی و تركی در ساختار زبان فارسی میگوید:
گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد ولــــــــــی دین گرامی به مـا
نصف زبان را عرب از یاد بــرد
نصف دگر لهجه به تركان سپرد.
*****
بعد از زبان عربی، زبانی كه بیشترین تأثیر را در زبانی فارسی گذاشته است. زبان تركی است، این تأثیر هم از لحاظ فونتیكی و هم از لحاظ لغوی بوده است.
*****
طبق آمار اداره ثبت احوال ایران 45 ./. اسامی ایرانی منشأ عربی دارند. [البّته بیشتراین اسامی منشأ، عبری، آرامی، سوریانی و.. دارند امّا عربی محسوب شدهاند.]
*****
زبان فارسی تا بحال هیچ الفبائی نداشته است. مولف «فرهنگ نظام» میگوید: ایرانیان از حیث خطّ مایه افتخار ی ندارند. خطّ و الفبای میخی را به واسطه بابلیها از سومریها اخذ كردهاند. خطّ اوستائی را توسط كاتبان سریانی اوستا از عاشور//آشور و الفبای كنونی را از عربی به عاریت گرفتهاند. اعدادی كه امروزه در ایران رایج است. اعداد «هندی» است. (مقدمه. جلد یك)....
برای اطلاعات بیشتر در مورد خط وزبان فارسی به مقدمه فرهنگ نظام در همین ویلاگ مراجعه فرمایید.
مشخصات كلمات دخیل در زبان عربی كدامند؟
Ərəb dilində alinma sözlərin göstəriciləri
1-اگر در ساختار كلمهای حروف «ج، ق» با هم بكار روند كلمهی مذكور عربی نیست (جلایق، جوالق، جوسق و..)
2 –اگر حروف «س، ج» در یك كلمه با هم بیایند كلمه مذكور عربی نیست. (سجلّ، سجق)
3-حروف «ص، ج» در لغت عربی با هم بكار نمیروند. (صنجه، صولجان)
4– اسمی كه در آن حرف «ن» و بعد از آن حرف «ر»باشد عربی نیست. (نرد، نرجس، نرجه)
5-اسمی كه در آن بعد از حرف «ن» و بعد از آن حرف «و» بیاید عربی نیست. (نوح، نور، نوفل)
6–كلماتی كه از حروف «ب، س، ت» تشكیل شوند عربی نیستند (سبت، تبس و..)
7–كلماتی كه در ساختارآنها حروف «ط، ج» با هم بیایند عربی نیستند. مگر اسم خاصّ باشند [در این صورت هم عربی نیست]
8 –حرف «ز» اگر دركلمهای پس از حروف «د، ب، س، ت» بیاید آن كلمهی مذكور عربی نیست.
9–كلماتی كه اوزان عروضی نداشته و در بابهای افاعله عربی نگنجند، عربی نیستند.
10–كلمات رباعی و خماسی كه در آنها حروف لبی –كناری «ف، ر، م، ن، ل، پ» باشد عربی نیستند. [رجوع شود به واژههای دخیل در قرآن . آرتور جفری ص45 -44 همچنین فرهنگ واژگان آكئدی محمد داود سلّوم ص41 و42].
11- كلمات عربی اصیل بایستی ریشهی سه حرفی (قَعََلَ) داشته باشند، در غیر اینصورت عربی اصیل نیستند. «ح. اوموداوغلو»
12-لغتی كه در ساختار آن حرف ث» و «ع» باهم بكار روند، عربی نیستند. (عثمان،ثعبان، ثعلب) «ح. اوموداوغلو»
13-كلماتی كه دو حرفی باشند عربی نیستند. (لا، ربّ، بل، تل، جس) «ح. اوموداوغلو»
14-كلمات سه حرفی كه دارای علامت تشدید باشند عربی نیستند.
۱۵-كلمات و اسامی كه بر وزن فُعولان (خوراسان)، فاعیل (آمین)، فعلله (خسندق) باشند عربی نیستند.. [عرب دیلینده تورك منشألی سؤزلر. «عباّس زاهدی»]
17-كلماتی كه جمع مكسّر دارند عربی نیستند. «ح. اوموداوغلو»
سه مثل از امثال عربی كه كلمات تركی و ساختار تركی دارند
1-اذا سار ششلك عند الكلب سمّهُ عوعو آغا [ایته ایشین دوشرسه آدینی عوعو آغا چاغیر]
(كلمه آغا تركی)
2-اشتغل بباره و حسّب البطاله [چالیش پول قازان بونو دا ایگیدلیك حساب ائت]
(كلمه باره معرّب از پارا بمعنی پول است كه از تركی عثمانی گرفته شده است)
3-الدّینسیزُ یرید له ایمانسیزا [دینسیزین الیندن ایمانسیز گلر] (گرته بردای از مثل تركی. پسوند «سیز» تركی است و در معنی سلبیّت بكار میرود)
برای آگاهی بیشتر به كتاب الامثال البغدادیّه. «الشّیخ جلال الخنفی» بغداد 1963 مراجعه فرمائید.
تحقیق و گرد آوری: حسن اومود اوغلو – تبریز
سابقه حضور اقوام فارسی زبان در فلات ایران بیشتر از 300 سال نیست
+0 به یه نچنگیزخان در متون فارسی
+0 به یه ن
در اینجا گوشه ای از صفات چنگیز خان را از لغت نامه دهخدا به نقل از "عباس اقبال" می آورم:
- چنگیز خان با قبائل مغول چون نایمان ها در جنگ بود.
- چنگیزخان با قبایل ترك چون اویغورها و قپچاق ها متحد بود.
- سلطان محمد خوارزمشاه به پلیس چنگیزخان كه در تعقیب اشرار بودند حمله ور شد.
- چنگیز خان به خوارزمشاه گفت چون شما مسلمانید ما با شما پیمان برادری می بندیم!
- خوارزمشاه از این كه چنگیز خان وی را همردیف خود خوانده بود، برآشفت.
- تاجران چنگیزخان در شهر اترار توسط معاون خوارزمشاه به قتل رسیدند و اموالشان مصادره شد.
- سفیران چنگیزخان هم توسط خود خوارزمشاه به قتل رسیدند.
- در میان سپاهیان چنگیزخان ترك ها دارای عزت بوده اند.
- در میان سپاهیان خوارزمشاه، بسیاری ترك تبار و طرفدار چنگیزخان بودند.
- تعداد لشكریان خوارزمشاه چندین برابر سپاهیان چنگیزخان روایت شده است.
- تمامی زیر دستان خوارزمشاه از معركه گریختند.
- عده سvهای بریده در بخارا را 100 هزار نوشته اند! (خودتان قضاوت كنید پس بخارا باید 200 هزار نفر جمعیت داشته باشد كه در آن زمان عجیب می نماید، و اگر كشتار می كرد كه شهرها بدون مقاومت تسلیم نمی شدند بعلاوه بخارا كاملا ترك نشین است!)
- در سپاه چنگیزخان كسی جرات دزدی نداشت، مثلا تازیانه ای كه در جنگ روی زمین مانده بود را هیچكسی برنداشت.
- چنگیز خان و پسرانش همیشه در خط مقدم جنگ حاضر بودند.
- چنگیز خان در زمان جنگ بسیار خونسرد، كاردان و شجاع ظاهر می شد
- در عدل چنان بود كه كسی از ایشان دروغ نمی گفت و از تكبر می پرهیزید.
- به سپاهیانش حق نگاه به زنان اسیر را نمی داد چه رسد به تجاوز.
- دختران اسرا را به عقد معاونین مسلمان خود در می آورد.( مقایسه كنید با شهربانوی ساسانی)
تاثیر توركی بر فارسی و دیگر زبانهای ایرانی-وبلاگ اذربایجانلی
+0 به یه نhttp://agbulud.arzublog.com/post-45185.html
تاثیر توركی بر فارسی و دیگر زبانهای ایرانی Turkic influence on Persian and other Iranian languages. John R. Perry جان ر. پئری ترجمه مئهران باهارلی نت: این نوشته ترجمه بخشی از مقاله "تماسهای توركی-ایرانیTURKIC-IRANIAN CONTACTS" تالیف جان ر. پئری می باشد. در این نوشته كلمه "توركی" معادل Turkic انگلیسی و به عنوان نام خانواده ای زبانی داخل در گروه زبانهای آلتائی؛ و كلمه "تركی" معادل Turkish انگلیسی و به عنوان نام یكی از زبانهای داخل در خانواده زبانی مذكور كه در غرب آسیا در كشورهای ایران، آزربایجان، گرجستان، تركیه، عراق، سوریه، شبه جزیره بالكان، قبرس ... بدان تكلم میشود بكار رفته است. با این وصف، "تركی" معادل شاخه "اوغوز غربی" در تركی شناسی- در مقابل شاخه "اوغوز شرقی" كه "تركمنی" نام دارد- می باشد. و اما "تركی آزربایجانی"، لهجه شرقی زبان تركی مذكور و یا لهجه شرقی شاخه اوغوز غربی است. در برخی از متون اروپائی از "تركی آزربایجانی" با نام "آذری" یاد می شود. م. ب. تاثیر توركی بر فارسی و دیگر زبانهای ایرانی شمار كل كلمات روزمره تركی آزربایجانی، نفوذ استوار توركی بر فرهنگ لغت فارسی استاندارد را، در هر دو گونه نوشتاری و محاوره ای تصدیق می كند. نمونه هائی نمادین، واژه های "اطاق" ]اوتاق[، "اجاق" ]اوجاق[، "اطو" ]اوتو[، "قیچی" ]قایچی[، "قاچاق", "قدغن" ]قاداغان[ )اصلا اسمی به معنی فرمان و امر(، "توتون"، و "توپ" می باشند. پسوند لغوی توركی "–چی" در زبان فارسی، مستقل از الگوهای اصلی لغوی و قانون هماهنگی اصوات توركی، برای ایجاد قالب فاعلی در زبان فارسی بكار رفته است: شكارچی، تقلیدچی، پستچی )بواسطه زبان فرانسوی، مانند پوستاچی در تركی تركیه بواسطه زبان ایتالیائی(، توتونچی )توتونجو در تركی تركیه، توتونچو در تركی آزربایجانی(. دامنه های معنائی دائره لغات توركی در زبان فارسی، شامل عرصه های چوپانی-روستائی، خانوادگی، نظامی، فن آوری و تجاری است، كه همه دال بر وجود تاثیرات ناشی از تعامل و اندركنش جعمیتهای دو زبانه و در هم آمیخته در سطوح زبانهای محاوره ای، محلی و عملی روزمره است. در مواردی كه وامواژه های توركی دارای معادل فارسی باشند، اغلب ممكن است كه این دو را به لحاظ اجتماعی در دو رده متضاد تصنیف نمود. در این رده بندی، معادل فارسی و یا فارسی-عربی رسمیتر، ادبیتر و یا ظریفتر در معنا، و معادل توركی و یا توركی-مونقولی غیررسمیتر، نثرانه تر و یا بومی-محلی تر است. از هزاران وامواژه توركی در زبان فارسی مربوط به دوره های گوناگون، كه لیست آنها در اثر گئرهار دوئرفر داده شده، وی حدود یك هزار و دویست عدد از آنها را به عنوان تركی آزربایجانی مشخص نموده است )دائره المعارف اسلام، جلد ٣، ماده آزربایجان، ٨، ص ٢٤٦(. از این كلمات، شاید غالب آنها اصطلاحات موقتی و یا اداری-دیوانی مانند دوستاق )اسیر، متاتئز كلمه اصلی دوت-ساق(، سااونگ )؟، مصادره كردن( باشند كه از تواریخ كلاسیك فارسی گرفته شده اند. اینها به همراه كلمات و گزاره های توركی كه گهگاه وارد شعر فارسی )گنجه ای ، ١٩٨٦( شده اند، پدیده هائی هستند كه بر همزیستی مداوم تركها و فارسها در قلمروهای سیاست و فرهنگ عامه گواهی می دهند. اما اینگونه تعابیر، گزاره ها و كلمات توركی موجود در ]تواریخ كلاسیك[ زبان فارسی، كمكی به تعیین و مشخص نمودن بدنه مدرن زبان توركی در زبان فارسی نمی كنند. یكی از یادگارهای زیركانه و پایدار زبان توركی در فارسی، در گزاره های اسمی فارسی كه در واقع از جهت نحوی توركی هستند دیده می شود. در اینگونه گزاره های اسمی، به جای ساختار شاخه شدن دست راستی كه كلمه و یا عبارت توضیحی پس از اسم می آید، ترتیب كلمات معكوس شده و كلمه یا عبارت توضیحی قبل از اسم ]ساختار شاخه شدن دست چپی[ آورده می شود. به عنوان مثال تركیب "باب عالی" ]عثمانی[–به لحاظ لغوی عربی، به لحاظ زمینه كاربردی توركی عثمانی اما به لحاظ نحوی فارسی است. اما تركیب "عالی قاپو" ]صفوی[ در زبان فارسی، به لحاظ لغوی عربی-توركی، به لحاظ زمینه كاربردی فارسی، ولی به لحاظ نحوی توركی است. تركیبهای متعددی مربوط به اسامی غذاها در زبان فارسی، مانند "سبزی پلو" و "بره كباب" از همین گونه شاخه شدن چپی توركی اند، در حالیكه فرم "كباب بره" گونه ای فارسی است. )پئری، ١٩٩٠، ص.ص. ٢٢٧-٢٢٦( موارد برجسته تر به لحاظ جامعه شناسی، گزاره های اسمی-كنیه ای خاص با نحو متضاد توركی و فارسی می باشند. معكوس شدن ترتیب كلمات در عناوین سلطنتی از ]نوع فارسی[ كه در آن عنوان نخست می آید )مثلا "شاه اسماعیل", "شاه عباس"( به نوعی ]توركی[ كه در آن عنوان پس از اسم می آید )مثلا "نادر شاه", "رضا شاه"(، از پایان دوره صفوی به بعد نرم استاندارد در ایران بوده است. این پدیده به سادگی اقتباسی ناآگاهانه و دیرگاه از نحو توركی است كه در آن نام قبل از عنوان توضیحی برخی از تعبیرات آئینی در زبان فارسی ناشی از تثبیت شیعه گری توسط صفویان، منشا توركی دارند. اینگونه تعبیرات نه تنها شامل كلمه هائی توركی-مونقولی مانند "توغ" -نوعی پرچم سواره نظام در جنگ كه امروز به عنوان علم در مراسم محرم بكار می رود- می شود، بلكه شامل كلماتی مانند "تعزیه" كه اصلا عربی است نیز می گردد. كلمه تعزیه كه نمایش مصیبت محرم است، منشاء تركی آزربایجانی خود را در ساقط شدن صدای "ت" پایانی فرم اولیه و اصلی كلمه )تعزیت( بروز می دهد. )پئری، ٢٠٠١، ص. ١٩٨( در حالیكه شاهان صفوی موقعیت فارسی نوشتاری را به زبانی اداری و ادبی ترفیع دادند، این واقعیت كه آنها و افسران عالیرتبه نظامی قیزیلباششان در دربار و ارتش خود بر حسب معمول به توركی سخن می گفتند، به زبان مادری توركی در ایران پرستیژی بی سابقه بخشید. توركی دامنه های كاربردی خود را توسعه داد و به عنوان سمبل هویتی قومی و اجتماعی، با زبان فارسی به رقابت پرداخت. چنانچه كتابهای تاریخ مكرارا به تخصصی شدن عملی تركان و تاجیكان )تعبیری تقابلی برای تمایز فارسی زبانان از تركان( كه در قالب عنوانهای "خان" ]برای تركان[ و "میرزا" ]برای تاجیكان[ - به ترتیب به معنی مرد شمشیر و مرد قلم- مشاهده می شد، و به رقابت آنها برای كسب قدرت و موقعیت در ساختار امپراتوری گواهی می دهند. سیاحان خارجی مانند ژان شاردن )١٧١٣-١٦٤٣( آدام اولئاریوس )٧١-١٦٠٣( و پیئترو دئللا واله )١٦٥٢-١٥٨٦( ذكر می كنند كه توركی محاوره ای در میان همه طبقات اجتماعی ایران آنچنان مشترك و عمومی بود كه به عنوان زبان بین المللی )زبان رابط( بكار می رفت. بنا به ائنگئلبئرت كامپفئر )١٧١٦-١٦٥١( ایرانیانی كه در حال صعود در طبقات اجتماعی بوده اند، فعالانه توركی را می آموخته اند: "]تركی[ از دربار به میان خانواده های سرشناس فارسها آنچنان گسترش یافته است كه امروزه در ایران تقریبا شرم آور است كه فردی متشخص بیسواد در زبان تركی باشد." )گنجه ای، ١٩٨٦، ص ١٣-٣١١، ٣١٥(. بسیاری از كلمات و تعبیرات در لغتنامه فارسی سیر توماس هئربئرت )٨٢-١٦٠٦(، حتی ضمایر شخصی مانند "من", "سن", "او" )پئری، ١٩٩٦، ص ٢٧٥، ٢٧٧( توركی خالص می باشند. پس از سلسله صفوی پرستیژ زبان توركی دیری نپائید، اما تاثیر زبانشناختی آن تا به دوره قاجار، زمانیكه تركان در جستجوی حاكمیت و اشتغال به سنگینی در تهران، پایتخت جدید اسكان گزیدند ادامه یافت.
مقایسه قواعد و قانونمندی تركی و فارسی
+0 به یه نبررسی زبان تركی وفارسی
توجه:هدف از این مقاله صرفا بحث علمی و زبانی در باره زبان های تركی و فارسی می باشد.از خوانندگان خواهشمندیم ما را با نظرات خود راهنمایی كنند.
تذكر:چون زبان تركی مادر و كلاسیك یك زبان عظیم و گسترده و دارای دهها شاخه می باشد و بررسی این زبان عظیم غیر ممكن می باشد ، در این مقال هرجا كه لفظ زبان تركی استفاده شده است منظور زبان تركی آذربایجانی رایج در ایران است كه صاحبان این زبان آموزش كلاسیكی از این زبان را ندیده اند.
با مطالعه این مقاله كتاب محاكمه الغتین حضرت امیر علیشیر نوایی در ذهن انسان یادآوری میشود.
معمولا پایه هر زبان را افعال آن زبان و ریشه افعال یعنی فعل امر تشكیل می دهد.و میشود گفت كه بقیه لغات و عبارات زبان از افعال
گرفته میشود.زبان شناسان تونایی و قدرت و ماهیت یك زبان را با افعال آن زبان مطالعه و طبقه بندی میكنند.
زبانهایی كه افعالش قانون پذیر و بدون استثنا باشند در بین زبان ها به عنوان زبان های قوی مطرح میشوند.
در این میان زبان انگلیسی با حدود 100 فعل بی قاعده از 5 زبان قدرتمند جهان حساب میشود.
نمونه بی قاعدگی در زبان انگلیسی
در این میان زبانهای تركی و عربی به علت قانون پذیری فوق العاده در صدر زبانهای قانونمند و قوی قرار میگرند.
ولی تفاوت زبان تركی با زبان عربی در این است كه قوانین زبان تركی از زبان عربی آسان تر هستند و در ضمن استثنا ندارند.
قانونمندی افعال تركی
زبان تركی در بین زبانهای دنیا از لحاظ فعل و قوانین فعلی تنها با داشتن یك فعل بی قاعده قوی ترین زبان دنیا محسوب می شود.
معادل افعال بالا در زبان تركی به ترتیب زیر می باشد.
حال :گئدیر gedir/گذشته:گئددیgeddi/نقلی:گئدیردی gedirdiمشاهده می كنید كه ریشه فعل در همه موارد ثابت است.
زبان فارسی و عدم وجود قوانین فعلی
در این میان فارسی به علت قانونمند نبودن افعال در رده ضعیفها به حساب میاید.نمونه بی قاعدگی در فارسی
حال:می رود/گذشته:رفت/نقلی:می رفته استهمانطور كه مشاهده میكنید در فارسی ریشه ثابت نمی ماند و در تبدیل ماضی به مضارع فعل به طریقی نامعلوم تغییر میكند.بدون هیچ قانون.
فارسی و زمان های فعلی
به علاوه فارسی در زمان افعال نیز فقیر و ضعیف محسوب میشود و فاقد بسیاری از زمان ها می باشد بطوری كه حتی یكی از ساده ترین اشكال زمانی یعنی زمان آینده نیز وجود ندارد.برای رفع این مشكل در فارسی از فعل كمكی خواستن كمك میگرند.
مثال
انگلیسی
I will go
تركی
من گئده جاقام mən gedəcaqam
فارسی
من میخواهم بروم
انگلیسی
I want go
تركی -صیغه 1 خواستن
من ایستیرم گئدم mən istirəm gedəm
تركی-صیغه 2 خواستن
من گئدیمسه ییرم mən gedimsəyirəm
فارسی
من میخواهم بروم
مشكل جایی پیچیده میشود كه بخواهیم فعل خواستن را به زمان آینده ببریم.
ایستیه جاقام istiyəcaqam :خواهم خواست
ایستیه جاقیدیم istiyəcaqıdım :میخواهم بخواهم؟؟؟؟؟؟؟؟
زبان فارسی و مجهول و گذرا كردن افعال
در ضمن فارسی در افعال مجهول و گذرا كردن افعال مشكل اساسی دارد و توانایی این كار را ندارد.مثال در مجهول كردن
تركی
سئومك sevmək >>سئویلمك sevilmək
فارسی
دوست داشتن>>دوست داشته شدن
كه معنی و مفهومی ناقص دارد
مثال در گذرا كردن
تركی
یاتماق yatmaq >>یاتیتماق yatitmaq
اوخوماق oxumaq >>اوخوتماق oxutmaq >>اوخوتدورماق oxutdurmaq
فارسی
خوابیدن>>خواباندن
خواندن>>خوانداندن>>خواندانداندن
كه تبدیل به چیزی خنده دار می شود.
فارسی و فقدان فعل اسمی
در فارسی چیزی به نام فعل اسمی وجود ندارد.فعل اسمی به فعلی گفته میشود كه با اضافه شدن یك وند به اسم معنی اسم را به فعل تغییر میدهد.در فارسی برای رفع این مشكل از افعال كمكی استفاده میكنند.
مثال
تركی
قره qərə>>قره له مكqərələmək>>قره لن مكqərələnmək>>قره لش مكqərələşmək
فارسی
سیاه>>سیاه كردن>>سیاه شدن>>رفته رفته سیاه شدن
فارسی و فقدان قوانین فنوتیكی
زبان تركی دارای قوی ترین قانون فنوتیكی یعنی قانون هماهنگی اصوات كه اصوات را به اینجه و قالین تقسیم میكند است.در مقابل در فارسی قوانین فنوتیكی وجود ندارد و در اكثر موارد اصوات در افعال بشكل عامیانه بكار می رود.
مثال عدم قانون فنوتیكی در فعل امر
در ایجاد فعل امر معلوم نیست كه از كدام شكل بِ یا بُ استفاده خواهد شد
رفتن>>بُرو
مردن >>بِمیر
آمدن>>بیا
گذشتن>>بگذر
دویدن>>بدو
دایره افعال و لغات فارسی و ساخت فعل های جدید با قواعد بی قاعده
زبان فارسی بدلیل گسترده نبودن لغات و افعال برای جبران این نقص به ساخت افعال و لغات به شكل مندرآوردی روی آورده است.كه باعث بدتر شدن وضعیت این زبان شده است.در مقابل در زبان تركی این لغات و افعالی كه در فارسی ساخته شده بطور لغت و فعل ساده در تركی موجود است.
مثال هایی برای افعال
داشتن>>برداشتن götürmaq
خوردن:یئماق yemaq>>برخوردن:توققوشماق toqquşmaq /چیرپیشماق çırpışmaq
بردن:آپارماق aparmaq >> ترابری كردن:داشیماق daşımaq
گرفتن:توتماق tutmaq >> درگیر شدن:وروشماق vuruşmaq/ توتوشماق tutuşmaq /چیرپیشماق çırpışmaq
خواندن:اوخوماق oxumaq >> فراخوانی كردن:چاغیرماق çağırmaq
گزاردن:قیلماق qılmaq >> برگزار كردن :قورماق qurmaq
رفتن:گئتماق gedmaq
>>دررفتن:قاچماق qaçmaq
>>سررفتن:داشماق daşmaq
آمدن:گلماق gəlmaq
>>درآمدن:چیخماق çıxmaq
>>برآمدن:دیكه لماق dikəlmaq
>>فرآورده:اورون ürün
>>فرآیند:سورچ sürəç / اورونوم ürünüm
>>درآمد:گلیر gəlir
>>گردهمایی:توپلانتی toplantı
>>همایش:قورولتای qurultay
>>گردآوری:یئغماق yığnaq
و...
در حالیكه لغات در و بر و ... دارای مفاهیمی متفاوت هستند.
گفتن:دئماق demaq >> گفت و گو :دئییش ماق deyişmaq / دانیشماق danışmaq:مكالمه كردن /قونوشماق qonuşmaq:مصاحبت كردن
جستن:آراماق aramaq >> جستجو كردن :آختارماق axtarmaq
مثال هایی برای لغات
شاخ :بورنوز burnuz >> شاخه :پوتاق putaq
زمین:یئر yer >> زمینه : آلاند aland
نام:آد ad >> نامه:پیتیك pitik >> برنامه:وئرلیش verliş
ریش:سققل səqqəl >> ریشه:كؤك kök
روز:گون gün >>روزه:اوروج oruc
چشم:گؤز göz >> چشمه:بولاق bulaq / پینار pınar
صفات در زبان فارسی
در زبان فارسی بیشتر ساختار ها و انواع اصفات موجود نمی باشد .بعلاوه ساختار صفت و موصوفی فارسی برگرفته از ساختارهای زبان عربیست.مثلا
صفات و ضمایر ملكی در فارسی وجود ندارد و برای ترجمه اینها از لغت مال استفاده میشود.
با مقایسه صفات ملكی تركی و انگلیسی به قانونمندی و زیبایی زبان تركی بیشتر پی میبریم.
چون مشاهده میشود كه صفات و ضمایر ملكی در تركی با قاعده خاص و بطور قانونمند از ضمایر فاعلی ساخته میشود.در حالی كه این صفات و ضمایر در انگلیسی بطور بی قاعده از ضمایر فاعلی ساخته شده است.
صفات ملكی تركی
منmən>> منیم mənim
سنsən>> سنینsənin
اوo>> اونون onun
بیزbiz>>بیزیم bizim
سیزsiz >>سیزین sizin
اولارolar>> اولارین oların
صفات ملكی انگلیسی
my-your-her-his-our-your-their
ضمایر ملكی تركی
منmən>> منیم mənim >>منیمكیmənimki
سنsən>> سنینsənin >>سنینكیsəninki
اوo>> اونون onun >>اونونكوonunku
بیزbiz>>بیزیم bizim >> بیزیمكیbizimki
سیزsiz >>سیزین sizin >>سیزینكیsizinki
اولارolar>> اولارین oların>>اولارینكیolarınkı
صفات ملكی انگلیسی
mine-yours-his-hers-ours-theirs
به علت طولانی بودن این كتاب از ادامه بحث خودداری میكنیم.فقط در پایان مثال هایی از ساختار ها و قواعد فعلی زبان تركی -كه واقعا فوق العاده هستند- و ترجمه فارسی آنها-كه بدون هیچ گونه قانون و شكل ساختاری هستند - آورده شده است كه در اكثر موارد حتی در فارسی قابل معنی كردن نمی باشد .
مصدر:
گلمك gəlmək >>آمدن
امر:
گلسین gəlsin>>بیاید
التزام:
گله gələ >>بیاید؟؟؟
(در فارسی امر و التزامی یكی ترجمه میشود)
نهی:
گلمه سین gəlməsin >>نیاید
مضارع اخباری:
گلیر gəlir >>می آید
مضارع اخباری استمراری:
گلیری gəliri >>دارد می آید
(مجبورا در فارسی از فعل كمكی داشتن استفاده میشود كه از لحاظ معنی هیچ ربطی ندارد)
حال در گذشته:
گلیردی gəlirdi >>داشت می آمد
...:
گلیرمیش gəlirmiş >>داشته می آمده؟؟؟
ماضی:
گلدی gəldi >>آمد
ماضی نقلی:
گلیپ gəlip >>آمده
ماض نقلی:
گلیپدی gəlipdi >>آمده؟؟؟
ماضی بعید:
گلمیشدی gəlmişdi >>آمده بود
ماضی بعید استمراری:
گلمیشیدی gəlmişidi >>...؟؟؟
شرطی:
گلسه gəlsə >>اگر بیاید
آرزویی:
گلئیدی gəleydi >>ای كاش بیاید
توانایی1:
گلر gələr >>می تواند بیاید
توانایی2:
گله بیلر gələ bilər >>می تواند بیاید
عدم توانایی:
گلنمز gələnməz >>نمی تواند بیاید
گلنمزیمیش gələnməzimiş >>نمی توانسته كه بیاید؟؟؟
...:
گلنمیین gələnmiyən >>...؟؟؟
آینده1 :
گلجاق gələcəq>>خواهد آمد
آینده2 :
گلجاقدی gələcaqdı >>میخواست بیاید؟؟؟>>ایستیردی گلسین istirdi gəlsin
آینده در گذشته:
گلجاقیدی gələcaqıdı>>می خواست بیاید؟؟؟
آینده...:
گلجاقیمیش gələcaqımış>>می خواسته بوده كه بیاید؟؟؟
...:
گلنمیه جاقیمیش gələnmiyəcaqımış>>نمی توانسته بخواهد بیاید؟؟؟
اجبار:
گلمه لی دی Gəlməlidi >>باید بیاید
گرك گله Gərək Gələ >> باید بیاید
گلمه لی یدی Gəlməli idi>>لازم بوده كه بیاید؟؟؟
گلمه لی میش gəməlimiş >>؟؟؟
و هزاران ساختار فوق العاده دیگر
نكته جالب اینجاست كه در فارسی برای بیان ساده ترین زمان ها و حالات چون ساختاری موجود نیست از افعال كمكی مثل خواستن و داشتن و بودن و كردن و... كمك گرفته میشود.
لغات تخصصی توركی در فارسی
+0 به یه نالاكلنگ: آلا اشاره به قرار گرفتن دو طبع متضاد ( مانند سیاه و سفید) در كنار هم است. كلنگ نیز اشاره به اهرم است.
اتو: به معنای تاول انداختن توسط آتش است.
ارسلان: ار+ سالان=> پهلوان بر انداز و آن اشاره به شیر درنده است.
اشكنه: (ایشمك=>نوشیدن)=> نوعی غذای آبكی
افشین: #=آغ شین=> سپید روی
اكباتان: # آغ باتان => نام قدیمی همدان = هگمتانه
النگو: #(ال=دست،انگ=داغ نشان)=> نشانگان دست
آچار: (آچماق=باز كردن)=> بازكن
آچمز: (آچماق=باز كردن، ماز=سلبیت فاعلی)= غیر قابل فتح
آدم: #=آتام= جدم
آرزو: #(آرماق و آریماق=جستن) => آنچه دنبالش می گردیم
آرمان: => آرزوی بزرگ
آیین: #(اویون=جشن) =>مراسم
بغض: (بوغماق=خفه كردن) => در گلو خفه شدن گریه
بلوك: (بولمك=قسمت كردن)=> قسمت
بوران: بلا و مصیبت معنا می دهد.
پایاپای: (پای=سهم)=سهم در مقابل سهم
تخم: (تخماق # =زاییدن) => وسیله تكثیر
تراش: (تارماق # = زدودن ناپاكی) => زدایش
ترك(دوچرخه): مقتبس از بخش پسین زین اسب است.
تشك: (توشمك # = پهن كردن) => گسترده
تومان: از توم به معنای كل مقتبس شده است و تومان یعنی بسیار زیاد.
چالش: به معنای تلاش است.
چكمه: (چكمك=بالا كشیدن)=> بالا كشیدنی
چلیپا: از چلپاز به معنای علامت + می باشد.
حوله: # خاو به معنی پرز است و حوله یعنی پارچه پرزدار
خانم: این كلمه از تركی ازبكی وارد شده و معادل آذری آن "قادین" می باشد.
خاویار: # از خاو به معنی پرز است و آن نوعی ماهی است.
داروغه: نمایند اجرایی شهربانی.
داغون: به معنای ویران از مصدر "داغیردماق" است.
درمان: "درماق" یعنی برچیدن و درمان یعنی دارویی كه دردها را از بین می برد.
دشنه: به معنای سوراخ كننده است.
دلهدزد: املای درست این كلمه " دله دوز" به معنای شیاد است.
دنج: یعنی مكان آرامش.
سارا: سارای=ساری آی=> ماه تازه طلوع كرده
سالار: (سالماق=انداختن)=> بر انداز
سامان: مقتبس از "ساهمان" به معنای انتظام است.
سرمه: سورمه=سور(سورمك=كشیدن) مه=> مالیدنی
سودا: (سو= عشق) => محبوب
سورتمه: وسیله لیز خور
سوسمار: نه شبیه سوسك است و نه مار! بلكه از لغت ترك به معنای جانور گنگ است.
شلاق: یعنی اردنگی.
شلتوكوچلو: هر دو از چل به معنای برنج نتراشیده اند.
شیطان: شی آتان=> كسی كه اشیاء نامرغوب می اندازد. جالب آن كه كه به نمایشگاه خودروهای مستعمل " شیطان بازار" می گویند.
عراق: به معنای جای دور ولی در دسترس است.
عرق: یعنی نژاد پرستی.
عسگر: نمی دانم چرا خیلی ها امام یازدهم را حسن عسگری می نامند و حال آنكه در عربی حرف "گ" موجود نیست. در ج. آذربایجان و تركیه به نیروهای نظامی عسگر می گویند.
عیوض: =آیواز=>مهوش
غارت: زورگیری.
غلام: غل یعنی بازوی دست و غلام یعنی وردست.
فرفره: اسم فعل موكد از فریلاماق یعنی دوران تند داشتن.
قاطر: (قاتماق=تركیب كردن) => حیوانی مركب از اسب و خر
قالگذاشتن: (قالماق=ماندن) => مانع حركت شدن
قدغن: #=قاداغان(قادا=بلا،خطر)=> دستوری كه هتك آن باعث بلاست
قرقره: پیچه نساجی
قرقی: # (قیرماق=تار و مار كردن) => تكه تكه كننده
قشقرق: (قیشقیرماق=داد و بیداد كردن) => فریاد
قشون: از مصدر "قشماق" به معنای همراهی و یكسانی می باشد.
قطار: => به معنی اعضای ردیف شده است. به شترانی كه پشت به پشت حركت می كنند نیز قطار می گویند.
قورباغه: (قور=صدا كردن شكم ، باغا=دوزیست) => سنگ پشت
قیچی: (قییماق= بریدن)=> برش دهنده
كشیك: تركان ایران "كشمك" را بعضا "گچمك" تلفظ می كنند و این معانی متعددی دارد چون عبور كردن، هدایت كردن، سركشی كردن و ...
كولاك: تنها اشاره به وزش باد خنك دارد.
كومور: سیاه مثل زغال.
گلستان: باور كنید در استان گلستان آنقدر ها هم گل وجود ندارد. بلكه در آنجا "گول" یعنی آبگیر فراوان است.
گلشن: یعنی گل روشن.
گلعذار: گل+رخ
گلوله: از "گوله" مقتبس شده و همین كلمه در ادبیات كوچه و بازار نیز رایج است.
گنبد: اگر به یاسوج رفته باشید، این شهر را "دوگنبزون" می نامند. گونبز یعنی محلی كه خورشید اول به آنجا می تابد.
ویجین: #(بیچمك=درو كردن) => هرس
یدك: از مصدر "یماق" و آن اسبی است كه بدون سوار در عقب سوار حركت می كند. اسب بی سوار خستگی ناپذیر است.
یغلوی: همان "یاغ قابی" یعنی روغندان است.
یورش: یعنی پیشروی.
توضیح: در گویش های تركی مانند ازبكی، تركمنی یا تركیه ای حرف "د" به "ت"؛ "ی" به "و"؛ "خ" به "ك" و ... در گویش آذری تبدیل می شود. مانند تیمور كه همان دمیر است. یعنی این كلمات اساسا تركی اند ولی از آسیای میانه یا بین النهرین وارد زبان فارسی شده اند هر چند معادل آذری آنها موجودند. این كلمات با علامت # مشخص شده اند.
دیگر كلمات: آبجی؛ آذوقه؛ آژان؛ آقا؛ اجاق؛ اردك؛ اردو؛ ارمغان؛ اشكاف؛ الاغ؛ اوستا؛ ایل؛ ایل؛ آیدین؛ باتلاق؛ باجناق؛ باسلق؛ باغ؛ باغچه؛ بچه؛ بخار؛ بشقاب؛ بقچه؛ بلدرچین؛ بیبی؛ بیطار؛ پالتو؛ پتو؛ پتیاره؛ پلو؛ پنجره؛ تپق؛ تپه؛ تخم؛ تلنبه؛ توپ؛ توتون؛ جادو؛ جار؛ جارچی؛ جلگه؛ جلو؛ جوجه؛ چاپ؛ چاپار؛ چاپارخانه؛ چاپیدن؛ چاتمه؛ چارغ؛ چاكر؛ چاشنی؛ چاق؛ چاقو؛ چاووش؛ چپاول؛ چرگه؛ چریك؛ چك؛ چكش؛ چكمه؛ چلو؛ چماق؛ چماق؛ چنگال؛ خاتون؛ خاج؛ خان؛ خانم؛ خانه؛ داداش؛ دشمن؛ دگمه؛ دلمه؛ دمار؛ دوقلو؛ دولاب؛ دولمه؛ زروه؛ ساچمه؛ ساخلو؛ ساناز؛ سلجوق؛ سنجاق؛ سنقر؛ سوروسات؛ سوغات؛ سوگل؛ سوگلی؛ سیل؛ شیشه؛ طاق؛ طاقچه؛ طپانچه؛ عنوان؛ قاب؛ قابلمه؛ قاپیدن؛ قاچ؛ قاچاق؛ قاچاقچی؛ قاره؛ قاشق؛ قاطر؛ قالپاق؛ قالی؛ قالیچه؛ قایق؛ قبراق؛ قرق؛ قرقی؛ قره گل؛ قره قات؛ قره قروت؛ قزل آلا؛ قزنقفلی؛ قشو؛ قصبه؛ قلچماق؛ قلدر؛ قلندر؛ قنداق؛ قوچ؛ قورمه؛ قوش؛ قوطی؛ قیمه؛ كاغذ؛ كرج؛ كرسی؛ كرنش؛ كندو؛ كنكاش؛ كهر؛ كوچ؛ كوچك؛ گلنگدن؛ گمرك؛ گوگوش؛ گونیا؛ لوت؛ مغازه؛ نوكر؛ یابو؛ یاساق؛ یاطاغان؛ یاغی؛ یراق؛ یربهیر؛ یقه؛ یواش؛ یورتمه؛ یونجه
نقد و بررسی خط و زبان فارسی، چرا باید پارسی را پاس بداریم؟
+0 به یه نمنبع :قیزیل ازربایجان (زنجان)
http://tests.arzublog.com/
تغییر خط و زبان رسمی كشور امكان پذیر است و برای نمونه تاجیكستان اول تاجیكی (نه فارسی) مینوشتن و میخواندن حكومت كه كمونیستی شد یادگیری خط و زبان روسی اجباری شد و نسل بعدی كاملا مسلط به روسی بودن و تاجیكی (نه فارسی) فراموش شد؛ اتحاد جماهیر شوروی كه سقوط كرد تاجیكستان هم انقلاب فرهنگی-ادبی شد و باز هم به جامعه شوك دادن!
این بار بجای خط روسی، فارسی را با الفبای سیریلیك نوشتن و به زبان تاجیكی نوین سخن گفتن كه از زبان روسی و ازبكی و تاجیكی تشكیل شده است.
اول بدانید فارسی همان عربی پیشرفته است و هیچ ربطه به خط پهلوی ندارد:
زبان و خط فارسی (عربی پیشرفته) برای عرب است یا عجم؟
خط و زبان فارسی كهنه ناكارآمد و مرده است
با زبان و خط فارسی نمیتوان در اقتصاد، هنر، علم و سیاست پیشرفت كرد.
فارسی یا پارسی زبان ضعیف و سختی است ولی ملی گرایان شوونیست همچنان لجاجت و پافشاری میكنن كه اگر كلمات عربی را پالایش كنیم فارسی زبان راحت و شیرینی است در ادامه برای شما روشن میشود پارسی شكر نیست بلكه تلخِ تلخ است.
پس از ورود اسلام به ایران الفبای عربی برای نوشتن خط فارسی بكارگرفته شد. از آنجاییكه چهار صدای "پ گ ژ چ" در عربی وجود ندارند، این حروف بعداً اضافه شده اند. الفبای زبان فارسی شامل حروف زیر است:
ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ك گ ل م ن و ه ی
حروف صدادار كوتاه
حروف صدادار كوتاه عبارتند از فتحه (زبر)، كسره (زیر) و ضمه (پیش).
فتحه "a" سنگ sang
كسره "e" دل del
ضمه "o" مرغ morq
این سه حرف در نوشتن حذف میشوند، مگر اینكه در آول كلمه واقع شوند كه در آنصورت به الف و یا اگر در انتهای كلمه كه به های ناملفوظ تبدیل میشوند. مثال:
اسب asb اردك ordak اقرار eqrár مرده morde
حروف صدادار بلند
آا á آب áb باد bád باران bárán
ای i این in دین din میز miz
او u سود sud زود zud توپ tup
اصوات مركب
ey میدان meydan
ow شوق šowq
تشدید
اگر در كلمه ای حرفی دوبار پهلوی هم قرارگیرد، یكی را حذف كرده و بالای دیگری علامتی كه تشدید نامیده میشود، میگذارند.
سكون
علامتی شبیه دایره (ه) كه بالای حرف ساكن میگذارند. علامت سكون و تشدید نیز همانند فتحه، كسره و ضمه در نوشتن حذف میشوند.
اشكالات خط فارسی عربی
مثال زیر كه در آن حروف فارسی استفاده شده در شعر حافظ به حروف لاتینی تبدیل شده اند، شاید بیانگر بخشی از مشكلاتی باشد كه فارسی زبانان و بویژه نوآموزان زبان فارسی در خواندن متون فارسی با آن مواجه میشوند.
اشكالاتی كه در اكثر خطوط جهان است معمولاً دو علت دارد:
١- زبان و اصوات تغییر میكنند ولی خط ثابت میماند. بعنوان مثال بعضی از حروف و صداها پس از مدتی تغییر نموده ولی خط همان شكل قبلی را حفظ میكند مانند "واو معدوله" در كلمات خواهش، خواب، خوار و ... كه در فارسی قدیم تلفظ میشده اند و اكنون بصورت خاهش خاب و خار تلفظ می شوند ولی شیوه نوشتن آنها مانند سابق است.
٢- اشكالات ذاتی خط و عدم توانایی آن در تطبیق با نیازهای جامعه و تكنیك معاصر.
نقصهای خط فارسی
١- علائم تشدید، سكون و سه حرف صدادار كوتاه یعنی حركتهای فتحه (زیر)، كسره (زبر) و ضمه (پیش) در نوشتن حذف میشوند.
هر حرف بیصدا در كلمات فارسی میتواند یكی از علائم پنجگانه كسره، فتحه، ضمه، تشدید و سكون را دارا باشد، ولی چون این علائم در نوشتن بكارنمیروند كلمات به اشكال مختلف تلفظ میشوند. مثلاً كلمه دوحرفی "بر" را به ٦ حالت و كلمه سه حرفی "برد" را به ٢١شكل مختلف میتوان تلفظ كرد:
"بر"
bar ber bor barr berr borr
"برد"
barrod barred barrad barod bared barad bard
berrod berred berrad berod bered berad berd
borrod borred borrad borod bored borad bord
٢- برای یك حرف چند علامت مختلف وجود دارد كه در نوشتن ایجاد اشكال میكند. مثال:
"س، ص، ث" (S) ساده sáde، صاف sáf، ثابت sábet
"ز، ذ، ض، ظ" (Z) زبان zabán، ذره zarre، ضررzarar، ظرف zarf
"ت،ط" (T) تجربه tajrobe، طبل tabl
"ه، ح" (H) هندسه hendese، حساب hesáb
"ق، غ" (Q) قارچ qárč، غار qár
"ع، ء" (') ارجاع 'erjá، ارضاء 'erzá
٣- یك علامت نشانه چند حرف است كه امر خواندن رامشكلتر میسازد:
و
"و" پنج مورد نوشتن دارد:
١- ضمه o در كلمات خوش xoš و تو to.
٢- حرف صدادار "او" u در روز ruz و زود zud.
٣- حرف بیصدای"واو" v در كلماتی چون ورزش varzeš و واژگون vážgun.
٤- حرف صدادار مركب ow در كلمات "سوگند" sowgand و "نو" now
٥- واو معدوله در كلمات خواهر xáhar، خواهش xáheš، خواستن xástan و خواب xáb كه تلفظ نمیشود.
ی
"ی" چهار مورد نوشتن دارد:
١- حرف صدادار "ای " در میز miz، سیب sib و سیر sir.
٢- حرف بیصدای "ی " در كلماتی چون یادگار yádgár و خیام xayyám.
٣- حرف صدادار مركب در كلمات "می" mey (شراب) " میل meyl و سیل seyl.
٤- "ی" در انتهای اسامی یحیی yahyá، موسی musá، عیسی isá و مرتضی mortezá دارای صدای الف است.
الف مقصوره در عربی (ی) یاییست در پایان واژه ها كه ( آ ) خوانده میشود. اینگونه واژه ها در املای فارسی مانند اصل عربی نوشته میشوند، مانند عیسی isá و موسی musá.
الف
١- صدای فتحه a در ابر abr، اسب asb
٢- صدای كسره e در اسم esm، اشاره ešáre
٣- صدای ضمه o در اردك ordak، اركیده orkide
٤- الف در كلمات "آب" áb و "سراب" saráb تلفظ یكسانی دارد ولی بصورتهای گوناگونی نوشته میشود.
٥- "آ" در الان" al'án و "قرآن" qor'án بصورت "عا" تلفظ میشود، العان و قرعان.
همزه ء
تلفظ همزه و "ع" در عربی متفاوت ولی در فارسی یكسان است. املای كلماتیكه دارای همزه هستند و از عربی به فارسی وارد شده اند معمولاً حفظ میشود. قائده نوشتن این كلمات به شرح زیر میباشد:
كلماتیكه در وسط یا انتهای آنها همزه باشد عربی هستند، مانند رأس، جزء.
اگر حركت حرف پیش از همزه "فتحه" باشد همزه بصورت "أ" نوشته میشود، مانند رأس و یأس.
اگر حركت پیش از همزه كسره باشد، همزه بصورت "ئ" نوشته میشود. مثال: لئام
اگر حركت حرف پیش از همزه ضمه باشد همزه بصورت "ؤ" نوشته میشود، مانند مؤسسه، مؤمن.
اگر حركت حرف پیش از همزه "ا" باشد همزه بصورت "ئ" نوشته میشود، مانند غائب.
اگر حركت حرف پیش از همزه ساكن باشد، همزه بصورت "ئ " نوشته میشود مانند مسئله.
٤- حرفهایی هم هست كه در كلمات خاصی از نوشتن حذف میشود، مانند الف در كلمات اسحق و اسمعیل.
٥- نقطه های متعدد در بالا و پایین حرف و همچنین تعداد حروف دندانه دار متوالی در یك كلمه هم سبب دشواری در نوشتن و هم موجب اشتباه در تلفظ میشود. مثلاً كلمه سه حرفی "شپش" دارای ٧ دندانه متوالی و ٩ نقطه میباشد.
٦- حروف فارسی از راست به چپ ولی اعداد از چپ به راست نوشته میشوند و این باعث مشكلاتی در امر نوشتن با ماشین تحریر میشود.
٧- تنوین، صدای دو زیر یا دو زبر در پایان كلمه های عربی اتفاقاً و ثانیاً كه بصورت اتفاقن و ثانین تلفظ میشوند.
٨- های ناملفوظ و ملفوظ
های ملفوظ آنست كه نوشته و خوانده میشود و در اول، وسط و آخر كلمه ظاهر میشود مثل: هوا، میهن، ماه.
های ناملفوظ آنست كه نوشته شده اما خوانده نمیشود و فقط در آخر كلمه ظاهر میشود مانند "ه" در پایان كلمات خانه، لانه، دانه، جوانه، مرده، زنده و .. كه هرگز تلفظ نمیشود. درواقع حرف آخر این كلمات كسره میباشد و نه"ه" ولی چون كسره در نوشتن می افتد، این كلمات بشكل خان، لان، دان و جوان درمی آیند، یعنی خانه و جوانه با خان و جوان یكسان نوشته میشوند. برای جلوگیری از این امر های ناملفوظ به انتهای این كلمات اضافه شده است.
اما اگر دو كسره متوالی در انتهای یك كلمه واقع شود، بعبارت دیگر وقتیكه علامت كسره فارسی بعد از كلماتیكه به كسره ختم میشوند، بیاید مانند خانه دوست. دراینمورد قاعده واحدی وجودندارد، هر سه شكل "خانه ی دوست" ، "خانه دوست" و خانه دوست (با همزه روی "ه" خانه) رایج میباشند.
اگر پسوند فعل بعد از های ناملفوظ واقع شود نیز شیوه های نگارش متفاوتند مانند رفته ای، رفته یی، رفته ئی.
در كلمه "رفته ام" ماضی نقلی فعل رفتن، "ه" بجای كسره و "ا" بجای فتحه بكاررفته. در كلمه "نامه ها"، های اول دارای صدای كسره و های دوم دارای صدای h است.
٩- ساخت كلمه
برای نوشتن یك كلمه كافی نیست كه فقط حروف را كنار یكدیگر بچینیم، آنچنانكه در زبانهای اروپایی كه از حروف لاتینی استفاده میكنند، رایج است. در این زبانها یك كلمه هم با حروف بزرگ و هم كوچك و یا تركیبی از این دو قابل نوشتن است. بعنوان مثال هر سه شكل "WATER, water,Water" مجاز میباشند. علاوه بر این تركیب اعداد و حروف در یك كلمه نیز امریست بدیهی و ضروری بویژه در كوتاهنویسی های علمی، بعنوان مثال فرمول "H2O" برای آب در شیمی.
كلمه در خط فارسی تركیبی است از حروف كه ساخت آن پیرو قواعد خاصی میباشد، ازجمله:
- اكثر حروف دارای دو شكل كوچك و بزرگ میباشند مانند"بب" كوچك و بزرگ.
- یك سری دارای چهار فرم "اول"، "وسط"، "آخر" و "تنها" مانند عععع.
- الف دارای دو فرم "آ ا " اصطلاحاً كلاهدار و بی كلاه.
- همزه به سه شكل "ئأء " ظاهر میشود.
- حروف "رژزدذو" فقط یك فرم دارند.
- حروف یك كلمه به هم متصلند، بجز "آارزژدذو" كه به حروف بعد از خود نمی چسبند.
مثال: همه حروف تشكیل دهنده كلمه "قسطنطنیه" متصلند، در صورتیكه حروف كلمه "آرام" جدا میباشند.
- حرف آخر كلمه با حرف بزرگ، آخر و یا تنها نوشته میشود، مثلاً نان، سه، ماه.
- بقیه حروف با توجه به جایگاهشان در كلمه تغییر شكل پیدا میكنند.
با توجه به محدودیتهای فوق نوشتن كلمه ماشین بصورت "م آ ش ی ن" و یا تعهد بصورت "ت ع ه د" نادرست میباشد. اینگونه محدودیتها امكان كوتاهنویسیی های علمی را (آنچنانكه در غرب رایج است و نقش مهمی در آموزش و یادگیری این علوم ایفا میكند) از بین میبرد.
مشكل دیگر اینكه یك حرف نماینده چند صدا و بالعكس یك صدا با چندین حرف نمایش داده میشود مانند س، ص، ث. حال اگر علیرغم مشكلات فوق سعی كنیم ساده ترین فرمول شیمی "H2O" یعنی آب را با خط فارسی بنویسیم:
١- H را به دو فرم (ه، ح) میتوان نمایش داد.
٢- عدد ٢ با حروف (ه، ح) تركیب پذیر نیست.
٣- "O" در حروف الفبای فارسی وجودندارد. اگر حرف "و" را بجای O بكار بگیریم، تركیبات " ه ٢ و"، "ح ٢ و" حاصل میشود كه در آنها "و" خود دارای چهار صدای V, O,U, OW میباشد و در نتیجه فرمول نوشته شده به فارسی را در هر دو حالت ه و ح میتوان به چهار گونه تعبیر كرد: H2U, H2OW, H2O, H2V. این مثال ساده خود بیانگر مشكلاتیست كه خط فارسی در ارتباط با كامپیوتر و اینترنت با آن مواجه خواهد شد.
١٠- املای كلمات مركب
چسباندن حروف بیكدیگر و اشكالاتی كه ایجاد میشود:
- حروف با توجه به جایشان در كلمه تا چهار شكل مختلف پیدا میكنند، مانند "عععع".
- تعداد دندانه ها در حروف متوالی امر خواندن را مشكل میسازد (هفت دندانه پیاپی در مستشرق )
- كلماتی مانند تعججب، مرففه، تفككر، تكببر، تأسسف، معللم، تمددن، مرددد "moraddad" شاید باعث اختراع علامت تشدید شده است.
- زبان فارسی زبانیست تركیبی و بیشتر كلمات با یكدیگر تركیب پذیرند ولی در مورد متصل یا منفصل نوشتن اینگونه كلمات تركیبیی هیچگونه قائده خاصی وجود ندارد و یا اگر هم بخشاً چنین قوائدی موجود باشد در عمل نقض میشوند.
"خوش" در حدود ٤٣٠ تركیب دارد كه درحدود ٦٠ تركیب از آنها متصل و بقیه منفصل نوشته میشود. مثال: خوش سلیقه، خوش حساب، خوش لباس، خوشبو، خوشگل، خوشحال، خوشگذران و ...
"كم" در حدود ٣٠٠ تركیب دارد كه فقط "٦" تركیب متصل است و "هم " درحدود ٢٣٠ و "بی" درحدود هزار تركیب پیوندپذیر، و "شیرین" ٧٠، "سخت" ٤٥ (كه بجز سختدل همه جدا نوشته میشوند)، "سخن" ٥٢ (تنها ٧ تركیب جدا نوشته میشود)، "پاك" ١٠٠ (بیست تركیب جداست)، و "تهی" ٢٥ (دو تركیب جداست) دارد. "به نقل از فرهنگ املایی دكتر جعفر شعار، صفحه ٦".
بحث در اینجا بر سر قوائد كلمات تركیبی نیست بلكه در وهله اول نشان دادن اینكه شكل خاص ساخت كلمه (چسباندن حروف بیكدیگر) قوائد احتمالی رانقض نموده و استثناء قائده شده است. مثلاً چرا "دانشجو" سرهم است و "صلح جو" جدا، در صورتیكه هر دو از نظر گرامری فرم یكسانی دارند. كلمات "دانش جو" و "صلحجو" عجیب بنظر میرسند. از این نوع مثالها فراوان است. مثال: خوشسخن، خوشسلیقه، خوشحساب، خوشلباس و ...
كلمه تركیبی است از حروف بهم چسبیده ولی "رزژدوا" به حرف بعدی نمی چسبند (نقض قاعده)، بعضی حروف تركیبشان زیبا نیست مانند "صلحجو" و این خود راه را برای شیوه های گوناگون نگارش باز میگذارد. بین نویسندگان ایرانی در این مورد اختلاف نظر فراوان است چنانكه برخی طرفدار جدانویسی و گروهی از متصل نویسی جانبداری میكنند و برخی نیز سعی میكنند با استناد به قواعد گرامری تركیبی از این دو راه حل ارائه دهند.
جدانویسی: هم تا، دانش كده، سخن ور، شاه كار، بجای همتا، دانشكده، سخنور و شاهكار
متصل نویسی: ترقیپرور، موسیقیشناس، واقعبین بجای ترقی پرور، موسیقی شناس، واقع بین
استناد به قواعد گرامری
"در طرز نوشتن بعضی كلمات بین نویسندگای ناهماهنگی برقرار است. این ناهماهنگی دو علت دارد. یكی اینكه در قدیم پیوسته یا گسسته نوشتن كلمات رابر پایه رابطه صرفی و نحوی آنها ملاك قرار نداده اند، بلكه در درجه اول قشنگی ظاهری آنها و بعد آسانی خواندنشان ملاك قرارگرفته است. بویژه چون قشنگی خط در قدیم هنری بزرگ محسوب می شده، خطاطان از طرفی برای زیبانویسی و از طرف دیگر برای اینكه آخر سطرها در یك خط عمودی قرارگیرد، كلمات را یا به ناحق از هم جداكرده اند یا به ناروا به هم پیوسته اند. كم كم این كار كه جنبه هنری داشته است، عادت همگانی شده. دیگر شكل حروف است كه چون چند حرف دندانه دار پشت سرهم قرارگیرند، شكلی پردندانه درست میكنند، كه خواندنش اشكال بوجود میاورد، به این سبب این نوع كلماترا جدا از هم نوشته اند." به نقل از صادق امینی، دستور زبان فارسی، ص ٩٢.
كامپیوتر، اینترنت و خط فارسی
در اینجا قصد این نیست كه تمامی مشكلات خط فارسی دررابطه با كامپیوتر و اینترنت را بررسی كرده بلكه به ذكر چند مثال اكتفا میكنیم:
١- مشكل ذخیره كردن لغاتی كه تلفظ جداگانه دارند ولی یكسان نوشته میشوند. هرچند كه این مشكل بخشاً در زبانهایی كه با حروف لاتینی نوشته میشوند نیز وجوددارد ولی در آن زبانها بصورت استثناء عمل میكند، در فارسی این پدیده بعلت عدم وجود حروف صدادار كوتاه در نوشتن، بمراتب بیشتر اتفاق می افتد. مثال:
سر sar ،sor ، serr
لنگ lang, leng, long
گرد gard, gerd, gord
كرم kerm, kerem, korom, karam
٢- مشكل عدم وجود حروف صدادار كوتاه در نوشتن، در ارتباط با برنامه های "مالتی میدیا" multimédia كه صدا را به حرف تبدیل می كنند.
بعنوان مثال كلمه "نو" كه دارای صدای now میباشد به nv تبدیل میشود.
حروف: نو
مثال: S س، ص، ث، و Z ز،ض، ذ، ظ. از آنجاییكه تلفظ "س" و "ص" در فارسی یكسان بوده و تشدید نیز در نوشتن بكار نمیرود، صداهای كلمات "سد" sadd و "صد" sad هردو به sd تبدیل میشوند.
زن zan ظن zann ------> zn
زد zad ضد zedd ------> zd
صد sad سد sadd ------> sd
ج- گاهی نیز دو كلمه بهم متصل میشوند مانند حروف اضافه و علائم مفعولی كه به اسم می پیوندند. مثال: به هم بهم، به نوعی بنوعی ، كتاب را كتابرا، جست و جو جستجو
٦- تناقض ازچپ به راست نوشتن اعداد و از راست به چپ نوشتن حروف فارسی .
- دو پیشنهاد:
۲- نوشتن به انگلیسی، بجای حروف فارسی(عربی پیشرفته) - گفتگو به زبان فرانسوی یا انگلیسی
تغییر خط و زبان رسمی كشور امكان پذیر است و برای نمونه تاجیكستان اول تاجیكی (نه فارسی) مینوشتن و میخواندن حكومت كه كمونیستی شد یادگیری خط و زبان روسی اجباری شد و نسل بعدی كاملا مسلط به روسی بودن و تاجیكی (نه فارسی) فراموش شد؛ اتحاد جماهیر شوروی كه سقوط كرد تاجیكستان هم انقلاب فرهنگی-ادبی شد و باز هم به جامعه شوك دادن!
این بار بجای خط روسی، فارسی را با الفبای سیریلیك نوشتن و به زبان تاجیكی نوین سخن گفتن كه از زبان روسی و ازبكی و تاجیكی تشكیل شده است.
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)
سیزده اصطلاح تركی در یك اسپنامة فارسی(2)
+0 به یه ننویسنده :محمد اردم
10. منقو(mıŋov): ضبط تلفظ كلمه با توجه به تلفظ تركی آذربایجانی است. زیرا این كلمه همانند مدخل قبلی(كتو) و مدخل بعدی(سقّو) و كلمات ساخلو(saxlov) و تیمو(tımov) نمونة تیپیك تحولِ پسوند –AgU به –ov است كه در تركی آذربایجانی و تركیِ قیپچاق رایج بوده است. 10. منقو(mıŋov): ضبط تلفظ كلمه با توجه به تلفظ تركی آذربایجانی است. زیرا این كلمه همانند مدخل قبلی(كتو) و مدخل بعدی(سقّو) و كلمات ساخلو(saxlov) و تیمو(tımov) نمونة تیپیك تحولِ پسوند –AgU به –ov است كه در تركی آذربایجانی و تركیِ قیپچاق رایج بوده است. معادل لفظ در تركی عثمانی maŋkavı است كه بعلت شباهت جزء دوم با كلمة قفا(qafa) به mankafa در تركی جدید مبدّل شده و بعضی به اشتباه آن را مركب از man(= عیب و نقص) و قفا(=سر، كلّه و مغز) دانستهاند. این كلمه در فرمهای maŋav و maŋaqaq (كودكس كومانیكوس) در تركی قیپچاق ضبط شده است. به احتمال زیاد كلمه از maŋqa(= به معنای ترشحات بینی در بسیاری از زبانها و لهجات تركی)، و با كمك پسوند –AgU مشتق شده است. از اینجا شكل قدیمیتر فرم عثمانی كلمه بازسازی میشود: *maŋaġu . وجه اشتقاق روشن است. زیرا "منقو" نوعی زكام شدید است و مرحوم دهخدا نیز این نكته را در لغتنامهاش، البته بدون بیان منشأ و شاهد ذكر كرده است. منقو را اطهر رانكوهی در ابیات زیر آورده است: اگر منقو شود اسپ تو (مهراس)/سبب را و علامت را تو بشناس// كتو بوده در اول گشته سقو/علاجش را نكردی، گشت منقو(ص 401). ظاهراً منقو معادل مشمشه(glanders)، از امراض مهلك اسپ است.
11. قیصر(qeysär): در تركی آذربایجانی و قشقایی(با فرم قئیسره(qeysärä) قاشقایی سوزلوگو، ص 623) به معنای كرخت، و معیوب(دفرمه) شدن اعضای بدن در اثر سرما و برودت است. در فرهنگهای موجود ذكری از این كلمه نیست. این واژه در فرهنگ كردی-فارسی ههژار دیده میشود كه باید دخیل از تركی باشد. احتمال دارد كه لفظ مزبور از ریشه قایماق(خم و معوج شدن، جمع شدن چربی روی شیر و توسعاً منجمد شدن) با كمك پسوند فعلساز -سه/سا- ایجاد شده باشد. به هر حال چون كلمه عربی نیست املای قیصر اشتباه و به علت تاثیر contamination لقب معروف سلاطین روم است. بیت: هر آن اسپی كه قیصر كرده زین سان/علاجش گر نمایی هست آسان.
12. سقّو(saqqov/säqqov): به معنای ذكام و سرماخوردگی شدید در فارسی معاصر هم رواجی دارد. ضبطهای مختلفی از این كلمه در فرهنگها دیده میشود. فرهنگ سخن آن را بدون شاهد ادبی ذكر كرده و منشا كلمه را با علامت؟ نامشخص رها كرده است. در متون عثمانی دو كلمه مشابه با همین معنا آمده است: saqaġu و saġıraġu . اوّلی در تركی استانبولی به صورت sakağı درآمده است. در دومی صدایġ وسط دو حرف صدادار دلالت بر نون نازال(خیشومی) در فرم قدیمیتر كلمه دارد. در واقع، هم در دیوانلغات الترك محمود الكاشغری و هم در متون اویغوری، كلمهیی با املای säŋrägü وجود دارد كه به عقیدة مارسل اردال از säŋir (به معنای دماغة كوه. سنگر در فارسی از اینجاست) با كمك پسوند –AgU مشتق شده است[3]. ربط سمانتیك سنگیر/دماغه با بینی و ترشحات آن آشكارست. تیمو(tımov) به معنای انسداد مجاری و سینوسهای بینی به علت سرماخوردگی (گریپ) نیز با این پسوند قابل تحلیل است. در آن صورت، فرم tumaġu شكل قدیمی كلمه خواهد بود كه از توم به معنای سرما در تركی قدیم مشتق میشود(قیاس كنید با اسم شهر دوملو پینار در آناتولی).
اما كلمه saqaġu، به عقیده سئوان نیشانیان(Sevan Nişanyan) از ریشة فعل فرضی *saq- مشتق شده كه معنای آن "چسبیدن، كیپ شدن و ورآمدن" بوده است. همین فعل ریشة دو كلمة آشنای ساقیز/سقز(saqqız) و ساقیرقو/ ساقیرقا(saqırqu/ saqırqa) نیز به حساب میآید. در معنای هر دو كلمة فوق چسبیدن وجود دارد. واژة دوم كه به معنا كنه(انگل معروف) است در بعضی لهجات آذربایجان به صورت ساققیرگنه(saqqırgene) تلفظ میشود و احتمالاً جزء دوم تحت تاثیر كنه فارسی بدین شكل متحول شده است. از تشدید صدایq در هر سه مشتق از فعل مفروض *saq- استنباط میشود كه صدای a در بن فعل كشیده(long/uzun) بوده و باید فعل مزبور را به شكل *sāq- بازسازی كرد.
13. قزلقور[ت](qızılqurt): احتمالاً صدای تاء به اقتضای وزن شعر حذف شده است. قزلقورت در لغتنامة دهخدا و فرهنگ سخن آمده اما به معنای نوعی نفرین در زبان روزمره و نه اسم بیماری. قزل قورت به احتمال زیاد، بیماری انگلی معروف با اسم علمی strongylos vulgaris است كه توسط نماتودهای موسوم به phylum nematodae ایجاد میشود. محل نشو و نمای انگل قزلقورت رودة بزرگ حیوان میزبان است، اما وارد شریانهای متصل به روده نیز میشود و لذا بسیار خطرناك است(سوژة نفرین شدن هم از اینجاست!). دهخدا اصطلاح را مركب از قزل(=سرخ) و قورت(=گرگ) میداند!
قورت/قورد دو معنای شایع در تركی دارد: 1)گرگ، 2)كِرم. معنای اصلی و اصیل دومی است كه امروزه در آذربایجان همین معنا با فرمِ مُصغّر كلمه(قورداق) هم ادا میشود. معنای اولی حاصل نوعی حُسن تعبیر یا به تعبیر تركی اؤرتمهجه(Euphemism) در تركی غربی/اوغوزی است. زیرا بنا به دلایلی كه مجال ذكرشان نیست(و البته در منابع و كتب مربوطه قابل مطالعه است) در نزد اقوام ترك، گرگ حیوانی سمبلیك، قدرتمند و مقدس محسوب میشده، بطوری ذكر نامش تابو بوده و انسانها میكوشیدند، به صورت غیرمستقیم از آن نام ببرند. در فولكلور آذربایجان این اعتقاد دیده میشود كه تلفّظ نام گرگ موجب ظهور و حضورش میشود(قورت دئدیك قولاغی گؤرسندی) و در عین حال گرگ سمبل شانس و بخت است(قوردو اولامیش: شانس به او روی آورده) و .. لذا به جای اسم رایج و قدیمی گرگ(بؤری=böri)، كلمهیی غیرمستقیم(قورت= كرم) رواج یافته و بعدها با نرمالیزاسیون و عادی شدن اسم قورت، لفظ فارسی جانور/جاناوار (كه معنایش مطلقِ حیوان است)، در آذربایجان و آناتولی رواجی یافته است.
جمعبندی
از سیزده كلمة بررسی شده، فقط قزل قورت و سقو در فرهنگ سخن آمده؛ آن هم بدون شاهد و مثال. منشأ سقو نامعلوم و معنای اصلی قزل قورت مغفول مانده است. در لغتنامة دهخدا هم الفاظ ساریمه، آله، قتور، قراجه، قراقوش(به معنای نوعی بیماری)، بقه ذكر نشده و باقی كلمات هم بدون شاهد و با عنوان "یادداشت مؤلف" ضبط شدهاند. الفاظ ساریمه، كتو، قیصر، و قراجه محتاج تحقیق بیشترند.
سیزده اصطلاح تركی در یك اسپنامة فارسی(1)
+0 به یه ننویسنده :محمد اردم
فرسنامهها یا اسپنامهها رسالههای مختصر یا مطوّلی بودند كه در آنها از شناخت انواعِ اسپ و عیوب و امراض اسپان و مداوای امراض اسپ بحث میشد. یكی از اسپنامههای بالنسبه متاخر، منظومهیی است سرودة اطهر رانكوهی املشی(اهل املش گیلان) و متعلق به عصر قاجاریه.
سیزده اصطلاح تركی در یك اسپنامة فارسی
مقدمه
فرسنامهها یا اسپنامهها رسالههای مختصر یا مطوّلی بودند كه در آنها از شناخت انواعِ اسپ و عیوب و امراض اسپان و مداوای امراض اسپ بحث میشد. یكی از اسپنامههای بالنسبه متاخر، منظومهیی است سرودة اطهر رانكوهی املشی(اهل املش گیلان) و متعلق به عصر قاجاریه. رساله را آقای احمد ادارهچی گیلانی در یادنامه اقبال یغمایی چاپ كرده است[1]. آنچه در این فرسنامه جلب توجه میكند، وجود تعداد قابل توجه واژگان و مصطلحات تركی در آن است. این امر مبین اتكای اثر بر زبان شفاهی و تجارب سپاهیان و قشون قاجاری است. زیرا تعداد جالب توجهی از این اصطلاحات در زبان روزمره و افواهی فارسیزبانان شایع بوده و در منابعی چون لغتنامة دهخدا آمده است، اما در آثار مكتوب كمتر ضبط شده و بدین لحاظ در منابع مذكور هم بدون شاهد آمدهاند. رساله مورد بحث قسمتی از خلاء فوق را پُر میكند. یازده واژه از كلمات تركی رساله در فرهنگ سخن نیامده است. در ادامه ضمن ذكر واژگان تركی رساله، در حدّ وسع و بضاعت، به ضبط صحیح و تحلیل آنها هم مبادرت خواهد شد.
1. آله (Ala): به معنای رنگارنگ، قسمی حریر، و زیبا آمده[2] و در عین یكی از معانی متداول آن لكه و پیس است كه مولف هم آن معنا را مراد كرده است:" در بیانِ لكّة فرس كه به اصطلاح اله میگویندش"(ص 413).
2. قراقوش(qaraquş): در معنای نوعی از امراض اسپ در فرهنگهای فارسی مضبوط نیست. در لغتنامة دهخدا به معنای عقاب آمده كه معنای دیگر این كلمه است. در فرهنگ عامة تركی آناتولی به معنای آماس و ورم در پای اسپ هنوز رایج است. بیان اطهر رانكوهی هم چندان متفاوت نیست، آمای به جای تورم از استخوان یاد میكند: قراقوش آنكه در بالای زانو/ برآید استخوانی ای نكوخو(ص 401).
3. بقه(baqa): كلمهیی با این هیآت در متون مشاهده نمیشود، احتمالاً ضبط دیگری از بغه/باغا(baġa) باشد. بغه/باغا به معنای تومور،آماس و ورم در لهجههای محلی تركی وجود دارد. رابطة احتمالی آن با بغه/باغا در معنای لاكپشت و قورباغه بر من معلوم نشد. آیا شباهت ظاهری باعث این تسمیه شده است؟ بقه دردی است كاندر دست بور است/سبب ای یار عاقل ضرب زور است(ص 406).
4. یمان(yaman): علاوه بر معانی "بد، شدید و بدخیم" بوده و در بعضی فرهنگها معادل داءالفیل (elephantiasis) تلقی شده كه التهابات و حجیم شدن اعضای تحتانی انسان و حیوانات، به علت انسداد عروق لنفاوی است. احتمالاً منظور اطهر رانكوهی نیز همین بیماری است: یمان گر بر درون زد زود بشناس/از آنجایی كه اندامش آماس(ص 404).
5. قتور(qotur/qutur): در منظومه به صورت فتور آمده كه ممكن است تصحیح ناشر باشد. فتور به معنای قسمی بیماری جایی ثبت نشده و معانی ضعف، سستی و رخوت برای بیت و متن مناسب به نظر نمیرسد: اگر گردد قتور اسپ تگاور/ علاجش را بدان ای نیكمنظر(ص 408).
قوتو/قوتور از لغات رایج در لهجات و زبانهای تركی است كه معادل گال/جرب و scabies/mange انگلیسی بوده و خارش ناشی از انگلِ مخصوص گال است. تا زمان ورود طب مدرن، در طب سنّتی و محلی از آب بعضی چشمهها(احتمالاً به دلیل داشتن املاح و مواد معدنی) برای مداوای قوتور استفاده میشد و از این روست كه با اعلام جغرافیایی نظیر قوتور سویو(مشگین)، قوتور بولاغی(میانه) و .. مواجه میشویم.
6. سراجه(sıraca): به معنای دمل(یا دملهایی كه در یك ردیف قرار دارند) بوده و معادل بیماری خنازیر محسوب میشود. واژة مزبور باید مركب از sıra(به معنای ردیف و صف) و جه/جا( پسوندی كه در اسامی تعداد زیادی از امراض دیده میشود) باشد. بیت: اگر گردد سراجه اسپ شبرنگ/علاجش بازجوی ای مرد فرهنگ(ص 403).
7. قراجه(qaraca): در فرهنگها و لغتنامههای موجود قراجه به معنایی كه در بیت آمده و نوعی بیماری اسپ از آن مراد شده، یافت نشد. از ابیات اطهر رانكوهی هم نتوانستم ماهیت آن را دریابم: قراجه آورد گر اشهب تو/ زیاده میشود تاب(و) تب تو(ص 402). اما اتیمولوژی آن بدیهی است: قرا+ جه/جا(ر.ك به مادة 6).
8. كتو(kätov): این لفظ در لغتنامه دهخدا با عنوان یادداشت مولف و بدون شاهد آمده و نوعی از امراض اسپان تلقی شده است. با آنكه كتو به معنای نوعی از سرماخوردگی در آذربایجان وجود دارد و براساس شكل ظاهری كلمه هم میتوان اشتقاق با كمك پسوند –AgU را برایش فرض كرد، اما در نهایت دربارة اتیمولوژی نمیتوانم اظهار نظر قطعی كنم. تحلیلkekov< kekegü ketov<* هم رضایتبخش نیست. زیرا غیر از اشكالات مورفولوژیك، به لحاظ سمانتیك و معنایی نیز، مشكل وجود دارد.( Kekegüدر تركی قدیم به معنای فرد دارای لكنت زبان است). برای شاهد ر.ك به مادة 10.
9. ساریمه(sarıma): از كلمات تیپیك تركی آذربایجانی است كه معادل آن در آناتولی سارمه/سارمه(sarma) است. اما معنای آن كاملاً روشن نیست: دلا ساریمه هم آزار بور است/ سبب هم ای برادر ضرب زور است(ص 423). احتمالاً منظور نوعی ورم حلقوی دور پای اسپ یا نظایر آن باید باشد، زیرا لفظ ساریماق/سارماق(مصدر و منشا كلمة مانحن فیه) بر پیچیدن، بانداژ كردن و احاطه كردن دلالت دارد.
[1] . احمد ادارهچی گیلانی، " اسپنامه اثر اطهر رانكوهی املشی"، در: نامة اقبال: یادنامة اقبالِ یغمایی، به كوشش: علی آل داود، تهران: هیرمند، 1377. صص 423-398
[2] . پرفسور مینورسكی معتقد است كه اسم عالی قاپو(در اصفهان و اردبیل) در اصل آلاقاپو بوده به معنای اخیر كلمه.
[3] Erdal, Marcel‚Old Turkic Word Formation, Vol.1‚Wiesbaden: Otto Harrasowitz, 1991. P. 162