بررسی یک ادعا: عرب شدیم چون فردوسی نداشتیم.

یازار :

+0 به یه ن





 
ادعای زیر را ببینید: "‫‏محمدحسین‌هیکل‬ گفت: عرب شدیم چون که ما فردوسی نداشتیم!"



اما چرا این مورد در زیرشاخه چرندیات قرار میگیرد؟ • نام درست این فرد "محمد حسنین هیکل" است. • او ویراستار روزنامه الاهرام و دوست صمیمی ‫‏جمال‌عبدالناصر‬ از روسای جمهور پان‌عرب مصر بود. جمال عبدالناصر اولین شخصیت عرب بود که از عنوان "خلیج ال. عربی" استفاده و آن را تبلیغ کرد و محمد هیکل "سر منفصل ناصر" یا مرکز تفکرات و ایده های او بود:  
46

بنابراین جدا از بی‌پایه بودن این نقل قول، از دوست صمیمی جدی‌ترین طرفدار زبان عربی چنین سخنی بعید است. •این گفته هیچ منبع موثقی ندارد و تمام جستجوها به وبلاگ ها و پیج‌های زرد فارسی میرسد. در یکی دو مورد هم در سایت هایی گمنام نقل قول شده که باز نویسنده ایرانی و منبع این نقل قول نامشخص است. در وبسایت یک موزه در انگلیس هم این جمله آمده اما مشخص نیست منسوب به کیست. • این جمله شاید اولین بار توسط علی جواهرکلام از روزنامه نگاران سال های 20 و 30 نقل شده که آنرا در قالب خاطره ای در یک مهمانی خصوصی شبانه نقل کرده و هیچ مدرکی این خاطره را تایید نمیکند.

599355_473900065971314_515837531_n1


محمدصادق خرازی گرچه اورا دوست‌دار ایرانیان می داند اما نوشته است: •"هیکل میراث خوار دوران ایدئولوژی ناصری است؛ یعنی طرز فکری که از سوی جمال عبدالناصر تبلیغ می شد؛ چه در ارتباط با ناسیونالیسم عربی و چه از نقطه نظرات چپ و سوسیالیستی (اشتراکی) عربی." مطلبی در همین باب از بی بی سی. نوشته ای از مصطفی عزیزی در این باب. پ.ن : فایده این ادعا چیست؟ نکوداشت فردوسی یا توهین به نژاد و زبانی دیگر؟ فردوسی شاعر بلندآوازه و بزرگ ایرانی‌ست که برای زنده نگاه داشتن زبان فارسی رنج بسیار برده است. نامش را با تحریف تاریخ و نژادپرستی نیالاییم.


آچار سؤزلر : عرب,

علوم عرب قبل از اسلام از جرجی زیدان

یازار :

+0 به یه ن





علوم عرب پیش از اسلام

منابع مقاله:

تاریخ تمدن، زیدان، جرجی؛-
فهرست
1- ستاره شناسی
 2- انواء (هواشناسی از روی حرحت ستارگان)و مسیر بادها
 3- میتولوژی (افسانه)
 4- كهانه و عرافه
 5- پزشكی پیش از اسلام
 6- شعر پیش از اسلام
7- خطابه پیش از اسلام
8- مجالس ادب و سوق عكاظ
9- نسب در جاهلیت
10- تاریخ

مقدمه راجع به جزیرة العرب و مردم آن

جزیرة العرب سرزمین كم آبی است كه صحرا و كوه آن زیاد است،مردمش زراعت نمیدانند،چون زمینش بایر میباشد و هر بشری طبعا پرورده و تابع محیط است عربها هم مطابق مقتضیات محیط خشك و بایر خویش زندگی خود را بغارت گری و كوچ نشینی برای پیدا كردن چراگاه بسر میبردند.از آنرو زندگی صحرانشینی در میان آنان بر شهر نشینی فایق آمد و بیش از هر چیز بدام پروری مشغول شدند و چون دام آنان نسبت باحتیاجات آنها كم بود بر سر دام با یكدیگر بزد و خورد پرداختند و این زد و خورد بجنگ داخلی منتهی گشت و جنگ داخلی آنان را بكوچ كردن از این بیابان بآن بیابان و از این سرزمین بآن سرزمین مجبور ساخت،بقسمی كه شب و روز آرام نگرفته در حركت افتادند و چون هوای آنان صاف و آسمانشان روشن بود از ستاره ها و حركات ستاره ها برای راهنمائی خود استفاده كردند و برای دنبال كردن دشمنان خویش به پیدا كردن وسیله جهت یافتن آنان و بیرون آوردن آنها از جاهای پنهانی محتاج شدند و از آنرو در شناختن جای پا مهارت یافتند و نیز وضع زندگی صحراگردی آنانرا وادار میساخت كه خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و بآن جهت بهواشناسی پرداختند تا ریزش باران و وزش باد را پیشاپیش بدانند و این همان است كه در میان عربها به (انواء-یا هواشناسی) شهرت یافته بود.

جنگجوئی آنانرا بدسته بندی وادار میساخت و لازمه دسته بندی آن بود كه نسب و تیره یكدیگر را تمیز بدهند و چون اسب و اسلحه برای جنگجوئی و كوچ نشینی ضروری است لذا در پرورش اسب و نگاهداری آن و معالجه بیماری آن ماهر شدند.اما چون شهرنشین نبودند در اسلحه سازی كاری از پیش نبردند.

عربها برادران كلدانیان و بابلیان و فنیقیان و سایر ملل متمدن قدیم هستند و مانند آنان خردمند و هوشیارند و اگر در دره فرات یا دره نیل جا داشتند مانند آنان یا مانند همسایگان خودشان (تبابعه) متمدن میشدند،اما آنها (عربها) در صحرای خشكی اقامت داشتند كه هوای آن صاف و آسمان آن درخشان بود،لذا ذهن روشن پیدا كردند و قریحه آنان بسرائیدن شعر گرائید و بوسیله شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و یا تبار و نژاد خود را ذكر كردند و یا وقایع مهم زندگی خویش را بیان نمودند.قوه بیان آنان محكم شد و در سرائیدن خطبه ماهر گشتند و بوسیله خطبه همت مردان را برانگیختند و یا آنان را بجنگ،آشتی،افتخار بر یكدیگر و یا تنفر از یكدیگر دعوت كردند.اگر عربها هوش و خرد خداداد نداشتند از همسایگان خود كه در گوشه غربی كرانه دریای سرخ هستند جلو نمی افتادند،چه آنان از صدها سال پیش تاكنون یكنواخت مانده اند.

عربهای پیش از اسلام مانند یونانیان در دوره نادانی و روزهای هومر میباشند چه همینكه عربها شهرنشین شدند مانند یونانیان در همه چیز پیش رفتند.

ولی عرب نیز مثل ملت های بزرگ معاصر خود از اعتقاد بپاره ای موهومات مانند:كهانه و عرافه (غیب گوئی از گذشته و آینده) فال گیری و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرندگان و تعبیر خواب رهائی نیافتند،چه انسان طبعا اشتیاق دارد جهات و علل وقایع را بداند و چون از وسایل عادی برای كشف آن محروم میماند باوهام متوسل میگردد و بهمین جهات كاهن و عراف و مانند آن در میان عرب زیاد شد.

بنابر آنچه گفته شد علومی كه پیش از اسلام در جزیرة العرب شیوع یافت،مطابق با مقتضیات محیط و اوضاع زندگانی آنروز آنان بود اینكه آنرا علوم میخوانیم البته از روی مقایسه آن معلومات با علوم واقعی ملل دیگر در آن زمان میباشد و گرنه عربهائی كه خواندن و نوشتن نمیدانستند البته نمیتوانستند علمی را از روی كتاب در مدرسه بیاموزند و آنچه كه ما بآن «علوم عرب پیش از اسلام »میگوئیم همانا مطلبی بوده است كه بمرور زمان سینه بسینه و دهن بدهن میان آنان منتقل و شایع شده است و یا موضوعاتی بوده كه آنان استنباط كرده بودند و بتدریج بر آن می افزودند تا اینكه در زمان پیدایش اسلام قریب بیست موضوع شد.

پاره ای از آن مانند علوم طبیعی،پاره ای مانند ریاضی،بعضی شبیه بادبیات یا پیشگوئی كاهنان و مانند آن بود و در هر حال برای رعایت اختصار از هر كدام چند سطری مینگاریم.

نكته دیگر آنكه پس از بررسی همان معلومات یا علوم پیش از اسلام مسلم میگردد كه پاره ای از آن مخصوص عرب بوده و از میان خود آنان پدید آمده است و پاره دیگر را از سایر ملت ها اقتباس كرده اند.مثلا آنچه مربوط بشعر و خطابه و تبار و تیره است از خود اعراب میباشد و آنچه راجع به پزشكی و ستاره شناسی و هواشناسی و دام پروری و وزش باد و افسانه سرائی و كاهنی و عرافی و قیافه شناسی و مانند آن است از دیگران اقتباس شده است چنانكه بزودی شرح آن را خواهیم گفت.

1-ستاره شناسی نزد عرب

كلدانیان در سراسر جهان استاد علم نجوم (ستاره شناسی) میباشند چه كه آنان اساس علم را گزارده و مبانی آنرا بالا بردند،آسمان صاف و هوای خشك وافق هموار كلده آنها را باین عمل كمك كرد و از آنرو برای ستارگان رصد قرار داده محل هر ستاره را معین ساختند و برج ها ترتیب دادند و برای ماه و آفتاب منزلگاه تعیین كردند،با آلات و افزار ستاره شناسی در چهل و چند قرن پیش گرفتن ماه و آفتاب (خسوف و كسوف) را پیش گوئی نمودند. مردم متمدن قدیم مانند هندی ها و یونانی ها و مصریها این علم را از كلدانیان گرفتند.

كلدانیان یا بابلیان تا اوایل قرن هشتم قبل از میلاد سلطنت و قدرت داشتند.در آنموقع آشوریان بر آنان مسلط شدند ولی چون دین و زبان آنان با هم شبیه بود،عادات و رسوم اجتماعی كلدانیان تغییری نیافت،اما در قرن پنجم قبل از میلاد ایرانیان بر كلده مسلط شدند،شهرهای آنرا مسخر كردند،خدایان كلده را عوض و بدل نموده با آنان بسختی رفتار كردند و چون این وضع برای مردم كلده قابل تحمل نبود بسیاری از آنان بكشورهای همسایه بخصوص شبه جزیره عربستان پناه بردند،چه كه این شبه جزیره از دیر زمانی پناهگاه مهاجرین شام و مصر و عراق بوده است.زیرا زبان مردم آن ممالك بزبان عرب شبیه بود،بعلاوه صحرای سوزان عربستان مهاجرین را از تعقیب دشمنان محفوظ میداشت.

در میان كلدانیان مهاجر عده ای ستاره شناس و كاهن بودند كه عربها احكام نجوم و اسامی ستاره ها و برجها و منطقه ها و منزلگاههای ماه و آفتاب را از آنان آموختند،شاید هم عربها مطالبی راجع باحكام نجوم از هندی ها فرا گرفته بودند و یا خود چیزی از آن میدانستند ولی بطور كلی عرب در قسمت ستاره شناسی مدیون كلدانیان است و آنرا در اصطلاح خود صابئه میگفتند.گر چه كلدانیان غیر از صابئه (صبیها) هستند بلكه صابئی ها شاگردان و جانشینان كلدانیان بشمار میآیند.آن ایام صابئی در عربستان زیاد بود و مانند یهود و نصاری با عربها میزیستند.باری عربها ستاره شناسی و نام ستاره ها و اصطلاحات آنرا از كلدانیان گرفتند،گر چه فعلا نام عربی بیشتر ستاره ها با نام كلدانی آن تطبیق نمیكند و ممكن است بجهاتی كه معلوم نیست این تغییر واقع شده باشد ولی تشابه نام كلدانی و نام عربی هنوز باقی مانده است. مثلا مریخ همان مرداخ كلدانی است كه لفظ و معنای او با عربی یكسان میباشد ولی قسمت بیشتر این تشابه لفظی از میان رفته و تشابه معنوی آن برجاست.مثلا زحل در عربی بمعنای بلندی آمده و نام ستاره زحل در كلدانی كاون است كه آن كلمه نیز بمعنای بلندی میباشد اما نام برج ها در عربی و كلدانی بهمان شباهت لفظی و معنوی سابق باقی است.

و اینك اسامی برجها بعربی و كلدانی:

عربی/كلدانی حمل یا كبش/امرار ثور/ثورا جوزا یا توامان/تامی سرطان/سرطان اسد/اریا سنبله/شبلتا میزان/ماساثا عقرب/عقربا قوس یا رامی/قشتا جدی/كدیا دلو/دولا حوت یا سمكه/نونا/

اسامی منازل ماه و آفتاب مانند اسامی سیاره ها در عربی و كلدانی فرق كرده است،اما تعجب در آنست كه اصطلاحات و قواعد علم نجوم در زبان عربی و كلدانی غالبا یكسان مانده و همانطور كه اعراب جایگاه ماه و آفتاب را منازل شمس و قمر میگویند كلدانیها نیز آنرا منازل شمس و قمر میخوانند و باستثنای یهود و عرب كه این اصطلاح را تغییر نداده اند هر ملت دیگری كه علم نجوم را از كلده گرفته این اصطلاح را عوض كرده است.

ستاره شناسی عرب در همه جا بنام است.آنان از دیرگاه سیاره ها و برج ها را می شناختند و بسیاری از ثوابت را میدانستند و آراء و افكاری در ستاره شناسی داشتند كه با آراء و افكار دیگران مخالف بود و نام عربی آن ستاره ها گواه بر آن است كه از دیر زمانی عرب آن را میشناخته مانند نام های عربی ذیل كه برای ستاره ها وضع كرده اند.

بنات نعش كبری-بنات نعش صغری-سما-ظبا-ربع-رابض-عوائد-ذئبین-نثره-فرقد-قدر-راعی (چوپان) -كلب الراعی (سگ چوپان) -اغنام (گوسفندان) -رامح-سماك-عصای ضیاع-اولاد ضیاع-حارس السماء-اظفار-فوارس-كف مخضب (دست حنائی) -خباء-عیوق-عنز-جدیین و غیره.

عربها بر خلاف هندی ها منازل قمر را 28 منزل تعیین كردند و هندی ها آنرا 27 دانسته اند،چه عربها كه مردم بی سوادی بودند از تعیین منازل قمر،شناختن اوضاع و احوال جوی را در چهار فصل میخواستند،بر عكس هندی ها كه منظور دیگری داشتند و از آنرو اعراب منازل قمر را با كواكب معین كردند،چنانكه بزودی در موضوع انواء (هواشناسی) تفصیل این مطلب را خواهی دانست.

اینك اسامی منازل بیست و هشتگانه قمر در زبان عربی:

ثریا/جبهه/اكلیل/سعد سعود/دبران/زبره/قلب/سعد اخبیه/هقعه/صرفه/شوله/فرغ مقدم/هنعه/عواء/نعایم/فرغ مؤخر/ذراع/سماك/بلده/بطن حوت/نثره/غفر/سعد ذابح/شرطان/طرف/زبانیان/سعد بلع/بطین

عربها منازل قمر را بمناسبت اوضاع محیط و آب و هوای خود از شرطان شروع میكردند.

در آغاز دولت عباسی هواخواهان عرب آنان را برترین ستاره شناسان دنیا میدانستند،از آن جمله ابن قتیبه در كتاب خود موسوم به (تفضیل عرب بر عجم) میگوید:«عربها از هر ملت دیگر باوضاع ستاره ها آگاه تر بودند و طلوع و غروب آنرا بهتر از هر كس میشناختند».

با اینكه بیانات فوق را اغراق و مبالغه میدانیم از مفهوم آن برای احاطه عرب بعلم نجوم استدلال میكنیم. این خود شگفت آور نیست كه عربها ستاره شناس خوبی بودند،چه كه مسافرتها و زندگانی آنان با اوضاع جوی و ستارگان و حركات آن مربوط بوده است و اگر كسی راجع براه شهری از آنان چیزی میپرسید در پاسخ میگفتند بفلان ستاره و حركات آن مراجعه كن و یا او را بمسیر بادها حواله میدادند و از حركات ستارگان و وزش بادها بنقاط مقصود راه میبردند.

مثلا سلیك بن سعد بن قیس بن مكشوح مرادی گفت:بیا تا سرزمین خود را براستی از روی حركت ستارگان برای یكدیگر شرح دهیم و پس از سوگند خوردن كه جز راستی چیزی نگویند قیس برای سلیك سرزمین خود را چنین توصیف كرد:

میان وزیدن گاه باد جنوب و صبا حدودی قرار بده و از آنجا تا نقطه ای برو كه سایه درخت را نشناسی آنگاه چهارم را بپیما تا بریگزار برسی،در آنجا بایست كه منزلگاه قبایل من (مراد و فثلم) در آنجاست ».

آنگاه سلیك برای سعد گفت:

«میان مطلع ستاره سهیل و دست چپ ستاره جوزا كه از افق آسمان بستاره سهیل كشیده شده است،درست بالای چادرهای قبیله من،بنی سعد بن زید بن فاة میباشد»گروهی از اعراب جاهلیت بستاره شناسی معروف بودند كه از آنجمله بنی ماریة بن كلب و بنی مرة بن همام شیبانی میباشند.

2-انواء (هواشناسی از روی حركت ستارگان) و مسیر بادها

عربها از انواء همان هواشناسی امروزه ما را منظور داشتند یعنی تغییرات مربوط بباران و باد را انواء میگفتند منتهی آن تغییرات را در اثر طلوع و یا غروب ستاره ها میدانستند و از آنرو علم انواء نزد آنها شاخه ای از ستاره شناسی بود و چون كلمه نوء در زبان عربی بمعنای برخاستن میباشد،طلوع ستاره را نوء میگفتند،تاثیر طلوع را بارح و تاثیر سقوط یعنی غروب ستاره را نیز نوء میخواندند و از طلوع هر ستاره تا طلوع ستاره دیگر سیزده روز بوده جز جبهه كه از طلوع آن تا طلوع ستاره پشت سر آن (زبره) چهار روز بود و اشعاری نیز در آن باره گفته اند كه ترجمه اش چنین است:

«بدان كه دوران چرخ و فلك (دهر) بچهار قسمت است و هر یك از آن بهفت قسمت تقسیم میشود و در هر یك از آن هفت قسمت ستاره ای طلوع میكند و ستاره ای در مغرب فرو میرود،و از طلوع هر ستاره تا ستاره دیگر چهار روز و نه روز فاصله است ».

عربها در مدت تاثیر تغییرات جوی نسبت بطلوع و غروب ستاره ها اختلاف داشتند بعضی میگفتند این تغییرات جوی ممكن است در ضمن تمام مدت طلوع و غروب (سیزده روز) باشد بعضی معتقد بودند كه تغییرات در ظرف چند روزی از آن سیزده روز واقع میشود و هر گاه تمام آن مدت و یا قسمت محدود و معین آن مدت میگذشت و تغییراتی رخ نمیداد میگفتند ستاره یا منزلگاه آن بی اثر ماند (خوی النجم) یا (خوت المنزله) و باد و بارانی نیامد و هوا گرم و سرد نشد و بهمین نظر مثلی میان عربها مشهور است كه اگر كسی دنبال حاجتی برود و محروم برگردد باو میگویند (اخطاء نوءك) یعنی طلوع ستاره ات بی اثر ماند.

هر گاه كه باران میآمد آنرا از اثر ستاره ای میدانستند كه در آن هنگام طلوع یا غروب كرده بود و از آن رو میگفتند ستاره مجره (كهكشان) و یا (شعری) بما باران داده است.

و چنانكه گفته شد طلوع یك ستاره و غروب ستاره دیگر را نوء میخواندند و آن را از روی 28 ستاره تعیین میكردند كه بعقیده آنان طلوع و غروب هر یك موجب آمدن باد و باران و سرما و گرما میگردد.بسیاری از اشعار عرب نیز باین معنی دلالت دارد كه تغییرات سال مربوط بطلوع و غروب ستاره ها میباشد و مخصوصا آنرا بشعر در آورده اند كه از بر كردن آن آسان باشد.

از آنجمله ترجمه شعر:

«همینكه سه روز از نزدیك شدن ماه (قمر) به ثریا گذشت زمستان میرود»«همینكه ماه (بدر) با ثریا بانتها رسید زمستان آغاز میشود.»

و دیگر:

«هر گاه ستاره دبران بماه شب چهارده نزدیك شد»

«زمستان در هر سرزمین میرسد و ستاره خوارس میدرخشد»

«و همینكه بدر در آسمان حلقه زد سایه ستونهای خیمه بر طرف میشود»

«و این در نیمه شب واقع میشود كه ابرها پراكنده میگردند».

و دیگر:

«همینكه هلال با ستاره نعائم نزدیك میشود»

«باد سرد از هر طرف میآید و سحرگاهان خنك میگردد».

و دیگر:

«آفتاب و ستاره عواء بهم رسیدند و هوا سرد شد».

و نیز برای طلوع و غروب هر ستاره صفتی ذكر میكردند كه آن خاصیت یا صفت را در تغییر هوا مؤثر میدانستند و هم چنین عربها مانند كلدانیان معتقد بودند كه حركت ستارگان در وضع زندگانی مردم اثر دارد.

عربها از رنگ ابر،آمدن باران و مقدار آن پیش بینی میكردند.از آن جمله ابر سفید را بی باران و یا كم باران و ابر سیاه را پرباران و ابر قرمز را كم باران میدانستند.

و برای كوچ نشینی خود بشناختن مسیر بادها احتیاج داشتند و از آنرو عده ای اسامی و مسیر بادها را چهار و بعضی شش دانسته اند از اینقرار: 1- باد صبا از شمال میوزد 2- باد شمال از مغرب میوزد 3- باد دبور از جنوب میوزد 4- باد جنوب از مشرق میوزد. و بقول عده دیگر: 5- باد نكباء بطرف شمال میوزد 6-باد محوه بطرف جنوب میوزد.

میتولوژی (افسانه)

عربها پاره ای از ستارگان را بجای خدایان می پرستیدند و مانند یونانیان معتقد بودند كه این خدایان مثل بنی نوع انسان پاره ای حوادث مثل جنگ و آشتی و ازدواج و غیره اتفاق می افتد و این معلومات را شعبه ای از ستاره شناسی تعبیر میكردند،كه امروز در نزد فرنگیان به میتولوژی یا افسون مشهور است.داستان ستاره پرستی عربها فعلا معلوم نیست ولی میدانیم كه آنها ستاره می پرستیدند.چون نام پاره ای بت ها و مردمانی كه آنرا می پرستیدند بر آن معنی گواه است.مثلا لات،نام زهره بوده و بسیاری از عربها بت لات را ستایش میكردند.پاره ای دیگر بآفتاب پرستی و ماه پرستی و پرستش ستاره شعری شهرت داشتند و هر دسته ای یكی از این كواكب را بر دیگری برتری میداده است.مثلا ابو كبشه كه ستاره شعری را پرستش میكرده درباره آن چنین میگوید:

«ستاره شعری تمام پهنای آسمان را می پیماید.در صورتیكه هیچ ستاره دیگر حتی آفتاب و ماه نیز نمیتوانند پهنای آسمان را به پیمایند».

عربها بستارگان شخصیت انسانی میدادند و برای آنان پاره ای اتفاقات نقل میكردند،از آن جمله میگفتند:ستاره دبران و ماه هر دو بخواستگاری ستاره ثریا آمدند،ثریا (پروین) بماه گفت من از همسری با ستاره دبران امتناع دارم چه كه او تهی دست است،دبران كه این را شنید شتر خود را بدنبال كشید و اكنون هر جا كه میرود جهاز خود را همراه دارد.

دیگر اینكه ستاره جدی ستاره نعش را كشت و اكنون دختران وی (بنات نعش) در اطراف نعش جمع شده اند.و ستاره سهیل بستاره جوزاء لگد زد،جوزا هم او را لگد زده پرت كرد و ستاره سهیل با شمشیر جوزا را ضربت زده دو نیم ساخت و ستاره شعرای یمانی با شعرای شامی همراه بود،شعرای شامی از شعرای یمانی جداشده از ستاره مجره گذشت و بشعرای عبدر مشهور شد.اما شعرای یمانی از دوری شعرای شامی آنقدر گریست كه چشمش نابینا گشت و بشعرای نابینا (غمیصاء) معروف گشت.

عربها پاره ای از فرمانروایان و بزرگان و سرداران خود را بمقام خدائی میرساندند و درباره بعضی دیگر از آنان معتقد بودند كه از نژاد ملك یا فرشته هستند از آنجمله معتقد بودند مادر بلقیس جن بوده و پدر جر هم فرشته و مادرش آدمیزاد است و همینقسم اسكندر از پدری فرشته و مادری آدمیزاد بدنیا آمده بود. این عقیده ها ظاهرا از هند و یا مصر و یونان بعربستان آمده بود،چه كه كلدانیان كمتر باین چیزها معتقد بودند.

4-كهانه و عرافه

كهانه و عرافه دو لفظ است و یك معنی دارد كه غیب گوئی میباشد ولی بعضی ها غیب گوئی از آینده را كهانه و غیب گوئی از گذشته را عرافه میگویند و در هر حال معنی یكی میشود كه همان غیب گوئی است،عربها معتقد بودند كه كاهن،هر كاری میتواند لذا برای مشورت و روا شدن حاجات و داوری و معالجه و حل مشكلات و اطلاع از آینده و گذشته بكاهن مراجعه میكردند و خلاصه اینكه عربها مانند همه ملت های باستانی (مردم مصر،فنیقیه،بابل و غیره) كاهن را مرد علم فلسفه و طب و حقوق و دین میدانستند.

كهانه از علومی بوده كه از همسایه ها بعربستان آمده و بنظر ما كلدانیان آنرا با ستاره شناسی بعربستان آوردند.مؤید این نظر آنكه عربهای كاهن را حازی یا حزاء میگویند و حازی و حزاء كلمه كلدانی است و بمعنای خردمند و دانشمند و پیشگو می آید.

اما كلمه كاهن را عربها از یهود گرفتند،چه پس از آنكه بدبختی به یهود اورشلیم رو آورد،یهودیان بعربستان مهاجرت كردند،خصوصا بعد از خرابی اورشلیم بدست تیتوش در سال 70 میلادی هجرت یهود بعربستان زیادتر شد و عربها بسیاری از آداب و عادات یهود را فرا گرفتند كه شرح آن در اینجا مورد ندارد.

ولی كهانه اصلا از كلدانیان بوده و شاید كاهنان كلدانی كهانه را مانند ستاره شناسی و غیره با خود بعربستان آوردند و مؤید این نظر آنكه عربها كاهن و منجم را نیز حزاء میگویند و دیگر اینكه مردم بابل بعد از اسلام نیز بعربستان میآمدند و عربها آنانرا بواسطه عقل و فكرشان احترام میگزاردند.

عربها معتقد بودند كه كاهن همه چیز میداند و ارواح (اجنه) بآنها همه نوع اطلاع میدهند منتهی عربهای بت پرست میگفتند كه اجنه به بت ها حلول میكنند و كاهن از بت خبر میگیرد و یا اینكه خود جن ها مستقیما به كاهن خبر میدهند و از چنان جنی كه از آسمان بكاهن خبر میرساند به كلمه (هاتف) تعبیر مینمودند.اما عربهای خداپرست (موحد) میگفتند كه:فرشته خداوند كاهن را از همه چیز آگاه میسازد و در میان عربها مشهور است كه اگر مسیحیان راهب و یهودیان خبر دارند كاهن عرب نیز مانند آنان است.

و در هر حال كاهن را با عالم غیب مربوط میدانستند،اگر برای معالجه پیش كاهن میرفتند بآنان طلسم و دعا میداد و اگر برای حل مشكلی مراجعه میكردند برای آنان فال میگرفت یا در ریسمان گره زده میدمید و اگر از وی داوری میخواستند با تیر و كاسه (رمی قداح) میان آنان حكم میكرد.اگر برای پیدا شدن مال دزدی كمك میخواستند در قمقمه فوت میكرد و اگر تعبیر خواب می پرسیدند چیزهای نامفهومی بر زبان میراند و خلاصه اینكه گفتارها و كردارهای نامربوط غیر مفهومی داشت و بدانوسیله خود را غیب دان معرفی میكرد.

گفتیم كه كهانه از بین النهرین بعربستان آمد و بیشتر كاهنان كلدانی (یا بقول عربها صابئی) بودند و از همه چیز خبر داشتند.كم كم علاوه بر كاهن كلدانی كاهن یهودی و غیره در عربستان پیدا شد و خود عربها نیز كاهن شدند.اما كاهن های عرب هر كدام در یك فن (مثلا پزشكی یا قیافه شناسی یا تعبیر خواب یا داوری) تخصص داشتند.

كاهنان

-مردان كاهن و زنان كاهن در عربستان زیاد بوده و داستان آنان بیشتر شبیه بخرافات میباشد.از آن جمله داستان دو كاهن بزرگ عرب بنام شق و سطیح كه میگویند:شق نیم انسان بوده یعنی یك پا و یك چشم داشته است و تمام بدن سطیح بجز سرش یك پارچه گوشت بی استخوان بوده و مانند پارچه تا میشده است و هر دوی آنها چندین قرن زنده بوده اند.دیگر از كاهنان نامی عرب خنافر بن توام حمیری و سواد بن قارب دوس است كه در زمان نهضت عرب پیش از اسلام میزیسته اند.معمولا كاهنان بقبیله یا شهری كه از آنجا برخاسته بودند نسبت میدادند مانند كاهن قریش،كاهن یمن،كاهن حضرموت و غیره.

با عرافان نیز چنان كرده میگفتند:عراف هذیل،عراف نجد و غیره.مشهورترین عرافان،عراف یمامه بوده كه عروة بن حزام با یك شعر خود او را مشهور ساخت.آری شاعران اینطور با شعر خود مردم را بدنام یا خوشنام میساختند.

ترجمه شعر عروة:

«بعراف یمامه میگویم اگر درد مرا دارو دادی تو پزشكی ».

زنان كاهن در عرب زیاد بودند قدیمی ترین آنان طریفه،كاهنه یمن است كه خرابی سد مارب و سیل عرم را به پیشگوئی او نسبت میدهند.دیگر كاهنه زبراء میان شحر و حضرموت و سلمی همدانیه حمیریه،و غفیراء حمیریه،و فاطمه خنعیه مكیه،و زرقاء یمامه و سایر آنها.

گاه كاهنه را به قبیله خودش نسبت میدادند،مانند كاهنه بنی سعد كه بگمان عربها پیش از شق و سطیح بوده و آن دو جانشین وی شدند.

كهانه مدتها در میان اعراب معمول بود تا اینكه پیغمبر فرمود:پس از نبوت كهانه باطل گشت و از آن موقع كهانه منسوخ گردید.

كاهنان عرب بطرز خاصی سخن میگفتند كه آنرا سجع كاهن مینامیدند و البته پیچیده و مبهم بود و شاید مخصوصا آنطور سخن میگفتند كه اگر پیشگوئی آنان درست در نیامد عذری برای آنان باشد كه بگویند منظور ما از آن سخنان پیچیده چنین بود و چنان نبوده است.چنانكه امروز هم منجمان چنان میكنند،از نمونه سخنان كاهن یكی گفته طریفه كاهنه یمن است كه میگویند مردم مارب از سیل عرم بیمناك شده نزد طریفه آمده از وی چاره خواستند.

و طریفه در پاسخ آنان چنین گفت: ترجمه:

«تا من نگویم طرف مكه نروید و آنچه من میگویم خدای همه مردم از عرب و عجم با حكم محكم بمن آموخته است ».

سپس از وی پرسیدند چه باید كرد؟وی گفت:

«شتر شذقم را بگیرید با خون رنگین سازید،زمین جر هم همسایه خانه كعبه از آن شما خواهد شد».

قیافه

-قیافه نیز مانند كهانه علمی بوده با این فرق كه از روی قیافه بپاره ای مطالب پی میبردند.قیافه بر دو قسم بوده است: قیافه اثر و قیافه بشر.اولی یعنی قیافه اثر عبارت بوده است از شناختن جای پا،یا سم یا كفش روی خاك و ریگ و پی بردن از آن اثر بمؤثر آن و بدانواسطه اشخاص فراری و دام های گم شده را مییافتند.عربها بقدری در قیافه مهارت داشتند كه جای پای جوان و پیر و زن و مرد و دوشیزه و بیوه را از یكدیگر تمیز میدادند.

و اما قیافه بشری عبارت از آن بوده كه از شكل و شمایل اشخاص خویشاوندی آنها را به یكدیگر تشخیص میدادند و علم فراست نیز جزء همین قیافه شناسی میباشد.

در هر حال قیافه اثری و قیافه بشری هر دو میان عربها معمول بوده و مشهورترین قبیله های عرب در قیافه اثری طایفه بنی لهب و بنی مدلج بشمار میآمدند.قیافه بشری هنوز هم در میان عربها شایع است و از قرار مشهور طایفه بنی مره از اهالی نجد در قیافه شناسی بقدری ماهر هستند كه از جای پای شتر میتوانند شتر سوار را بشناسند و همینطور میان عراقی و شامی و مصری و مدنی از روی قیافه تشخیص بدهند.

علم فراست یعنی علمی كه از شكل و رنگ و چهره و شمایل انسان بحالات و اخلاق او پی ببرند.عربها در این علم نیز مهارت داشتند ولی فراست تقریبا یك نوع موهبت طبیعی خداداد و هشیاری و سرعت انتقال میباشد.

تعبیر خواب نیز نزد عربها معمول بوده كه كاهنان و گاه غیر آنان خواب را تعبیر میكردند.ابوبكر خلیفه اول با آنكه كاهن نبوده خواب ها را تعبیر میكرده است.

فال گرفتن با پرنده و امثال آن نیز در ردیف كهانه بوده و بواسطه كمی جا از شرح آن چشم میپوشیم.

5-پزشكی پیش از اسلام

پزشكی یكی از علومی است كه كاهنان بابل (كلدانیان) اساس آنرا وضع كردند،چه كه آنها نخستین مردمی هستند كه درباره معالجه بیماریها مطالعه نمودند و معمولشان چنان بود كه بیماران را در سر راه ها و گذرها میگذاردند تا مگر رهگذری از آنجا بگذرد و هر كس بآن بیماری دچار گشته و درمان او را پیدا كرده،اطلاعات خود را باز گوید،سپس آن اطلاعات را روی لوحه هائی نگاشته در معبدها میآویختند و از آنرو كاهنان كلدانی كار پزشك را نیز انجام میدادند.سایر ملت ها پزشكی را از كلدانیان گرفتند و از آنجمله عربها بودند.

آشوریان و مصریان و فنیقیان نیز چنان میكردند،یونانیها همان مطالب را جمع آوری كرده چیزهائی بر آن افزودند و آنرا مرتب ساختند.و ایرانیان و رومیان طب را از یونانی ها فرا گرفتند.عربها كه با ایران و روم هم مرز و هم زبان بودند مطالب تازه از آنان گرفته بر آنچه كه از كلدانیان آموخته بودند افزودند و خود نیز تجربیاتی بر هم زدند و مجموعه آن معلومات همانست كه ما به پزشكی عرب پیش از اسلام تعبیر میكنیم كه هنوز هم مقدار مهمی از آن پزشكی میان عربهای صحرانشین معمول میباشد.عربها برای معالجه بیمار دو راه داشتند یكی از راه كاهن و عراف و دیگر از راه دارو و معالجه واقعی.اما كاهنان بیمار را با جادو و طلسم (چنانكه گفته شد) معالجه میكردند و در كعبه برای آنان قربانی مینمودند و عزایم و دعا میخواندند.

معالجه با طلسم و دعا،در ملت های قدیم شایع بوده است و در آثار باستانی مصر طلسم های بسیاری دیده شده كه برای معالجه بیماریهای گوناگون بكار میرفته است.

كاهن مصری كه برای معالجه مریض میرفت دو گماشته همراه وی بودند،یكی از آنان كتاب عزایم (طلسم و دعا) و دیگری صندوق دارو بر میداشت و با آن دو بیمار را علاج میكرد و همینكه عزائم (ورد و دعا) میخواندند به یكی از خدایان (مخصوصا ایزیس،اوزیرس،رع) متوسل میشدند و هنگام دوا دادن آن دعاها را میخواندند كه یكی از آن دعاها چنین بوده است:

«این كتاب شفا برای هر بیمار است،ای ایزیس مرا شفا بده همانطور كه اوریس را شفا دادی.»

«از هر دردی كه از برادرش ست رسیده بود موقعی كه پدرش اوزیریس را كشته بود».

«ای ایزیس تو جادوگر بزرگی هستی،مرا شفا ده و از هر درد و رنج كثیف شیطانی »«خلاص كن و از بیماریهای درونی و كشنده و ناپاكی كه بمن رو آورده رهائی ده همانطور كه »«پسرت جوریس را رهائی دادی...»

عربها اورادی داشتند كه برای بیرون كردن ارواح خبیث بكار میبردند و امراضی كه بگمان آنها از حلول ارواح خبیثه حاصل شده بود با اخراج آنها شفا میداد و معمولا برای تب ها عزایم میخواندند و برای اخراج جن و شیطان طلسم بكار میبردند.دیگر از معتقدات عرب آنكه موقع ترس مانند الاغ نعره میزدند تا از خود دفع شر كنند و دیگر آنكه گمان میكردند خون پادشاهان دیوانگی را بر طرف میسازد.

اما دارو دادن آنان شبیه بمعالجه مصریان و سایر ملل قدیمه بوده است.باینقسم كه از گیاه ها و شربت ها استفاده میكردند و بخصوص عسل را برای بیماریهای شكم خیلی سودمند میدانستند.ولی بیشتر معالجات آنان روی اساس خون گرفتن و داغ كردن بوده است و در امثال عرب گفته شده كه بهترین علاج برای هر درد داغ كردن است و هر درد دشواری با داغ درمان میشود و برای ضد عفونی (گندزدائی) و درمان زخمها آتش بكار میبردند.یعنی محل زخم را میبریدند.باینقسم كه تیغ را در آتش گداخته و با آن عضو فاسد را قطع كرده و داغ میزدند.چنانكه صخر بن عمرو برادر خنساء را همینطور معالجه نمودند.چون قسمتی از اعضای درونی او در اثر ضربت شمشیر (مثل جگر سیاه) گندیده بود،لذا آنرا با تیغ گداخته بریدند و جایش را داغ كردند.

چشم چپ را با ادامه نظر بسنگ آسیاب معالجه میكردند و معتقد بودند كه این عمل چپ بودن چشم را علاج میكند. دیگر از عقاید طبی آنان این بوده كه اگر شخص زخمی آب بنوشد میمیرد و هر گاه زنی تا آن حد بترسد كه قلبش سرد شود باید آب گرم بنوشد.و البته این عقاید اكنون در نظر ما جزء خرافات است.

پزشكان-در آغاز كاهن كار پزشك را انجام میداد،سپس گروهی از عربها با ایرانیان و رومیان آمیزش كرده پزشكی آموختند و در عربستان بپزشكی پرداخته نام بلندی بهم زدند و بیشتر آنان در دوره نهضت پیش از اسلام در قرن 6 میلادی پدید آمدند.ولی پیش از آن تاریخ نیز پزشكانی در میان عربها بوده اند كه قدیمیترین و نامی ترین آنها لقمان میباشد كه هم پزشك و هم فیلسوف عرب بوده است و راجع بزبان و اصل و تبار او اختلافات زیادی هست.پس از لقمان مشهورترین پزشكان عرب ابن حزیم از قبیله تیم الرباب است كه مهارت او در پزشكی میان عربها ضرب المثل میباشد و هر پزشك كارشناسی را با ابن حزیم برابر میدارند.از آنجمله اوس ابن حجر درباره او چنین میگوید:

ترجمه شعر.«او را نزد من آرید من از ابن حزیم ماهرترم و آنچه را كه پزشكان نتوانند من میتوانم ».

حرث بن كلده از پزشكان عصر اخیر جاهلیت است،وی از قبیله بنی ثقیف و از مردم طایف میباشد و علم پزشكی در ایران در شهر گندی شاهپور آموخته در آنجا به طبابت اشتغال داشته و ثروت فراوانی بهم زده است،آنگاه از ایران بشهر خود برگشته و در طایف مشغول طبابت شده و شهرت بسیاری پیدا كرده است.حرث معاصر پیغمبر بوده است و هر كسی در آن زمان بیمار میشد آنحضرت او را نزد حرث میفرستادند و حرث بمعالجه بیمار میپرداخت.حرث در سال 13 هجری در گذشت.

دیگر از پزشكان نامی عرب در آن زمان ابن ابی رومیه تمیمی و نضر بن حرث بن كلده بوده است.بیشتر اینان در ایران و روم طب میآموختند،بعضی هم در دیر راهب و یا معبد كاهن یهود و كلدانی این علم را فرا میگرفتند،پاره ای از آنان مثل نضر بن حرث بن كلده هم پزشك و هم فیلسوف بودند.عده ای از آنان بیشتر در جراحی تخصص داشتند و بنام جراح مشهور میشدند مانند ابن ابی رومیه تمیمی كه از نامی ترین جراحان دوره جاهلیت است و در عملیات جراحی مهارت داشته است.

چون عربها باسب و شتر خویش علاقمند بودند بعضی از پزشكان عرب تنها بمعالجه اسب و شتر مشغول میشدند و این همان است كه امروز بیطاری (دام پزشكی) نام دارد.عاص بن وائل از دام پزشكان نامی دوره جاهلیت است.

6-شعر پیش از اسلام

در اصطلاح عرب هر كلام موزون با قافیه شعر است.ولی این تعریف برای شعر جامع نیست بلكه اصطلاح و تعریف مزبور بیشتر بكلام منظوم تطبیق میكند و البته شعر و نظم از یكدیگر جداست.چه بسا شاعری كه از نظم بی بهره است و چه بسا اشخاصی كه در تنظیم نظم مهارت دارند ولی شعر گفتن نمیتوانند و در واقع نظم بمنزله قالبی است كه شعر در آن قالب گیری میشود،اگر چه نظم رونق و اثر شعر را می افزاید در هر حال تعریف شعر از نظر كلی محتاج به تفصیل است و اختصار در آن مورد بی مناسبت است.چه كه در تحت عنوان شعر تعبیرهای مختلف و متنوعی گنجانیده میشود بعلاوه تاثیری كه شعر در اشخاص دارد البته كلام مرسل چنان تاثیری ندارد و اما فرق میان شعر و كلام مرسل آنست كه اشعار در خاطر انسانی یكنوع انفعالاتی ایجاد میكند كه محتاج بقیاس و برهان نیست.در صورتیكه كلام مرسل عبارت از تغییراتی است كه با مشهودات انسان و یا استنتاج انسان و با قیاس و برهان حاصل شده باشد،بنابراین كلام مرسل زبان عقل و شعر زبان روح و دل است و بعضی ها شعر را چنین تعریف كرده اند:

«تصویرات ظاهری از حقایق پنهانی شعر است ».

شعر از قدیم الایام بوده است،هیچ ملتی (چه در زمان قدیم و چه در زمان جدید) بدون شعر نبوده است،شعر آینه تمام نمای عادات و رسوم مردم است.شعر دفترچه اخلاق ملتهاست،شعر دفتر اخبار اقوام و كتاب مقدس ادیان میباشد،چه كه قلب انسان زودتر از عقلش بحركت آمده و نفسش پیش از فكرش بكار افتاده است و از آنرو پیش از آنكه از علم و عقل سخن بگوید از شعر دم زده است.لذا قدیمی ترین اخبار مربوط باقوام كه تقریبا نوعی خیال میباشد در ضمن شعر گفته شده و كهنه ترین محفوظات بشری در شعر جمع شده است.شعائر دینی و ادبی و حماسه سرائی (رزم جوئی) و سایر انفعالات نفسانی اقوام در شعر نهفته است.شاهنامه ایرانیان،ایلیاد،و اودیسی یونانیان،اودیس رومیان،مهابهاراته و در امایانه هندیان،و توراة یهودیان،تمام اشعاری است كه عادات و اخلاق و رسوم و اخبار ادبیات آن ملل را (بخصوص از نظر پرستش خدایان) بصورت منظم نگاهداری كرده و نمایان میدارد و این خود طبیعی است،زیرا شعر زبان روح و جان است و از انفعالات و مشتهیات نفسانی بشر حكایت میكند و دلیل و برهانی هم نمی طلبد و چنانكه میدانیم بیشتر افعال دینی محتاج به تسلیم در برابر حوادث و غوطه وری در عالم خیال میباشد.

شعر عبری-اقوام سامی بیش از هر قوم دیگر در عالم خیال فرو میروند و بهمین جهت بدیانت توحید متمایل هستند: چون عقیده بتوحید عبارت از ایمان به مبدائی است كه تحت كنترل حواس در نمیآید و بهمین نظر اقوام سامی بیش از دیگران به تصورات شاعرانه علاقه مند بودند و این خود از آثار شاعرانه آنان پدیدار است،قدیم ترین آثار شاعرانه سامی ها توراة است و در قدیم ترین اسفار توراة تصورات شاعرانه بسیار است.مثلا سخنان لامك بدوزنش (عاده) و (صله) در سفر تكوین قسمتی از سرودی است كه از دست رفته و فقط مطلعش مانده است و اگر باصل عبری آن رجوع شود معلوم میگردد كه شعر قافیه دار موزونی بوده است (1) و در واقع قدیم ترین منظومه عبرانیان همان است،بلكه بطور مطلق قدیمی ترین اشعار جهان میباشد.

در توراة تصورات شاعرانه كم نیست از آنجمله گفته یشوع بموسی (سفر خروج باب 32 آیه 17) هنگامیكه موسی با الواح از كوه طور فرود میآمد صدای های و هوی بنی اسرائیل را شنید،به یشوع گفت:آیا در كوی ما غوغای جنگ بر پا شده؟ موسی پاسخ داد.نه آهنگ پیروزی است،نوای گریز نیست،بلكه آواز دلنواز میباشد كه بگوشم میرسد،تصور میرود این گفتار قدیمی ترین است كه موسی در آنحال گفته است و همینطور سایر مطالب توراة.

كتاب ایوب كه میگوید اصلش عربی بوده كتاب اشعیا،مزامیر داود و غیره نیز جزء اشعار عبری محسوب میشود.ولی اشعار عبری در زمان سلیمان حكیم به منتها درجه ترقی رسید چون در زمان وی سلطنت یهود در كمال قدرت بود یهودیان امنیت و ثروت داشتند و آن دوره حقا دوره طلائی یهود میباشد و در حقیقت اوضاع یهود در زمان سلیمان مانند اوضاع عرب در زمان مامون است،چه كه این خلیفه نیز مانند سلیمان شاعر و حكیم بوده است.

شعر عرب-عربها كه مانند عبرانی ها از نژاد سامی هستند مانند آنان در عالم خیال و تصورات شاعرانه مستغرق میباشند و چون زبان عربی بیش از عبری كلمات مترادف دارد و معانی بیان آن نیز وسیع میباشد،لذا استعداد شعری عربی بیش از عبری است و اگر اوضاع محیط و آب و هوا را نیز در نظر بگیریم خواهیم دید كه افكار شاعرانه عرب وسیع تر از افكار عبری است،چه عرب در هوای آزاد بیابان اقامت دارد و در احكام و افكار خویش استقلال ذاتی پیدا كرده است و بهمین جهت بیشتر اشعار عرب راجع بمسائل سلحشوری و رزم آوری است.اما یهودیان بر عكس عربها آنچه در شعر گفته اند از خواری و بدبختی و تسلیم بامور دینی حكایت میكند.

عقیده اكثریت بر آن است كه شعر باید موزون باشد اگر چه در چگونگی نظم آن نیز اختلاف كرده اند،بعضی معتقدند كه شعر یعنی عبارات موزون و با قافیه،دیگران میگویند در شعر قافیه شرط است و وزن مهم نیست و عده ای بر عكس وزن را مهم دانسته بقافیه اهمیت نمیدهند.

عربها بر عكس برادران سریانی و عبری خود وزن و قافیه هر دو را شرط لازم شعر میدانند.

اما سریانی ها در اشعار قدیم خود التزامی بقافیه نداشتند،افرام سریانی و اسحق انطاكی از شاعرانی هستند كه آن قسم شعر گفته اند.عبرانیان به هیچ كدام مقید نبودند و اگر هم الزامی داشتند بقافیه بوده است نه به وزن و همینكه آیات قرآن را با آن معانی و افكار عالی با رعایت قافیه شنیدند آنرا بزبان عبری خود قیاس كرده گفتند:«این هم شعر است!.»

گر چه شعر با قافیه و وزن درست نمیشود،یعنی ممكن است شعری گفته شود كه شعر و قافیه و وزن هم در آن رعایت نشده باشد ولی هرچه هست وزن و قافیه اثر شعر را می افزاید،در هر حال وزن و قافیه شرط شعر نیست،چه كه خطابه بدون وزن و قافیه است اما افكار و احساسات را تهییج میكند و از آنرو نوعی شعر بشمار میآید چنانكه بزودی در آن باب سخن میگوئیم.

چگونه كلمات منظوم در عرب پدید آمد؟

افكار شاعرانه از قدیم در عرب بوده،اما كلمات منظوم در میان آنها تازگی دارد و چه بسا كه در ابتدا،شعر را با جمله های كوتاه مانند مثل نقل میكردند تا از بر كردن آن آسان باشد،تا اینكه تدریجا مثل ها را نیز با سجع و قافیه تنظیم نمودند كه بگوش شنوندگان خوش آیند شد لذا همان مثل های منظوم را بجای آواز برای راندن شترها بكار بردند و البته غناء (آواز) یك زبان كاملا طبیعی میباشد و همینكه آهنگ یكی دو قافیه بگوش آنان خوش آمد قافیه های دیگر نیز بر آن افزودند و این خود نوعی از«رجز»ساده بوده است و تا مدت زمانی هر گاه كه قریحه شاعران عرب گل میكرد،در موقع بدگوئی از یكدیگر یا اظهار تنفر یا ابراز فخریه دو سه بیتی میسرودند و همینكه نابغه ای میان آنان پدید میآمد كلمات منظوم رو ببهبود میگذارد و اصلاحاتی در آن میشد و از قرار مشهور عجاج و اغلب عجلی اصلاحاتی در كلمات منظوم نمودند،گر چه زمان آنها معین نیست.

نخستین قصیده سرای نامی عرب امرؤ القیس و جدش مهلهل است كه از سخنوران قرن پنجم پیش از میلاد میباشد، میگویند مهلهل اولین قصیده عربی را سرود و امرؤ القیس آنرا طولانی ساخت و در شعر تفنن پدید آورد و باب شعر را گشود و آنرا توصیف كرد و در اثر شعر بگریه درآمد.او اول كسی است كه ستوران را به آهو و مانند آن تشبیه نمود و شاید وابسطه مسافرت بشهرهای روم و شنیدن اشعار رومی و یونانی این فكر برای او پیش آمد كه شعر عرب را متنوع سازد چون شخص با هوش همینكه با مردم با اطلاع آمیزش كند بر اطلاعات او افزوده میشود،چنانكه امرؤالقیس همانطور بود.بطور كلی شاعران عصر جاهلیت كمتر بداخله شهرهای روم میرفتند و باستثنای عده معدودی بقیه شاعران یا در بلقاء و یا در حیره پیش بنی لخم منذری میماندند.

پس عرب طبعا شاعر است چون:

1-عرب سامی است و سامی طبعا اهل فكر و خیال است. 2-آنها بادیه نشین بودند و مردم بادیه نشین باستقلال و آزادی خو گرفته اند.

3-مردم صحرانشین عادتا با یكدیگر مفاخره میكنند و یا به یكدیگر دشنام داده ابراز تنفر مینمایند و همین كشمكش و منازغه ذهن آنان را روشن میسازد و قوه بدیهه گوئی آنها را تقویت مینماید.

4-زبان عرب با كلمات منظوم تناسب دارد.عرب یك ملت قدیمی است و ناچار از قدیم الایام شعر میگفته،ولی قدیمی ترین شعری كه از عرب باقی مانده از قرن دوم پیش از هجرت میباشد.در اینصورت آیا پیش از آن تاریخ عرب شعر نمیگفته است؟بنظر ما البته شعر میگفته و شاید سفر ایوب مجموعه ای از اشعار باستانی عرب بوده كه اصل آن مفقود شده و ترجمه عبری آن مانده است هیچ بعید نیست كه اگر ترجمه عبری سفر ایوب مانند اصل عربی آن مفقود میشد این قسمت از اشعار عرب هم بدست نمیآمد،همانطور كه قسمتهای دیگر اشعار آنان بواسطه دوری آن از ملل متمدن بكلی مفقود گشته است.

اشعار عرب زیاد است

نكته قابل توجه آنكه اشعار عرب متعلق بزمان نهضت پیش از اسلام كه فعلا باقی مانده بسیار است و همین میرساند كه عرب زیاد شعر میگفته است،چه عرب در مدت یك قرن یا دو قرن (ایام جاهلیت) بقدری شعر گفته كه هیچ ملت متمدنی در ظرف چندین قرن بآنمقدار شعر نگفته مثلا ایلیاد،وادیسی كه مهمترین اشعار زمان جاهلیت یونانی است 30 هزار یت بیش نیست.همینطور اشعار هندی 20 هزار بیت و رامانایات فقط 48 هزار بیت میشود در صورتی كه طبق گفته و نوشته تاریخ نویسان عرب در نهضت اخیر پیش از اسلام چندین برابر آن شعر گفته شده است بعلاوه اعراب بیشتر قصیده (و نه شعر) میسرائیدند و البته قصیده از شعر طولانی تر است و از قرار مذكور ابو تمام مؤلف كتاب حماسه گذشته از قصیده و مقطوعات 14 هزار رجز عربی حفظ داشته است و حماد راویه 27 هزار قصیده محفوظ بوده كه هر قصیده ای با یكی از حرف هجا آغاز میشده است.اصمعی 16 هزار رجز حفظ داشته است و ابو ضمضم از صد شاعر اشعاری حفظ بوده كه نام تمام آن صد شاعر عمر بوده است،گر چه در این گفته ها تصور مبالغه میرود اما در هر حال دلیلی روشن بر زیادی اشعار عرب میباشد بخصوص اگر این نكته را در نظر بگیریم كه بسیاری از راویان اشعار جاهلیت در جنگ های اسلامی كشته شدند و اخبار آنان با خودشان از میان رفته است.ابو عمر علاء در آن خصوص چنین میگوید:قسمت بسیار كمی از اشعار جاهلیت بدست ما رسیده و اگر همه آنها را میدانستیم علم و شعر زیادتری داشتیم.

این را نیز باید اضافه كرد كه هندیها و یونانی ها و ملل دیگر دولت و جامعه و دین و تشكیلات داشتند و منظومات آنان در نتیجه آن تشكیلات پدید آمده و ترقی كرده بود.اما اشعار عرب بدون آن وسایل از روی عوامل طبیعی و فطری پدید آمده بود و اگر غیر از این بود شعر عرب تا زمان تاسیس جامعه و دولت عرب بتاخیر می افتاد،همانطور كه اشعار رومیان چند قرن پس از تاسیس دولت آنان پدید آمده بود و اشعار لاتینی (دوره طلائی آن) در ایام اوگوست و تیباریوس در قرن هشتم هنگام تاسیس دولت روم (قرن اول میلاد) نهایت ترقی و رونق را پیدا كرد،سپس رو بقهقرا رفت.همینقسم اشعار اروپائیان كه پس از تاسیس دولتهای اروپائی و پیشرفت علم و ادب در میان آنان رو به ترقی گزارده پیشرفت كرد.

اقسام شعر

اساسا شعر بدو قسمت مهم تقسیم میشود:

1-اشعاری كه در آن احساسات شاعر و كسان او توصیف میشود.

Lyre (عود) میآید،اشعاری كه در آن (Lyric) بزمی میگویند و لیریك از كلمه لیر قسمت اول را فرنگیان اشعار لیریك احساسات عاشقانه،اشتیاق،وجدان،مرثیه،رجزخوانی،مباهات،انتقام سرائیده شده یا مشتمل بر پند و نصیحت و حكمت است جزو اشعار غنائی (لیریك) در میآید.

Epic رزمی میگویند، قسمت دوم سایر انواع شعر است كه داستان سرائی جزء آن میباشد و فرنگیان آنرا اشعار اپیك Drama یعنی اشعاری كه حوادث و وقایع در آن ذكر شده و یا شعرهای تمثیلی و توصیفی كه باصطلاح فرنگیان درام میباشد.

اشعار سامیان بیشتر شعر غنائی (لیریك) است.بخصوص اشعار یهودیان از مشهورترین شعرهای احساساتی است.چون یهودیان بیش از هر ملت دیگر دنیا آه و ناله و گریه و زاری دارند.مزامیر داود و مرثیه خوانی های یهود و امثال و حكم سلیمان نبی و غیره نمونه ای از همان احساسات میباشد،خلاصه اینكه افكار شاعرانه یهود (عبریان) از هر جهت حاكی از شكوه و گریه و تمسك بدین و تسلیم در مقابل قضا و قدر است.

عربها هم دارای همان افكار شاعرانه میباشند با این فرق كه مقتضیات محیط و زندگانی اعراب بیش از هر چیز متوجه رجز خوانی و عشق بازی و اظهار افتخار و صحبت شمشیر و اسب میباشد.بطور كلی اشعار عرب قریب بیست قسم است از آن جمله اشعار غنائی (موسیقی) كه عاطفه و احساسات را میرساند، مانند غزل، مباهات، مدح، هجو، عتاب، عذرخواهی، زهد، مرثیه، تبریك، وعید، حذر دادن، رجزخوانی.

و قسم دیگر توصیف شاعرانه از گل و شراب و غیره و یا پند و اندرز و حكمت.

و خلاصه كلام اینكه در تمام اقسام فوق احساسات شاعر و یا قبیله شاعر ابراز شده است.

نمیتوان گفت كه عربها شعر افسانه و داستان سرائی نداشته اند،اما نسبت بسایر اشعار آنان قسمت (داستان سرائی) بخصوص در ایام جاهلیت كم بوده است و همان اشعار مختصر هم راجع بتوصیف پاره ای حیوانات و یا ادوات بوده و یا وقایع كوتاهی را توصیف كرده است.

اما اشعار طولانی (داستان سرائی) مانند ایلیاد هومر و شاهنامه فردوسی اساسا در زبان عربی وجود ندارد.معذلك نمیتوان گفت كه عربها اصلا چنان اشعاری نگفته اند بلكه تصور میرود اعراب نیز بواسطه جنگهای داخلی خود چنان اتفاقاتی داشته و اشعاری در آن خصوص سروده اند،منتهی قسمت عمده آن مفقود شده و فقط قسمتهای كوتاهی از یك چنان قصیده ای تا زمان اسلام بدست آمده است كه پاره ای وقایع جنگی و مانند آن توصیف میكند و در هر حال بیش از این مجال گفتگو در این مبحث برای ما مقدور نیست.

عربها فطرتا شاعر بودند،حتی دزدان و دیوانگان عرب شعر میگفتند،زنان شاعره در میان عرب بسیارند و جمعی از آنان جزء نابغه ها میباشند و هر كس هم كه طبع شعر نداشته در مجالس شعراء میآمده و شعر را گوش میداده حفظ میكرده و راجع به آن اظهار عقیده مینموده است.

زنها نیز برای بررسی اشعار و تحقیق درباره برتری شاعران مجالس ادبی تشكیل میدادند.در آن مجالس از هر نوع شعری سخن میگفتند كودكان عرب كه كمترین اطلاعی از شعر و ادب نداشتند در زمان كودكی شعر میسرائیدند و هر كس بسن جوانی میرسید و شعر نمیگفت و قریحه خود را نشان نمیداد او را معیوب و ناقص میدانستند.

مقام و منزله شعر

عربها جوانان خود را ترغیب میكردند كه شعر نیكو بسرایند چه شاعر در میان عربها پناه شرف و ناموس و راوی آثار و اخبار آنان بود و چه بسا كه شاعر را بر پهلوان (شوالیه) ترجیح میدادند و همینكه در قبیله ای شاعری پیدا میشد قبایل دیگر بمباركباد آن قبیله رفته و قبیله شاعر را تبریك میگفتند سپس مجالس مهمانی و جشن ترتیب میدادند و خوانها میگستردند و زنان با ساز و آواز پذیرائی میكردند و جوانان مشغول خدمتگزاری میشدند چه معتقد بودند كه شاعر از شرف و ناموس قبیله دفاع میكند،نام آنان را بلند میسازد و آثار آنها را جاویدان میدارد،در واقع آنچه كه از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهلیت باقی مانده همانا بوسیله اشعار است.

از اشعار عرب جنگهای آنان و وقایع تاریخی آنها بدست آمده و سیستانی (سجستانی) كتاب معمرین (سالخوردگان) را از آن شعرها تالیف كرده است.

حالات شعرای گذشته عرب از همان اشعار جمع آوری شده و از آن كتابهائی مانند كتاب ابن قتیبه و دیگران تالیف شده است.توصیف شهرها (قبیله ها) كوه ها،دره ها،حیوانات،گیاهان و امثال آن بوسیله اشعار شاعران محفوظ مانده و در نتیجه كسانی مثل جاحظ و ابوحنیفه دینوری توانسته اند كتاب حیوان و كتاب گیاه تالیف كنند.خلاصه اینكه اخبار و اطلاعات مربوط بدین،عادات،آداب و رسوم عروسی،مهمانی،ماتم،اسب سواری و امثال آنان كه از زمان جاهلیت باقی مانده بواسطه همان اشعار بوده است.

پاره ای از شاعران عرب بواسطه اشعاری كه در حمایت از قبیله خود سروده اند بسیار مشهور شده اند و نام آنان باقی مانده است.مانند زیاد اعجم كه قبیله قیس را تمجید كرده و فرزدق،از وی نام برده است و عتبة بن ربیعه قبیله قصی را ستوده است و امثال آنان بسیارند.

عربها بقدری شعر و شاعری را احترام میگذاردند كه هفت قصیده از اشعار قدیم شعرای خود را با آب طلا روی پارچه مصری نگاشته و آنرا در پرده های كعبه آویختند و این همان است كه آنرا معلقات یا مذهبات میگفتند،مانند معلقه یا مذهبه امرؤ القیس و معلقه زهیر و بعقیده بعضی معلقات غیر از مذهبات است.

زبده اشعار جاهلیت 49 قصیده است كه از 49 شاعر باقی مانده است و به هفت مجموعه تقسیم میشود كه هر قصیده ای لقب مخصوصی دارد از اینقرار:

معلقات-مجمهرات-منتقیات-مذهبات-مراثی-مشوبات-ملحمات.

و تمام این مجموعه ها در كتاب جمهرة اشعار العرب تالیف ابو زید انصاری یافت میشود.

تاثیر شعر

اما تاثیر اشعار عرب در حمایت شرف و ناموس آنان از این رو بوده كه عربها فطرتا خیال پرور و اهل حماسه هستند و چنین مردمی طبعا از سخنان بلیغ متاثر میشوند و چه بسا كه شعر یك فرد آنانرا بجنگ بر می انگیخته یا از جنگ باز میداشته است،از آنرو عربها از هجو شاعران بیم داشتند و بمدح آنان فخر میكردند،حتی عمر نیز تحت همین تاثیر بوده است و هر گاه كه به حكمیت میان دو شاعر گرفتار میشد از مداخله در كار شاعران امتناع میداشت و كسانی را مثل حسان بن ثابت و مانند او را برای حل و فصل قضیه مامور مینمود و موقعی با سه هزار درهم زبان حطیه شاعر را خریداری كرد كه بر ضد مسلمانان چیزی نگوید و بقدری عربها از هجو شاعر بیم داشتند كه از وی برای عدم تعرض عهد و پیمان میستاندند.گاه هم زبان شاعر را با تسمه میبستند،چنانكه قبیله بنی تیم پس از اسیر كردن عبد یغوث ابن وقاص چنان كردند و شاعر مزبور در آن خصوص چنین میگوید:

ترجمه شعر:

«ای قبیله تیم زبان مرا بگشائید چه با آنكه زبان مرا با تسمه بسته اید باز هم میگویم ».

«پیر زن نادان از حال و روز من میخندد مثل اینكه پیش از من اسیر یمانی ندیده است ».

عربها میكوشیدند كه شاعران آنها را مدح گویند،چه هر كس كه مدح میشد قدر و منزلتش بالا میرفت و اگر دخترانی در خانه داشت پس از مدح شاعر بشوهر میرفتند چنانكه دختران ملحق پس از مدیحه گفتن اعشی اكبر از وی در سوق عكاظ فوری بشوهر رفتند،زیرا قصیده اعشی كه در مدح ملحق گفته شده بود باعث شهرت وی گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند.

موقع دیگر شخصی مقداری روسری سیاه خریده و در فروش آن درمانده بود مسكین دارمی از شعرای مشهور عرب اشعاری در وصف زن زیبائی سرود كه روسری سیاه بر سر داشته است و همین اشعار دارمی سبب شد كه زنان عرب روسری سیاه تاجر را خریدند و او از كسادی بوسیله شعر شاعر رهائی یافت.

ترجمه شعر مسكین:

«بگو بآن زن زیبای نمكین با این روسری سیاه چه بلائی بر سر زاهد آورده ای »«بیچاره زاهد جامه خود را بالا زده آماده نماز بود،اما همینكه روسری سیاه تو را دید.نتوانست از در مسجد تو برود».

و بزودی درباره تاثیر شعر در دوره اسلام صحبت خواهیم داشت.

القاب شاعران

شاعران غالبا بمناسبت الفاظی كه در شعر خود میگفتند بالقابی ملقب میشدند،مثلا عوف بن سعد را بواسطه یك شعر مرقش (نگارین) میخواندند.

جریر بن عبدالمسیح ضبعی را متلمس میگفتند چون در شعر وی كلمه متلمس (دردناك) آمده بود.

زیاد بن معاویه ذبیانی را نابغه میخواندند،چون در شعرش كلمه نبوغ بوده است.و همینقسم سایر القاب شاعران مانند:

مخرق، افنون، تابط شرا، اعصر، مستوعر، اعسر، طرفه، ذی الرمه، مزرد، عویق، جران العود، عجاج، موسی الشهوات، رقیات، صریع الغوانی، غبار العسكر، مقبل الریح و غیره كه بمناسبت اشعار خود دارای القابی بودند.

البته تمام قبیله های عرب در شعر و شاعری یكسان نبودند و شاعرترین قبیله عرب طایفه ربیعه بودند كه این شاعران از میان آنان برخاسته اند:

مهلهل، مرقشان (بزرگ و كوچك)، طرفة بن عبد، عمر بن قمیمه، حارث بن حلزه،ملتمس، اعشی، مسیب.

پس از ربیعه، قیس شاعرترین قبیله عرب بشمار میآمد و شاعران ذیل از آن قبیله اند.

نابغه اول، نابغه دوم، زهیر بن ابی سلمی، ربیعه، لبیه، خطیئه، شماخ و غیره. بعد از قبیله قیس قبیله تمیم است كه اوس بن هجر شاعر مضر از آن بوده است آنگاه قبیله هذیل و غیره.

طایفه حمیر نیز شاعرانی از خود داشته اند.

شگفت آنكه عربها همه نوع برتری برای قریش قائل بودند،جز شعر و شاعری كه قریش را در آن قسمت بی بهره میدانستند و شاید آمیزش با ایرانیان افكار شاعرانه اعراب را بر می انگیخته است،چون شاعرانی كه با ایرانیان و رومیان آمیزش داشتند بهتر از دیگران شعر میگفتند و قبایلی كه در مجاورت عراق (ایران) میزیستند بیش از دیگران شاعر بوجود آوردند.

باری،شعر در عرب رایج بوده و هر قبیله افراد شاعر و غیر شاعر داشته یعنی كسانی كه شعر میگفتند و یا اشعار دیگران را از برمیداشتند و بوسیله شعر شرف و ناموس خود را حفظ میكردند و احساسات خویش را ابراز میداشتند.در واقع شعر گنجینه علم و اخلاق و ادبیات آنان بوده است،همینقسم عربها بامثال علاقه داشتند و مثل های بسیار میان آنان رایج بود چه مثل آینه تمام نمای عادات و اخلاق و آداب بوده است و بسیاری از آداب و رسوم عرب را بوسیله اشعار آنان استخراج كرده اند.

7-خطابه در جاهلیت

خطابه محتاج بلاغت و تصورات شاعرانه است و از آنرو میتوان آنرا نوعی شعر (نثر) غیر منظوم دانست.گر چه خطابه و شعر با هم فرق دارد،از آنجمله اینكه خطابه نیازمند رجزخوانی (حماسه) است و در مردم دلیر آزادیخواه و استقلال طلب تاثیر بسیار میكند،در صورتیكه چنین شرایطی برای شعر لازم نیست،از آنرو ایام جاهلیت یونان و عرب از این حیث با هم شبیه است زیرا هر دو ملت اهل شعر و خطابه و استقلال طلب و با مناعت بودند و بهمین جهات خطابه در میان رومیان رایج بوده و بهمان لحاظ یهودیان پیش از خطابه شعر میگفتند،در صورتی كه رومیان پیش از شعر بخطابه پرداختند چون یهودیان بر عكس رومیان ذلیل و ضعیف و ناتوان بودند و مردم ضعیف و ذلیل طبعا بیشتر شعر میسرایند و بیشتر اشعار پر آه و ناله و سوز و گداز می گویند و قریحه آنان بمرثیه و حكمت و پند و اندرز متوجه می شود.

اما عربها بواسطه مقتضیات محیط خود بآزادی و حماسه علاقه داشته و مثل سایر مردمان خیال باف احساساتی دارای عواطف سرشاری بودند و سخنان بلیغ در آنان مؤثر بوده است.بقسمیكه یك احساسات بلیغ غرور آمیز آنان را تحریك كرده آنها را بجنگ میبرد و یا از جنگ باز میداشت و چون عربها با یكدیگر زد و خورد داشتند برای مباهات و ابراز تنفر بخطابه سرائی احتیاج داشتند تا بدان وسیله طرف را مجاب سازند و یا دسته بندی كنند ولی بیشتر خطابه ها برای مباهات به ایل و تبار و یا برای اظهار فضل و ادب بوده و در مجالس عمومی و خصوصی القاء میشده است.خطیب معمولا عمامه بر سر و عصا در دست گرفته ایستاده خطابه میخواند و با عصا و نیزه افكار خود را مجسم میساخت،گاه هم روی بار و یا شتر خود نشسته خطبه میخواند،از جمله دلایل بر تشابه خطبه و شعر اینكه بیشتر شاعران خطیب و بیشتر خطیبان شاعر بودند و از عهده خطابه و شعر بر میآمدند.منتهی اگر شعر بهتر میگفتند شاعر میشدند و گرنه به خطیب شهرت می یافتند.اتفاقا هر قبیله ای كه شاعرش زیاد بود خطیبش هم زیاد بوده است.

از جمله مطالب مربوط بشاعران و خطیبان عرب اینكه طایفه عبدالقیس پس از جنگ با طایفه ایاد بدو قسمت تقسیم شدند،قسمتی از آنان بعمان و اطراف عمان و قسمت دیگر به بحرین و اطراف بحرین كوچ كردند.در میان عمانیها خطیب و در میان مهاجرین بحرین شاعر زیاد بود و عجب آنكه مهاجرین بحرین موقعیكه در بادیة العرب و كانون فصاحت مقیم بودند چنان شاعران و سخنورانی پدید نیاوردند،و این گفته پیشین ما را ثابت میكند كه آمیزش با ایرانیان قریحه شعری مهاجرین را تقویت كرده ظاهر ساخت.همین قسم عربهائی كه در یمن میزیستند بواسطه مجاورت و آمیزش با ایرانیان در خطابه سرائی پیشرفت كردند چون ایرانیان نیز مردم سخنور و خطیبی بودند.

موضوع خطبه ها

عربها با اینكه خواندن و نوشتن نمیدانستند خطبه های فصیح و بلیغی میگفتند.زیرا خطابه سرائی مانند شعر گوئی فطری آنان شده بود و پیران،جوانان خود را از آغاز جوانی بخطابه سرائی عادت میدادند و تمرین مینمودند.چون همانطور كه شعر و شاعری را برای حفظ نسب و دفاع از ناموس خود لازم میدانستند خطبه سرائی را نیز برای اعزام هیئتها ضروری میشمردند،زیرا اعزام مامورین مخصوص بنقاط مختلف از لوازم اجتماعی زندگانی آنان بود و بهمین جهت در جاهلیت شاعر بر خطیب مقدم بوده و پس از ظهور اسلام خطیب جلو افتاده،زیرا در ایام جاهلیت وجود شاعر برای حفظ نجابت و تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبیله ضرور بود و در اسلام اعزام مامورین و هیئت های مختلف كه از لوازم اوضاع اجتماعی بود وجود خطیب را ایجاب میكرد تا بدانوسیله جمعیت هائی تشكیل یابد و طرف را مجاب و قانع كند،قبایل عرب كه غالبا باعزام هیئت ها (وفود) محتاج بودند،بخطابه سرا اهمیت میدادند چون خطیب زبان اهل قبیله و نماینده تمام مردم قبیله محسوب میشد.

اعزام هیئت ها در آن ایام خیلی شیوع داشت،ایرانیان،رومیان،هندیان،چینی ها نزد یكدیگر مامورینی میفرستادند تا بدان وسیله روابط ایجاد نمایند و یا افتخارات خود را عرضه بدارند،گر چه عربها از خود دولتی نداشتند كه هیئت هائی روانه سازند و یا هیئت های دیگران را بپذیرند ولی چون پادشاهان عرب در عراق نزد پادشاهان ایران از زبان آوری عربها مطالبی میگفتند پادشاهان ایران بی میل نبودند كه هیئتهای عرب را بپذیرند تا آنكه موقعی نعمان با كسری انوشیروان در این باب صحبت داشت و مقرر گردید هیئتی از قبایل مختلف عرب نزد انوشیروان بیایند و از هر قبیله دو یا سه مرد دانشمند و آبرومند برای این كار تعیین شدند كه از آنجمله اكثم بن صیفی و حاجب بن زراره از قبیله تمیم و حرث بن ظالم و قیس بن سعود از قبیله بكر و خالد بن جعفر و علقمة بن غلاثه و عامر بن طفیل از طایفه عامر و غیره انتخاب شدند.اینان نزد انوشیروان آمدند و هر كدام خطابه ای خواندند كه ابن عبد ربه آن خطابه ها را در جلد سوم عقد الفرید ذكر كرده است.

عربهای یمن و شرق شبه جزیره عربستان معمولا هیئتهائی نزد پادشاهان ایران میفرستادند و از بیداد مامورین ایرانی شكایت میكردند،گاه هم هیئت های دیگری با هدایای چندی مانند اسب و غیره بمنظور گرفتن كمك مالی نزد پادشاهان ایران می آمدند،چنانكه ابوسفیان پدر معاویه آنطور كرد.

بعضی اوقات هیئت های عرب برای مقاصد مختلف بخدمت امیران می آمدند.مثلا حسان بن ثابت با عده ای برای دریافت جایزه و صله نزد نعمان بن منذر امیر حیره و آل جفنه امرای بلقاء رفتند و هیئتی از بزرگان قریش پس از استیلای سیف بن ذی یزن امیر یمن بر حبشیان بمنظور مباركباد بخدمت وی شتافتند و عبدالمطلب جد پیغمبر (ص) از جمله خطیبانی بود كه در حضور سیف خطابه خواند و همینكه كار اسلام پیش رفت از قبایل مختلف عرب هیئتهائی نزد پیغمبر (ص) میآمدند كه از حقیقت اسلام آگاه شوند و یا اینكه خود اسلام بیاورند و پس از پیغمبر (ص) نیز آمدن این هیئت ها ادامه داشت.چنانكه جبلة ابن ایهم و عمرو بن معدی كرب با همراهان نزد عمر آمدند و اهل یمامه هیئتی نزد ابوبكر روانه داشتند و هیئتهای دیگر كه شرحش طولانی میباشد مرتب درآمد و رفت بودند.

خطیبان

-خلاصه اینكه در نهضت قبل از اسلام خطیبان مانند شاعران زیاد بودند و غالبا امیران و خردمندان و آبرومندان هر قبیله خطیب میشدند.هر قبیله خطیب و غیر خطیب داشت،همانطور كه پاره ای قبایل شاعر متعدد داشتند و پاره ای نداشتند.مشهورترین خطبای جاهلیت قیس بن ساعده از طایفه ایاد میباشد.حضرت رسول او را موقعی در بازار عكاظ دید كه بر شتر سرخی نشسته و میگفت:

«ای مردم گردهم آئید،گوش فرا دهید و پند بگیرید،هر زنده ای میمیرد و هر كس مرد از میان میرود و آنچه آمدنی است میآید..»

دیگر از خطیبان عرب سحبان وائل است كه زبان آوری او میان عربها مثل شده،میگویند فلانی از سحبان هم سخن آورتر بود،هر گاه كه سحبان خطابه میخواند مانند باران عرق می ریخت و یك حرف دو بار تكرار نمیكرد،از خطابه باز نمی ایستاد و نمی نشست تا خطابه بپایان میرسید.

خطیبان دیگر عرب از این قرارند:

دوید بن زید و زهیر بن خباب و مرثد الخیر و غیره از قبیله حمیر. حارث بن كعب مذحجی،قیس بن زهیر عبسی،ربیع ضبیع خزاری،ذوالاسبع عدوانی،اكثم بن صیفی تمیمی،عمرو بن كلثوم ثعلبی و غیره از سایر قبیله ها.

خطیبان میكوشیدند كه عبارت های پسندیده و آشنا بر زبان برانند،خطبه معمولا كوتاه و یا بلند بوده است.

خطبه های كوتاه را بیشتر دوست داشتند چون از بر كردن آن آسان بود و البته خطبه های كوتاه بیش از خطبه های بلند بكار می رفت،هر خطابه ای بمناسبتی اسم مخصوصی پیدا میكرد مانند خطابه عجوز آل رقیه و خطبه عذرا از قیس بن خارجه و خطبه شوهاء از سحبان وائل و غیره.عربها بقدری توجه بخطابه داشتند كه آنرا سینه بسینه و دهن بدهن نقل میكردند.

8-مجالس ادب و سوق عكاظ

عربها غالبا محفل های ادبی تشكیل میدادند و در آن محفل مشاعره و سخنوری میكردند و در این زمینه شب نشینی ها داشتند و درباره مسائل اجتماعی و ادبی صحبت مینمودند.این محفل های ادبی را باصطلاح آنروز (نادی-باشگاه) میگفتند،مثلا قریش باشگاه مخصوصی داشتند كه به نادی قریش مشهور بود و دیگر دار الندوه باشگاهی در مجاورت كعبه بوده است و هر گاه و بیگاه كه از كار روزانه فارغ میشدند بآن باشگاهی در مجاورت كعبه بوده است و هر گاه و بیگاه كه از كار روزانه فارغ میشدند بآن باشگاهها میرفتند و در آنجا بسخنوری و شعرخوانی و گفتگو میپرداختند و علاوه بر این باشگاههای دائمی،بازارهائی دایر میكردند كه بمناسبت فصل تشكیل میشد.

بازار

-مراد از بازار محلی است كه اهالی شهرها موقع معین در آنجا جمع شده بخرید و فروش و داد و ستد و كارپردازی مشغول میشدند و هم اكنون نیز در ده ها و شهرهای دور افتاده از دنیای متمدن چنین بازارهائی دایر می شود و در بعضی از شهرهای بزرگ مثل قاهره در روزهای معین مثل شنبه یا سه شنبه یا چهار شنبه بازارهائی دایر میشود و مردم از نواحی و اطراف برای داد و ستد به آن محل می آیند.

پاره ای از این بازارها هفته ای یكبار،بعضی ماهی یكمرتبه یا سالی یكمرتبه و گاه هم چند سال یكبار تشكیل مییابد،مثلا هندوها سالی یكبار در (هروار) كنار رودگانژ بازاری تشكیل میدهند كه سیصد هزار جمعیت در آنجا گرد می آیند و هر دوازده سال یكمرتبه در آن محل مراسم حج انجام میدهند و قریب یك میلیون زوار بدان نقطه رو می آورند و بهمین جهت بازار مزبور بزرگترین بازارهای دنیا میباشد،در روسیه و انگلستان و فرانسه و آمریكا و آلمان و عثمانی هم از این قبیل بازارها دایر میشود،مثلا در شهر نوگورود روسیه سالی دو مرتبه بازار مكاره تشكیل می یابد و از شرق اروپا و شهرهای دیگر روسیه قریب دوازده هزار نفر؟ (در اصل عربی دوازده هزار نوشته شده ولی ظاهرا صد و بیست هزار است. مترجم) در آنجا جمع میشوند و معادل دوازده میلیون منات در آنجا خرید و فروش میشود.همین قسم سایر شهرهای بزرگ دنیا كه چنین بازارهائی دایر میكنند. در روزگار باستان اینگونه بازارها مكرر تشكیل می یافت ولی هدف اساسی از تشكیل آن انجام مراسم دینی بود و خرید و فروش خوراكی و نوشابه و غیره جزء متفرعات آن بشمار می آمد.بازارهای عرب در زمان جاهلیت مانند بازار عكاظ و غیره نیز بهمان منظورها دایر می شده است.

بازارهای عرب

عربها در زمان جاهلیت سالی چند بار بازارهائی دایر میكردند و در فصل های معین مردم از دور و نزدیك بآنجا می آمدند و همینكه از این بازار فارغ می شدند ببازار دیگری می رفتند،باین ترتیب كه از روز اول ماه ربیع الاول در دومة الجندل از نواحی مرتفع نجد برای خرید و فروش و داد و ستد بازارهائی ترتیب میدادند و سپس از آنجا به هجر می رفتند و یكماه در آن بازار بودند آنگاه از هجرت به عمان منتقل میشدند و از عمان بحضرموت و عدن كوچ میكردند و بعضی به صنعاء عزیمت مینمودند و در آنجا بازار دایر میكردند.بعد در ماه های حرام بازار عكاظ كه از بازارهای مشهور عرب بوده دایر میشد،علاوه بر آن بازارهائی در نواحی موسوم به شحر،صحار،مخنه،حباشه،مشقر و غیره دایر میكردند.

بازار عكاظ

مشهورترین بازارهای عرب در زمان جاهلیت بازار عكاظ واقع میان طایف و نخله بوده است و موقعی كه اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عكاظ اقامت میكردند سپس از عكاظ بمكه رفته مراسم حج بجا میآوردند و بخانه های خود باز میگشتند،معمولا بزرگ هر قبیله ای ببازار قبیله خود میرفت ولی تمام بزرگان عرب بلا استثناء ببازار عكاظ می آمدند،هر كس اسیری داشت برای فدیه دادن و آزاد كردن اسیر خود بعكاظ می آمد،هر كس محاكمه داشت برای دادرسی بعكاظ میآمد و نزد داوران كه از قبیله بنی تمیم بودند دادخواهی میكرد و هر كس خونخواهی میخواست و طرف خود را نمی شناخت برای پیدا كردن گمشده خود بعكاظ می آمد،هر كس شهرت طلب بود و در پی تحصیل شهرت میگشت برای نیل بمقصود بعكاظ میآمد،هر كس میخواست با كسی مباهات كند و مفاخر خود را بگوید در فصل عكاظ بآن محل می شتافت و عربها در این قسمت بقدری مقید بودند كه در بزرگی و سنگینی مصیبتها بر یكدیگر مباهات میكردند و یكی از آن موارد مفاخره خنساء و هند است از اینقرار:

خنساء شاعره نامی عرب پس از كشته شدن كسانش اعلام داشت كه مصیبت او در میان عرب سابقه ندارد و از این حیث بر تمام مردم عرب مقدم است و همینكه هند زن ابوسفیان دختر عتبه از اعلامیه خنساء خبر شد برای مبارزه با وی آماده گشت چون هند خود را در مصیبت كسانش برتر از همه میدانست،از آنرو همینكه موعد بازار عكاظ رسید در هودجی نشسته بطرف عكاظ شتافت و همینكه وارد بازار شد دستور داد پرچمی روی هودج بگذارند و شترش را نزدیك خنساء ببرند و چون دو شتر بهم رسیدند خنساء گفت خواهر جان تو كیستی؟هند گفت من نامم هند دختر عتبه و از حیث مصیبت بزرگترین مردم عرب هستم ولی شنیده ام كه تو خود را بزرگترین مصیبت زدگان عرب میدانی آیا ممكن است مصیبت خود را بگوئی تا بدانم برای كه عزادار هستی؟خنساء گفت:من در مصیبت عمرو بن شرید و صخر و معاویه پسران عمرو مصیبت زده ام تو چه مصیبتی داری كه آنرا آنقدر بزرگ میشماری؟هند گفت من در مصیبت پدرم عتبة بن ابی ربیعه و عمویم شیبة بن ربیعه و برادرم ولید ماتم زده ام.

خنساء گفت:آیا همه آنان نزد تو برابر بوده اند؟سپس این اشعار را در مصیبت پدر و برادران خود سرود:

ترجمه شعر:

«همینكه همه خواب هستند چشمانم برای ابو عمرو پر آب است.»

«و برای دو برادرم می گریم،هرگز معاویه را فراموش نمیكنم كه از اطراف بخدمت او می آمدند».

«برای صخر میگریم،چه كسی مانند صخر میتوانست سر كرده دلیران باشد».

«ای هند بدان مصیبت این است، هنگامی كه آتش جنگ برافروخته میشود».

و هند در پاسخ وی این شعرها را خواند.

ترجمه شعر:

«برای خداوندان نجد و حجاز گریه میكنم، برای پشت و پناه همه از ستمكاران می گریم ».

«وای بر تو ای خنساء بدان برای ابی عتبه نیكوكار و شیبه ولید پشت و پناه مردم می گریم ».

«آنها بزرگان آل غالب بودند و همینكه بزرگان قوم را بشمرند آنان از سران قوم می باشند».

حال باید دانست كه اگر عربها در بزرگی مصیبت بر یكدیگر رشك میبردند و بیكدیگر فخر و شرف میفروختند طبعا درباره حسب و نسب و شجاعت و فضیلت بیش از این مبارزه مینمودند و در نتیجه روی همین مبارزه ها میان آنان زد و خوردها و جنگهائی روی میداد كه ذكرش در اینجا مورد ندارد.

آنچه ذكرش در اینجا مهم است آنست كه عربها از تاسیس بازار مكاره و اجتماع قبیله ها استفاده میكردند و مجلس مناظره و مباحثه و سخنوری و مشاعره تشكیل میدادند.شعراء شعر میخواندند،خطیبان خطابه سرائی میكردند و دانشمندانی از آنمیان انتخاب میشدند كه بهترین و برترین گفتارها را تشخیص داده اعلام نمایند و هر گاه كه نابغه ذبیانی ببازار عكاظ میآمد سراپرده ای از چرم قرمز برای او می افراشتند و شاعران اشعار خود را در محضر او میخواندند و هر شعری كه از همه بهتر بود آنرا با آب طلا نوشته در عكاظ و یا در كعبه می آویختند كه معلقات سبع نیز از آن اشعار میباشد.

اتفاقا این كار عرب ها بكار یونانیان قدیم شبیه است،چه كه آنها نیز در محل موسوم به گیمنازیوم برای ورزش های بدنی و بازی های پهلوانی حاضر میشدند و فیلسوفان و دانشمندان از آن اجتماع استفاده كرده بمباحثه و مناظره مشغول میشدند و عینا عملیات عربها در بازار عكاظ در آنجا معمول میشد،بدیهی است كه در نتیجه چنین اجتماعاتی حقایق بسیاری كشف میشد و قریحه هوشمندان مردم با ذوق بكار می افتاد بعلاوه زبان آنان رشد و نمو میكرد و از پاره ای معایب تصفیه میشد.مثلا قریش كه ببازار عكاظ میآمدند لغات سایر قبایل را نیز می شنیدند و آنچه را كه نیكو بود بر میگزیدند و در لغت خود بكار میبردند و در نتیجه لغت قریش فصیح ترین لغتهای عرب شد و از پاره ای عیوب و كلمات ركیك ناپسند تصفیه شد و چیزهائی مانند كشكسه و كسكسه و عنعنه و فخفخه و وكم و وهم و عجعجه و استنطاء و شنشنه و عیوب دیگر كه در سایر لهجه ها یافت میشد از آن لهجه خارج گشت (2).

9-نسب در جاهلیت

نسب-ملتهای قدیم اهمیت زیادی به نسب میدادند،چه بوسیله نسب مباهات كرده بر مخالفان چیره میشدند و از آنرو در حفظ نسب میكوشیدند.یونانیان نه تنها برای خود نسب نامه درست میكردند بلكه برای خدایان خویش نسب نامه هائی داشتند و سرانجام بزرگان خود را به نژاد و نسب خدایان منتسب میساختند.بقسمی كه در یونان قدیم نسب هر یك از اشراف و بزرگان بخدائی منتهی میشد و چندین قرن پیش از میلاد مسیح شعرای یونان اشعاری در این باب سروده و نسب بزرگان خود را به خدایان رسانده اند،همین قسم رومیان نسب بزرگان خویش را بخدایان میرساندند و پتریقهای خود را از نژاد مافوق بشر میدانستند،یهودیان نسب خویش را بانبیای بزرگ منتهی میكنند و از آنرو خود را برتر از سایر مردم میدانند،با این فرق كه نسب یهود سرانجام به یك پدر (آدم) منتهی میشود و شاید این وضع نسب نامه یهود از آنست كه ملتهای سامی به یگانگی (توحید) علاقمند هستند.

نسب عرب-نسب عرب به یكی از شاخه های عبری میرسد.چه كه طایفه عدنان خود را از فرزندان اسمعیل بن ابراهیم میدانند و نسب نامه قحطانیان را به یقطان بن عابر میرسانند.عربها از آن رو به نسب نامه و حفظ آن اهمیت میدادند تا بدانوسیله بر بیگانگان غلبه كنند و یا تیره ای از خودشان بر تیره دیگر برتری بیابند.

عرب ها برای شناسائی خود انساب را به شش مرتبه (درجه) قسمت میكردند از اینقرار:

1-شعب كه دورترین تیره را میرساند مثل عدنان و قحطان.

2-قبیله یعنی آنچه از شعب جدا میشد مانند ربیعه و مضر

3-عمارة كه از قبیله پدید میآمد مانند قریش و كنانه.

4-بطن كه از عماره نزدیكتر بود مانند بنی عبد مناف و یا بنی مخزوم.

5-فخذ كه از بطن میآمد مثل بنی هاشم و بنی امیه.

6-فصیله مانند خانواده علوی و یا عباسی (اولاد علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان عباس) .

عربها در نسب سازی بقدری مبالغه میكردند كه كشورها را نیز به پدران خود نسبت میدادند و غالبا نام آن شهر اسم جد یكی از انبیای مذكور در توراة در میآمد.مثلا اگر گفته میشد چرا اندلس را اندلس میگویند جواب این بود كه چون اندلس را اندلس بن یافث بن نوح ساخته است.

كسانیكه نسب اشخاص و اقوام را حفظ داشتند آنها را نسابه میگفتند.نسابه باندازه ای در حفظ نسب اشخاص ماهر و دقیق بود كه تا چندین پشت اشخاص را مرتب میشمرد،مثلا اگر كسی میگفت كه من از بنی تمیم هستم و نسب خود را میخواهم نسابه از قبیله بنی تمیم و شاخه ها و فروعات و تیره های آن میگفت تا به پدر آن شخص میرسید و شاید اسم خود آن شخص را نیز بزبان میآورد.

نسابه در جاهلیت بسیار بود و هر تیره و دسته ای از خود نسابه داشتند،نامی ترین آنان دغفل سد و سی از بنی شیبان و عمیره ابو ضمضم و ابن لسان حمره از بنی تیم لات و زید بن كیس نمری و نخار بن اوس قضاعی و صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عبدالحجر بن عبدالمدان و غیره میباشند.

در صدر اسلام نیز نسابه بوده است ولی همینكه موالی و دست پروردگان در كارهای دولتی وارد شدند نسب سازی كم كم منسوخ شد و اشخاص را بسرپرست هایشان نسبت میدادند.

10-تاریخ

حقیقت آنست كه عربها تاریخی بمعنی امروز نداشتند یعنی آنچه كه فعلا از علم تاریخ بفكر مردم میآید در میان اعراب جاهلیت وجود نداشته است.اما پاره وقایعی كه برای خودشان اتفاق افتاده و یا در ممالك مجاور روی داده بود زبان بزبان نقل میكردند و مهمترین آنان از اینقرار است:

جنگ های قبایل عرب مشهور بروزهای عرب،داستان سد مآرب،استیلای ابی كرب بریمن و داستان بعضی از جانشینهای او،داستان سلطنت ذی نواس،قصه اصحاب اخدود،فتح حبشه بدست فرمانروای یمن،قصه اصحاب فیل و آمدن بكعبه، جنگ ذی یزن و حمله ایرانیان به یمن،قصه عمرو بن لحی و بت های عرب،حكایت جرهم و دفن زمزم،داستان قصی بن كلاب و فرمانروائی بر حاج،داستان عامر بن ظرب،غلبه قصی در مورد فرمانروائی مكه،داستان حلف فضول.داستان حلف مطیبین،جنگ فجار،كندن زمزم،ساختمان كعبه،اخبار عاد و ثمود و غیره از اعرابی كه نابود شدند،داستان بلقیس و سلیمان و مانند آن از توراة و سایر مطالبی كه مانند قصه زبان بزبان نقل میشد.

خلاصه

خلاصه مطلب اینكه چیزهائی موسوم به «علم »كه شماره آن به بیست نمیرسیده در میان اعراب جاهلیت مرسوم بوده و چون اسلام آمد پاره ای از آن مانند كهانه،قیافه،عیافه (3) منسوخ شد و بعضی از آن مطالب مانند ستاره شناسی،هواشناسی، و زید نگاه باد،پزشكی،دام پروری بصورت تازه و مطابق مقتضیات عصر تمدن درآمد و بقیه مثل شعر و خطابه و بلاغه در اسلام توسعه و اهمیت یافت و البته قرآن مجید در انتشار بلاغت میان مسلمانان عامل بسیار مساعدی بوده است.

علوم عرب بعد از اسلام

مقصود از علوم عرب بعد از اسلام علومی است كه از آغاز اسلام تا دوره طلائی میان مسلمانان معمول بوده است.علوم مزبور بسیار است و میتوان آنرا بسه قسمت تقسیم كرد از اینقرار:

1-علوم اسلامی یا آداب اسلامی كه بواسطه اسلام پدید آمده و آن عبارت است از علم قرآن،علم حدیث،علم فقه،علم لغت و علم تاریخ.

2-علومی كه در جاهلیت بوده و در اسلام ترقی كرده مانند شعر و خطابه كه آنرا آداب و یا علوم جاهلیت و یا عربیت میخوانیم.

3-علومی كه از زبانی دیگر بعربی نقل شده است مانند:طب،هندسه،فلسفه،هیئت و سایر علوم طبی و ریاضی كه آن را علوم بیگانه یا دخیل میگوئیم.

پیش از آنكه راجع به آن علوم و روابط آن با تمدن اسلامی صحبت بداریم مقدماتی چند بیان میكنیم كه ذكر آن برای فهم موضوع ضرورت دارد.

پی نوشت ها:

1- ترجمه فارسی آیه 23-24 باب چهارم سفر خروج چنین است:

لامك بزبان خود عاده و صله گفت قول مرا بشنوید ای زنان،سخن مرا گوش گیرید زیرا مردی را كشتم بسبب راحت خود و جوانی را بسبب ضرب خویش،اگر برای قاین هفت چندان انتقام گرفته شود برای لامك هفتاد و هفت چندان.مترجم

2- پاره ای از قبایل عرب لهجه های مخصوصی داشتند (چنانكه امروز هم دارند) از آن جمله اینكه بعضی ها كاف خطاب را شین تلفظ میكردند و بجای لك لش میگفتند و این اصطلاح كشكشه نام داشت،همینطور كسكسه و امثال آن بود كه بجای سین بكار میبردند و عنعنه و غیره ولی زبان عربی قریش از این قبیل اصطلاحات منزه بوده است.مترجم

3- عیافه یا زجر الطیر عبارت از یك نوع فال بوده كه پرنده را بدست گرفته می پراندند اگر طرف راست میرفت فال خوب بود و اگر طرف چپ میرفت فال بد میآمد



آچار سؤزلر : اسلام, عرب,